۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

زيبايي‌شناسي آزادي


سرنوشت کتاب «چهار شاعر آزادي» کم و بيش همانند سرنوشت شاعران مورد بحث‌اش تراژيک است. اين کتاب که حاصل تحقيق و تلاش بسيار «محمد‌علي سپانلو» بود، سال‌ها به انتظار کسب مجوز از ارشاد باقي ماند و سر‌انجام تنها نوبت چاپ خود را در دوران وزارت ارشاد «خاتمي» تجربه کرد. اين کتاب ارزشمند که به زندگي و تحليل آثار «عارف قزويني»، «ميرزاده عشقي»، «ملک‌الشعراي بهار» و «فرخي يزدي» مي‌پردازد، شايد تاکنون در حد لياقت‌اش قدر نديده است. سال‌روز مشروطه انگيزه‌اي شد براي گفت‌و‌گو با مولف نام‌آشنايش درباره روند نگارش کتاب و رويکرد کلي ادبيات و خصوصا شعر دوره مشروطه.

رسول رخشا و علی مسعودی نیا




آقاي سپانلو! قريب به 20 سال از انتشار كتاب «چهار شاعر آزادي» مي‌گذرد. بنا به مقتضيات آن دوران، چه شد كه به فكر تاليف اين كتاب افتاديد و به عبارت بهتر، شعر مشروطه چه ويژگي‌هايي داشت كه شما را به انجام اين پژوهش ترغيب كرد؟


من در رژيم سابق چند مقاله درباره «عشقي»، «بهار» و «عارف» نوشته بودم. اما بعد از انقلاب متوجه شدم همانطور كه دكتر«مصدق» مي‌گفت استقلال ما بر مبناي اسلاميت و ايرانيت است. اين شد كه تصميم به انتشار اين كتاب گرفتم و آن را به صورت رساله درآورم تا بگويم كه ايرانيت با اسلاميت هيچ ضديتي ندارد و اينها مي‌توانند پايه‌هاي استقلال باشند. چون تم و درونمايه چهار شاعر مشروطه دو كلمه مقدس است: «وطن» و «آزادي». در واقع مي‌شود اين دو واژه را تعبير كرد به «دموكراسي» و «حكومت ناسيوناليستي». يعني يك حكومت پارلماني بر مبناي حق راي مردم ايران. در نتيجه به تدريج شروع كردم به تاليف اين كتاب. بخش «عارف قزويني» در سال 1365 چاپ شد كه در آن موقع به خاطر جنگ، كاغذ كمياب بود و به همين دليل، در نسخه‌هاي معدودي تهيه شد. تا سر‌انجام در سال 1369 اين كتاب به‌طور كامل چاپ شد. در آن دوران كتاب را بعد از چاپ به ارشاد مي‌سپردند. 4400 نسخه صحافي‌شده به ارشاد تحويل داده شد و آنجا طبق معمول، از 40 جاي كتاب ايراد گرفتند. شما هم مي‌دانيد، وقتي كه كتاب چاپ و صحافي شده باشد، اگر بخواهيد يك كلمه را هم تغيير دهيد بايد كل صفحه را بكنيد و دوباره جايگزين كنيد. در نتيجه كتاب هشت سال مسكوت ماني. بالاخره در دوره آقاي «خاتمي» با سه،چهار صفحه تغيير مجوز گرفت. اين بود انگيزه من و سرگذشت «چهار شاعر آزادي!».


از آن 40 مورد سانسور چيزي در خاطرتان هست؟


مثلا يك‌جاهايي بود در مورد يكي از منظومه‌هاي «ميرزاده عشقي». هر چه ما مي‌گفتيم منظور «عشقي» حجاب نبوده و «نقاب» بوده قانع نمي‌شدند. عاقبت هم كامل آن بخش را از كتاب حذف كرديم و دو، سه صفحه مطلب ديگر نوشتيم و به جايش گذاشتيم.


گويا اين كتاب شانس تجديد چاپ هم پيدا نكرد...


