۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

مرثیه برای شاعرانی که به پهلو افتاده اند


خبر مرگت را که آوردند /تو نبودی / هر بادی که می گذشت / پرده ی دلم را تکان می داد / تو مرده ای / ومن هنوز / نگران چین پیشانی ات هستم  1

دیگر چیز غریبی  نیست مردن به وقتِ نمردن و مرثیه برای شاعرانی که حالا به پهلو افتاده اند ، پهلو به پهلوی هم  در جاده ای دور میان  راهی  رو به زمستان وشهر، زمستانی که پهلو به پهلوشان سفیدی برف را متقالی  کرده است تا پناه گاه تن هاشان باشد ، جای نگرانی  هم نیست ،این دو هم سُرایان یک دیگر بودند یکی رو به دیگری وآن دیگری  رو به دیگری که یک دیگر را بدل به زوج های  حسودی  کرده اند که شعر را حَکَمِ خود و در حُکم خود میانشان جاری... بله را که گفتند این تنها  فرزندشان بود که نمی دانست شعر ... و من هنوز در دهانم بود که مادر سر از زمستان بلند کرد و گفت  :
"کودکان مرگ را نا گوار می دانند "2      
به خود آمدم وبرف را از روی شانه هایم تکاندم ،چیزی نگفتم جز شعری که زمزمه ی دهانم شده  است به وقت مرگ  :
"مرگ در هر حالتی تلخ است"3 
 و حالاا ین اخبار و پیام های کوتاه بود که ازدور و نزدیک  ارسال می شد،فرستندگان  کسانی نبودند که مرگ را به بازی بگیرند و بخواهند با این کار به طعم تندش بخندند،حرفشان را باید قبول کرد: شاعران  در جاده ای برگشته از شمال نزدیکای قوچان پهلو به پهلوی هم افتاده اند
ما هم قبول کردیم و سرازیر زمستانی شده ایم رو به شمال یا نمی دانم  شمال از شمال غربی
 این ها  مهم نیست آنکه بانگِ مرگ را فریاد می کند زندگی ست  انگار نه کلمات است  نه آدمی
نه  غلامرضا بروسان ونه  الهام اسلامی دوستانی که خیلی نمی شناختمشان، جز به نام شعر ، این یادداشت کوتاه برای تحبیب شاعران و تجلیل شعر نوشته شد تا یادم بماند در جایی مفصل تر به تحلیل شعرشان هم بپردازم

1  غلامرضا بروسان
 2  الهام اسلامی
 3   ه.ا. سایه

۱ نظر:

mar yam گفت...

ممنونم.زیبا بود.:)
رهایی بخش
از این عفونتِ شبمانده ی سیاه مرا.
من از مصافِ خدایی برگشته ام
که خنده را از کارهای شیطان میشمارد؛
و مرگ را معنای زندگانی ی انسان می انگارد؛
و عشق را
می فرماید
سنگسار کنند؛
و بوسه را
از لب ها بردارند،
بر دار کنند.