نه... اصلا ديگر به امتحان‌اش هم نمي‌ارزيد. چون كتابي بود كه پدر ناشر را در‌آورد! شما مجسم كنيد، هشت سال يك كتاب چاپ‌شده بماند روي دست ناشر. يك بار ناشر به من گفت بيا برويم به انبار نشر ما در كرج تا ببيني كه باران زده و تعداد زيادي از اين كتاب را از بين برده...


اگر موافق باشيد، برويم سراغ اين چهار چهره‌اي كه شما در موردشان پژوهش كرده‌ايد. طبق روال كتاب از «عارف قزويني» شروع مي‌كنم. به نظر مي‌رشد ويژگي «عارف» در اين ميان؛ ارتباط‌اش با موسيقي و ترانه است كه به هر حال از وي چهره‌اي مردمي‌تر ارائه مي‌دهد. رويكرد«عارف» را در جريان آزاديخواهي و مشروطه‌طلبي داراي چه ويژگي‌هايي مي‌بينيد؟

ضمنا آيا به نظر شما ارزش ادبي كار «عارف» بر حيثيت تاريخي‌اش رجحان دارد يا ماجرا برعكس است؟

من فكر مي‌كنم كه «عارف» به اندازه كافي داراي ارزش ادبي هم هست. خلاف آنچه كه معاصرين‌اش مي‌پنداشتند، ارزش ادبي كار او بسيار بالا بوده است. ارزش ادبي ترانه‌اي مثل «از خون جوانان وطن...»، به مراتب بيشتر از «عارف‌نامه» ايرج‌ميرزاست. با اينكه «عارف‌نامه» معروف‌تر و شوخ‌تر است، اما آن تصنيف به ادبيات نزديك‌تر است تا «عارف‌نامه». اهميت اصلي «عارف»- همانطور كه شما اشاره كرديد- اين است كه در دوره‌اي كه تعداد باسوادان بسيار اندك بود، از طريق تصنيف و موسيقي و كنسرت توانست تعاليم آزاديخواهي و مشروطه را به ميان مردم ببرد. يعني در دوره‌اي كه به قول خود «عارف» حتي خود «وطن» هم مفهوم‌اش روشن نبود و هر كس مي‌پنداشت كه زاد‌گاهش وطن است. شناخت كشور ايران به عنوان وطن ملت، با تاكيد بر پيشينه تاريخي و مدني آن، تا حد زيادي مرهون تلاش‌هاي عارف است. البته پيش از او، خصوصا در نيمه‌دوم دوران سلطنت قاجار، كساني بودند كه براي اين شناخت تلاش‌هايي كردند...


منظورتان افرادي مثل «اديب‌الممالك» است؟

بله... افرادي مثل او يا آثاري مثل «سياحت‌نامه ابراهيم‌بيك» كه اصلا كتاب وطني بسيار مهمي است. اما آن كتاب را بايد كسي براي بي‌سوادان مي‌خواند، اما اين موسيقي بود و خوانده مي‌شد و حتي كساني كه سواد هم نداشتند، با لذت آن را مي‌شنيدند و ريتم آهنگ و كلمات را ياد مي‌گرفتند و مي‌خواندند.


اگر درست متوجه شده باشیم، اگر افرادي مثل «زين‌العابدين مراغه‌اي» يا «طالبوف» رويكردي نخبه‌گرايانه‌تر دارند، «عارف» كاملا توده مردم را هدف مي‌گيرد...


دقيقا همينطور است. توده مردم را از طريق موسيقي هدف مي‌گيرد. البته آنهايي كه نام برديد هم ساده مي‌نوشتند، اما آن قدر باسوادان در آن دوره كم بودند كه كسي نبود همين متون ساده را هم برايشان بخواند. شايد تعداد با‌سوادان در ميان مردم 5 درصد هم نبودند. بنا‌بر‌اين اصولا كار مكتوب فقط در ميان نخبگان مي‌ماند.

از طرف ديگر آيا مي‌شود گفت كه «عارف» براي ارتباط با توده‌ها، زبان فخيم شعري را به زبان روزمره مردم كوچه و بازار نزديك كرد تا ترانه‌هايش براي آنها قابل فهم باشد و از اين حيث ارزش ادبي افزون‌تري دارد؟

بله... او هم يكي از كساني است كه در چنين روندي نقش داشته، چون ادبيات مشروطه بازگشتي است به زبان مردم و اصطلاحات روز‌مره. البته بعدها كه «نيما» آمد و در مورد «ساختار» مباحثي را مطرح كرد، معلوم شد كه اين اشعار در حد خود ساختمند هم بوده‌اند؛ اما مهم‌ترين تاثير ادبيات مشروطه، رها كردن شعر از قيد دربار و نخبگان و تقديم آن به توده مردم بوده است و نقش «عارف» در اين ميان، شايد از همه بيشتر باشد. دليلش هم اين است كه در كنسرت‌هايي كه در مشهد، رشت، تهران و اصفهان اجرا كرده، مدام با توده‌ها سروكار داشته است.

اگر موافق باشيد، برويم سراغ «ميرزاده عشقي» كه در ميان اين شاعران به‌نوعي از همه راديكال‌تر است از منظر فحواي كلام و از طرف ديگر داراي ابداعاتي هم در شعر رو به نو‌گرايي فارسي ا‌ست. «مير‌زاده» نه كاريزماي موسيقايي «عارف» را دارد و نه شوخ‌طبعي امثال «ايرج‌ميرزا» را. او به اصطلاح آن دوران يك روزنامه‌نگار منور‌الفكر است و صاحب شعري بسيار جدي و روحيه‌اي بسيار پرخاشگر و سياسي. آيا او نيز توانست همانند «عارف» نظر توده‌ها را به خود جلب كند يا اصولا مخاطب بالقوه‌اش را قشر فرا‌دست فرهنگي مي‌دانست؟

تاثير «عشقي» هرگز به اندازه «عارف» نبود. اما من كه در يك خانواده تهراني و در تهران بزرگ شده‌ام، خاطرم هست كه مادربزرگم بخش‌هايي از اپرت «رستاخيز شهرياران ايران» سروده «عشقي» را از حفظ بود. يعني برخي شعرهاي او در كوچه و بازار خوانده مي‌شد. قديم‌تر كه تنها برخي افراد گرامافون داشتند، فروشندگان چنين آثاري در كوچه‌ها دوره مي‌گشتند و اشعار و ترانه‌ها را مي‌خواندن و مردم هم از آنها آهنگ نحوه خواندن را مي‌آموختند و متن اثر را هم به قيمت چند ريال از آنها مي‌خريدند و مي‌خواندند. بگذريم... در قياس با «عارف» بايد اين نكته را هم در نظر داشت كه «عشقي» ساليان اندكي زيست. اما همانطور كه گفتيد، داراي قريحه نوپردازي بود و حتي همانطور كه در اين كتاب ذكر كرده‌ام، با تاثير از سينماي اكسپرسيونيستي آلمان، به سمت نوعي شعر دراماتيك و نمايش گرايش يافته است و حتي عقيده من اين است كه اگر «عشقي» در نسل بعدي زنده مي‌ماند، به‌گونه‌اي شايد رقيب «نيما» مي‌شد. گفتني است كه خود «افسانه» نيما را هم خود او چاپ كرده بود در روزنامه‌اش و نيما هم چندين بار با ستايش از او ياد مي‌كند.

شما در كتاب‌تان به «عشقي» لقب «شاگرد انقلاب» را اطلاق كرده‌ايد. وجه تسميه اين لقب چيست؟


اين گفته خود اوست: «زبان عشقي شاگرد انقلاب است/ زبان سرخ زبان نيست پرچم خون است». اما وجه تسميه اين است كه حركت «عشقي» نوعي حركت خود‌ويرانگرانه است براي تغيير اوضاع. شايد به خاطر جواني‌اش، چندان داراي دانش سياسي كاملي براي تحليل رويدادها نيست و به همين دليل گاهي به راه‌حل‌هايي جنون‌آميز مي‌رسد. مثلا بر اين عقيده است كه بايد وضوي خون بگيريم و دشمنان ملت را بكشيم!

آيا مي‌شود او را داراي رويكردي آنارشيك دانست؟

بله. او يك آنارشيست است...

در مورد «عشقي» اين سوال پيش مي‌آيد كه اگر تاثير‌گذاري او در حد «عارف» و سايرين نبود، پس چرا فعاليت ادبي و مطبوعاتي‌اش به ترور وي منجر شد؟ مگر «عشقي» چه خطر بزرگي در قلم خود داشت؟

ببينيد!... وقتي سردار‌سپه قدرت را به عنوان رئيس‌الوزرا در دست مي‌گيرد و احمد‌شاه را هم به عنوان سفر تفريحي راهي اروپا مي‌كند، هنوز روزنامه‌هاي باقي‌مانده از دوره مشروطه، رويكرد انتقادي تند و تيزي دارند. رضا‌خان هم تصميم مي‌گيرد كه با آنها برخورد تندي داشته باشد. تهديدها آغاز مي‌شود و برخي از مديران روزنامه‌ها را تازيانه مي‌زنند. حتي ملك‌الشعراي بهار را مي‌خواستند بكشند كه اشتباها كسي ديگر را به جاي او به قتل مي‌رسانند. «عشقي» روزنامه «قرن بيستم» را منتشر مي‌كند و با بياني بسيار تند و صريح، به مظهر قلدري مملكت – يعني سردار سپه- حمله مي‌كند. سردار‌سپه روزنامه را مي‌بيند و سريعا دستور ترور «عشقي» را صادر مي‌كند.

يعني مي‌خواهيد بگوييد ترور او بيشتر يك تسويه‌حساب سياسي بود تا يك دوئل اجتماعي؟

نه... در واقع «رضا خان» براي نسق‌گرفتن از باقي معترضين تصميم گرفت چند نفر از آنان را به قتل برساند


.مي‌دانيد من دنبال چه هستم؟ مي‌خواهم بدانم كه آيا «عشقي» آن‌قدر ادبيات موثري داشت كه به‌خاطر آن به قتل برسد يا نه؟


شايد بشود گفت كه نه! با توجه به سطح سواد و مطالعه آن دوران تاثيري تا آن حد نداشت. اما فراموش نكنيد كه او در روزنامه‌اش شماره‌اي به نام «جمهور‌ي‌نامه» منتشر مي‌كند و در آن ضمن چاپ كردن كاريكاتور سردار‌سپه، به روزنامه‌هاي طرف‌دار او لقب سگ و گربه مي‌دهد. به هر حال به آدمي با خلق و خوي رضاخان بر‌مي‌خورد چنين توهيني...


مي‌رسيم به «ملك‌الشعراي بهار» كه به نوعي در ميان اين چهار‌نفر از همه عاقبت‌بخير‌تر بوده؛ اما مواضع سياسي‌اش داراي فرازوفرود‌هايي بوده و حتي در دوره‌اي به جرگه‌صاحب‌منصبان حكومتي هم مي‌پيوندد. با اين حال، ارزش ادبي كار «بهار»، ظاهرا نسبت به ساير شاعران مشروطه بالاتر و ماندگار‌تر بوده است. در ابتدا لطفا قدري در مورد موضع‌گيري‌هاي سياسي وي در حين جنبش مشروطه صحبت كنيد.


من فكر مي‌كنم اين فرازوفرودها ناشي از آن است كه «بهار» بالاخره هنر زنده‌ماندن در يك محيط استبدادي را آموخت. بعد از دو بار ترور و چندين دفعه زنداني‌شدن، ترجيح داد كه در دوره بزرگي از زندگي‌اش سكوت كند و اين سكوت كشيده شد تا شهريور 20 و رفتن رضا‌شاه. چون او مخالف به سلطنت رسيدن سردار‌سپه بود و در زمان وكالت‌اش در مجلس و نيز دوران انتشار روزنامه‌اش به شدت به وي حمله مي‌كرد. با اين حال نهايتا در تاج‌گذاري «رضا‌شاه» شعر خواند، در حالي كه «عارف» مي‌توانست اين كار را انجام دهد اما چنين نكرد.

يعني واقعا آن فرازوفرود وجود داشته در مواضع سياسي وي، اما به عقيده شما اينها ناشي از جبر زمانه بوده؟

بله. جبر زمانه بوده. براي اينكه «بهار» هرگز عقيده‌اش به حكومت پارلماني و ملي را از دست نداد و بعد از شهريور 20 هم شعري با فحواي نصيحت شاه جوان سرود و او را از كينه‌توزي و انتقام‌جويي و ثروت‌اندوزي بر‌حذر مي‌دارد. به هر حال «بهار» مردي‌ است كه به كابينه «قوام‌السلطنه»‌اي پيوست كه براي خودش در برابر شاه، قدرتي داشت. مي‌رود و وزير فرهنگ مي‌شود. اما وقتي ديد كه قوام‌السلطنه دارد با روس‌ها به توافق‌هايي مي‌رسد، پنداشت كه مي‌خواهد آذربايجان را به روس‌ها بدهد و به همين دليل از كابينه او استعفا كرد. بخشي از اين حكايت‌را پسر ايشان براي من تعريف كرده است. بعد هم كه ديگر مسلول و خانه‌نشين شد.


نكته‌اي كه درباره‌«بهار» وجود دارد اين است كه نسبت به سه‌نفر ديگر كمتر رويكرد مردمي دارد. يعني چه از لحاظ زبان و چه از لحاظ سبك ادبي(كه خودش استاد سبك‌شناسي هم هست) به نوعي ادبيات فخيم و حماسي و گذشته‌گرا نظر دارد و به همين دليل از بارز‌ترين چهره‌هاي دوره‌بازگشت شعر فارسي است. چنين اوصافي آيا با شعر ساده و مردم‌گراي دوره مشروطه در منافات نيست؟


نوع تربيت «بهار» كاملا با بقيه اين شاعران فرق داشت. او جواني بود كه نمي‌توانست حتي با افراد بي‌سواد ارتباطي بر‌قرار كند. خودش مي‌گويد كه من پس از سعدي و حافظ بزرگترين شاعر فارسي‌زبان هستم. به يك تعبير- يعني اگر ادبيات را تنها در سخنوري خلاصه كنيم- حرف «بهار» چندان هم دور از انصاف نيست. چون به هر حال سخن‌سراي بسيار بزرگي است. اين فخامت و صلابت زبان طبيعتا نمي‌تواند براي گفت‌و‌گوي مستقيم با مردم مورد استفاده قرار گيرد. هر‌چند كه ما با نام «بهار» ياد تصنيف‌هايي چون «مرغ سحر» مي‌افتيم كه در تمامي دوره‌ها و حتي همين دوره خودمان هنوز هم دارد نقش خودش را ايفا مي‌كند و تاثير زيادي داشته است، در قصيده‌هايش هم چه از منظر منش آزاديخواهانه و چه از منظر سخنوري شاعري بزرگ است. حالا امروزه ديگر قصيده مد نيست، اما او آخرين قصيده‌سراي بزرگ شعر فارسي‌ است. با همان سبك و سياق متاثر از مكتب خراساني‌اش كه تحت تاثير ادبيات مشروطيت گاهي با زبان امروزي نيز مخلوط مي‌شود


.و اما چهارمين و آخرين شاعر اين كتاب «فرخي يزدي» است كه شايد فرا‌تر از جايگاه ادبي‌اش يك اسطوره و نماد سياسي‌ است، هر‌چند كه غزل او نشان از شاعري خوش‌قريحه و مسلط و خلاق دارد. در شعر «فرخي» نوعي بيان جسورانه سياسي هست كه تا پيش از او كم‌سابقه بوده. آيا مي‌توان وي را مبدا اين جسارت انتحاري در شعر سياسي ايران دانست؟


به نظر من اگر معيارتان را تنها جسارت در نظر بگيريد، «عشقي» از «فرخي» جسور‌تر است. «فرخي» گرايش چپ داشت. البته شناخت چنداني از كمونيسم نداشتند. ولي به هر حال، انقلاب بلشويك‌ها را انقلابي مردمي مي‌دانستند و از آن حمايت مي‌كردند...

كما ‌اينكه در آن دوران در خود روسيه هم اين تفكر هنوز جا نيفتاده بود...


بله دقيقا... روس‌ها مي‌گفتند كه چون رضا‌شاه از توده مردم برخاسته، بهتر از سلسله قاجار است. به همين دليل «فرخي» و همفكرانش تا مدتي با «رضا‌شاه» مماشات مي‌كردند. اين امر موجب مي‌شد كه تا مدت‌ها به جاي آن كه مثل «عشقي» اسم بياورد در شعر و مستقيما به مباني سلطنت حمله كند، تا حدودي با اوضاع بسازد و در اين رهگذر حتي به وكالت مجلس هم رسيد و در تمام دوره مجلس يكي از دو وكيل مخالف محسوب مي‌شد. اين يك نكته در مورد او. اما نكته ديگر آن است كه «فرخي» توانست غزل فارسي را كه ساختار بسيار ظريفي دارد در خدمت اهداف سياسي قرار دهد و اين كار كوچكي نيست. مشابه اين كار را در آثار «لاهوتي» هم مي‌بينيم اما ادبيت «لاهوتي» به اندازه «فرخي» نيست. به همين دليل مي‌بينيم كه پس از انقلاب 57، اشعار «فرخي» دوباره منتشر مي‌شود و مورد استقبال مردم قرار مي‌گيرد. شعر «فرخي» مثل قالي ريز‌بافت قشنگي است كه لكه‌هاي خون را هم رويش نقاشي كرده ‌باشند.


به‌رغم نگرش چپ، آيا آن رويكرد ملي‌گرايانه همچنان در شعر «فرخي» هم پر‌رنگ است؟


بله. چون آنها اصلا به چيزي كه بعدها بين برخي چپ‌هاي ايران باب شد مبني بر پيوستن ايران به اتحاد جماهير شوروي، فكر نمي‌كردند. به‌خصوص كه رژيم بلشويك در ابتداي كارش قرارداد كاپيتولاسيون را هم با ايران فسخ كرد و به‌ظاهر نشان داد كه به استقلال ايران احترام مي‌گذارد. امثال «فرخي» ترجيح مي‌دادند كه ما هم كشوري داشته باشيم كمونيست و مستقل. ستايش سرزمين تاريخي ايران همواره در آثار «فرخي» وجود دارد، ضمن اينكه شما طعم مسلك و ايدئولوژي را هم در شعر او مي‌بينيد، اما اين ايدئولوژي سايه نينداخته بر وجه ميهن‌پرستانه شعر او. در حالي كه بعدها مي‌بينيم كه بسياري از شاعران حاضرند با كمال ميل كشور را بدهند دست همسايه شمالي!

در موخره كتاب‌تان دو پيوست هست در مورد دو شاعر ديگر: «نيما» و «ابوالقاسم لاهوتي». منطق حضور اين دو چهره در چنين كتابي چه بوده است؟


من وقتي به اين نگرش جامعه‌شناسانه در شعر پرداختم، خواستم نشان دهم كه يك انقلاب، چند تيپ شعر را مي‌تواند به جامعه بياورد. ديدم جاي دو تيپ شعر كاملا در اين ميان خالي‌ است: يكي نيما كه در بر روي خود مي‌بندد و مي‌كوشد در تنهايي، ساخت ادبيات را متحول كند. تيپ ديگر شاعري مثل «لاهوتي» است كه اصلا به جاي قلم، شمشير به دست مي‌گيرد. اين دو تيپ را هم بررسي كرده‌ام و گفته‌ام كه ما شش تيپ شعر در دوران انقلاب داريم. در مقدمه توضيح داده‌ام كه انقلاب مشروطه واقعا يك انقلاب است، به‌‌رغم اينكه برخي مي‌خواهند با اطلاق جنبش به آن ارزشش را ناديده بگيرند. اين انقلاب يك رعيت را بدل به ملت مي‌كند و اين شعرا كه در ستايش اين ملت و حقوق مثبته او مي‌نويسند به شش تيپ تقسيم مي‌شوند. حالا اگر كسي تيپ هفتمي هم پيدا كند، من خوشحال مي‌شوم...


تكليف شاعران حاشيه‌اي‌تر مثل «اشرف‌الدين حسيني» يا «افراشته» چيست؟


امثال آنها زير‌مجموعه هستند. مثلا شما «اشرف‌الدين» را مي‌توانيد در «عارف» پيدا كنيد. «نيما» و «لاهوتي» هر چند در زمره ادبيات مشروطه نيستند، اما مخلوق مشروطه هستند.

در اين ميان آيا خود اين چهار شاعر هم بر هم تاثير‌گذار بوده‌اند؟


بله. شايد بشود گفت كه «عشقي» تا حد زيادي تحت تاثير «عارف» است و «فرخي» تحت تاثير «بهار». اما حسن‌شان اين است كه با وجود تاثيري كه از هم گرفته‌اند، هر يك سبك خود را دارند و اگر مشابه هم بودند، من تنها يك نفرشان را در اين كتاب مي‌آوردم.

«ايرج‌ميرزا» چرا نمي‌تواند در اين بازه جايي داشته باشد؟


براي اينكه ايرج داراي تربيت آريستوكراتيك آن دوره است و همانطور كه«محجوب» هم در مقدمه‌اش اشاره كرده، تفكر او طوري بود كه فكر مي‌كرد اگر همه صبح‌ها بيدار شوند و رويشان را بشويند و مسواك بزنند، اوضاع مملكت درست مي‌شود. ضمن اينكه او از آزادي نوعي بي‌بندوباري طلب دارد نه يك آزادي مردمي.

لا‌اقل سه‌چهارم شاعران مورد بحث شما در اين كتاب، گرفتار سرنوشتي تراژيك شدند. يعني قدرت حاكمه به خشن‌ترين وجه ممكن راه سخن‌سرايي آنان را بست. آيا مي‌شود تاريخ سانسور در ايران را با تاريخ ادبيات مشروطه پيوند زد و هم‌مبدا دانست؟

البته سانسور از دوران ناصر‌الدين‌شاه هم وجود دارد. يعني اداره انطباعات به نوعي اداره سانسور هم هست و بر انتشارات نظارت دارد...اما مخاطب دوره ناصر‌الدين‌شاه توده مردم نيستند... بله. اما به هر حال سانسور بوده...و اين پايان تراژيك براي امروز ما چه‌ها دارد؟

شيوه پايمردي و صراحت قلم را به ما نشان مي‌دهد. انسان‌هايي كه آموختند تحت هر شرايطي اثرشان را در راه آزادي خلق كنند...

و شايد هم به ما از نقش پيش‌برنده ادبيات در بحران‌هاي اجتماعي خبر مي‌دهد...


بله. اتفاقا به همين دليل من اصرار داشتم كه اين كتاب را منتشر كنم. چهار شاعر آزادي كه با جامعه نفس مي‌كشند و عافيت‌طلب نيستند و سر عقيده‌شان هم مي‌ايستند


.فكر مي‌كنيد باز‌خواني ادبيات مشروطه چه فوايدي براي ادبيات امروز ما دارد؟


اين را از اين جهت مي‌پرسيم كه برخي اين ادبيات را داراي تاريخ مصرف مي‌پندارند... اصلا چنين نيست. بسياري از آثار آن دوره در ميان مردم ايران وجود دارد و حتي به عنوان ضرب‌المثل به كار مي‌رود. تصنيف‌ها هنوز هستند. اگر با اين نگاه بنگريم كه فردوسي و حافظ هم دوره‌شان تمام شده. ادبيات يك پروسه جاودانه است و با زمان‌ها و تغيير نظام‌ها تغيير نمي‌كند. اين تفكر غلطي است كه فكر كنيم با گذر از هر دوره‌اي ادبيات آن دوره هم تاريخ گذشته مي‌شود. آنچه تاريخ مصرف دارد، از اصل ضعيف است.


شما هميشه رگه‌هاي بارز سياسي و اجتماعي در شعرتان مشهود بوده. تا چه‌حد اين كيفيت متاثر از ادبيات مشروطه است؟


خيلي زياد. تاليف همين كتاب نشان مي‌دهد كه مسلما در ذهن من دغدغه ادبيات و شاعران اين دوره وجود داشته و از هر كدام چيز‌هايي آموخته‌ام...

و اگر زماني قرار باشد نسل ما در مورد دوره شما «چهار شاعر آزادي» ديگري بنويسد، دل‌تان مي‌خواهد يكي از آن چهار نفر باشيد؟


راستش بدم كه نمي‌آيد

هیچ نظری موجود نیست: