۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

آفتاب است دليل آفتاب




يادداشتي برنقد - توحش پنهان - نوشته مشيت علايي بركتاب سايه هاي غار









اين مطلب راشايد بتوان تكمله اي برنقد- توحش پنهان - نوشته ي مشيت علايي بركتاب – سايه هاي غار شهريارمندني پور- دانست . چراكه بنظرمي رسددرنقدعلايي مواردي ازذهن دورمانده ويادرفهم برخي ازقسمت هاي داستان سوء فهم هايي پديدار گشته است ، به همين سبب براي نزديكي خواننده به داستانهاي اين كتاب بهترست مطالب زيررانيزازنظردورنداريم :
علايي نقداين كتاب راباارتباط دادن ، تقابل ، تناسخ واستحاله ميان انسان وحيوان آغازودنبال كرده است ودرميان داستانهاي اين مجموعه به دنبال قياس كردن موضوعي ، مفهومي واسمي وگاه فرمي داستانها با آثارادبي غيرايراني دوران باستان ومعاصر پرداخته است كه البته به دريافتهاي قابل توجهي نيز رسيده است ولي به نظرمي رسدتوجه زيادبه مسيروموضوع موردبحث نقد ( مضمون ماهيت انسان و همجواري ذاتي اوباحيوان ) سبب شده است كه مشيت علايي گاه ازفهم ودريافت هاي داستاني اين مجموعه غافل شود . علايي درقسمتي ازنقدداستان اول اين مجموعه ( سايه اي ازسايه هاي غار ) آورده است :
« ابهام حاصل ازشخصيت پردازي، خواننده رابرآن مي دارد كه به برداشت هاي تمثيلي روآورد» درنگاه اول شايدحق باعلايي باشدواين صحيح است كه تمركز وانسجام خاصي در شخصيت پردازي آقاي فروانه صورت نگرفته است اما بايدتوجه داشت داستان نويس درجاي جاي اين داستان عباراتي گنجانده است كه آنها مي توانندمسيرفكري،ذهني ورفتاري شخصيت داستان - آقاي فروانه - را برخواننده نمايان كنندواورابه درك درستي نسبت به شخصيت داستان برسانند:
« آقاي فروانه ،سواي تندمزاجي گاه گاهيش ، دهان گرمي دارد وازقدرت توصيف وموشكافي بي نظيري برخوردارست »
« صبح ها ازيك بطري شيروهميشه يك بطري شيرويك بسته سيگاردردست ازپلكان بالامي آيد»
« اگرشتابان ودرحال گذربه اوسلام كنيد ، توجهي نداردوياوانمودمي كندكه متوجه نشده است »
« آقاي فروانه شخص تحسين برانگيزي است . هم به لحاظ اطلاعات بي حدوحصرش دركليه علوم كه حاصل سال ها مطالعه وتدقيق در جوانب دانش است »
« آقاي فروانه اعتقاددارد كه انسان موجود دو وجهي ترحم برانگيزي است ..... »
1
بااين موضوعات خواننده مي تواند به كنشهاي رفتاري فروانه مسلط شود (البته بايد در نظر داشت كه اين متن بعنوان داستان كوتاه عرضه شده است ومحدوديت هاي مربوط به شخصيت پردازي را دراين گونه ي ادبي نبايدفراموش كرد). اما رويكرد خواننده به برداشتهاي تمثيلي شايدحاصل ازابهام شخصيت پردازي نباشد واين ازاهداف پنهان نويسنده باشدوازشگردهاي اوبراي به مشاركت گرفتن هرچه بيشتر وپرورش دادن خواننده ي داستان هايش .
چراكه موضوع مورد بحث در داستان « سايه اي از سايه هاي غار » وبطوركلي موضوعات مجتمع موردبررسي دراين كتاب بنوعي نمايشگر آركي تايپ ها ( نمونه هاي ازلي ) هستند وداستان نويس قصدنشان دادن ارتباط هاي اين نمونه هارابازندگي انسان هاي امروز داشته است وبطورمشخص چون اين موضوعات ريشه درگذشته دارند وقصدارتباط وپيوند و حضوردرامروز وآينده رادارند – ازرويكردبه تمثيلات – گريزي نيست وبالطبع ابهام وايهام رانيز بايد درجوانب امر درنظرگيريم .
همانطوركه علايي اشاره كرده است – مندني پور درخلق فضايي باستاني موفق بوده است – اين موضوع بخاطر اينكه ريشه درباستان دارد نياز به چنين فضايي دارد البته بايد توجه داشت هرچندكه اين موضوع چنين فضاي داستاني رامي طلبد اما اين فضا هيچگاه عناصرديگرداستان راتحت اثرقرارنداده است تاساختاركلي اثردچار نقصان شود .
درداستان - سايه اي ازسايه هاي غار- آقاي فروانه اشاره مي كند كه حيوانات « ... به كردار خود وقوف دارند » ودرداستان – خميازه درآينه - آقاي ستايش درمورد زلزله مي گويد « ... لامذهب هم كه هميشه موقع خواب سرمي رسد ، براهمين مي گم شعورداره ، عاقله ،...» واينها نمايانگراين هستند كه داستان نويس مي خواهد تحميل آركي تايپ ها را به زندگي مابه تصوير بكشاندونشان دهدكه گويي اين كهن الگوهامي خواهندخودرامتفكرانه وآگاهانه به زندگي ماآدم هاتحميل كنندودراين موارداشاره به حيوانات وزلزله شايدنمادي ازخشونت باشدوهشدارنويسنده برسلطه آن ها برذهن و زندگي انسان ها.
- آقاي فروانه درداستان به تكراردرحال هشداردادن واعلام خطر كردن به پيرامونش است كه البته
هيچگاه حرفهاي اورا كسي جدي ومورد توجه قرارنمي دهد .
شايد نويسنده سعي دارد بابه ميان كشيدن حيوانات وتكرار اسم هاي حيوانات مختلف درداستان آنهارا نمادي از خشونت ذاتي ( طبيعي ) بداند و هشدارهاي فروانه بنوعي مي خواهند ياد آوري كنند كه نمونه هاي ازلي در زندگي و ناخودآگاه ما انسانها نهادينه شده اند و در حال بيدارشدن و
تكرار شدن هستند .
علايي درمورد داستان « ماه وآنسوي كاج » اشاره كرده است - مرد در جيب قرباني خود سكه اي مي يابد – اين در حاليست كه اصلاً آن مردموجب هيچ قتلي نشده است ودرهيچ كجاي داستان اشاره اي به قتل نشده است و يا درباره داستان « خميازه در آينه » نوشته شده است كه « داستان در يكي از شهر هاي جنوب ودرزمان جنگ مي گذرد» واينها درحاليست كه در داستان اشاره هاي زيادي به زلزله شده وهيچ نشاني از جنگ در ميان نيست . داستان در شهري دور افتاده وتنها در مجاورت شهري زلزله زده مي گذرد – در جايي از داستان مي خوانيم « نعره ي درنده خوي زمين دراعماق آن فرورفت وسكوتي متفكر روي همه جاآوارشد» يا « زمين فقط خميازه اي كشيده بود » ودرخاتمه داستان مي خوانيم « موج شلتاق كنان آمده بود توي شكم زمين ،دل پيچه زمين وياانگار اژدهايي خفته درزيرآنهاپيدا مي شد وحركت مي كرد با نعره هاي وحشي آزمند» – كه اشاره اي مستقيم به زلزله دارد كه در نقد توحش پنهان اين ها باصداي غرش موشك درجنگ يكي گرفته شده است .
ودر ادامه مسير نقد براساس ارتباط دادن هاي انسان وحيوان علايي به همانند سازي ميان غرش موشك و نعره ي وحشيانه جانوران رسيده است .
بايد گفت برخلاف آن چيزي كه علايي نوشته است « حتي مورچه ها هم جان بدر نمي برند» واين را از آغاز داستان مي فهميم . بنظر مي رسد كه داستان نويس خلاف اين عقيده را داشته است وصريحاً اشاره كرده است « مورچه ها نمي ميرند، هرچقدر كه آوار سنگين باشد » ويا در پايان داستان آمده است . « فقط مورچه ها جون در مي برن » واين همان تقابل ورودررويي انسان وحيوان وبقاي اين دو است كه گويي حيوان وسرشت ونهادش جاودانه تراز انسان است . شايد نويسنده قصد داشته است بيان كند كه در تقابل ميان انسان وحيوان ، انسان با استفاده از ابزار ها وآلات خودساخته جان وحيات رااز مورچه مي گيرد - « مورچه بارديگرازهجوم دردشايد، سينه اش
را بالا داده بود ودست هايش درهوا به رعشه افتاده بودند كه جسمي سخت - كليدي - سرش را نشانه گرفت وبه زمين فشرد تاتركيد » - از مورچه اي كه زلزله نمي تواند حيات را براو تمام كند واين در حاليست كه انسان در مقابل زلزله ناتواني تمام عياراست .
مشيت علايي در مورد داستان پاياني اين مجموعه « اگرفاخته را نكشته باشي » اشاره بسيار كوتاهي به توحش نهاني دردرون داستان مي كند و نقدخودرا به پايان مي برد واين در صورتي است كه اين داستان اگر بهترين داستان اين مجموعه نباشد بدون شك دومين داستان موفق وبكر اين مجموعه
است چرا كه داراي نقاط قوت بسياري از جمله فضا سازي موفق ، زبان داستاني موفق درگيركردن
خواننده با موضوع داستان وبه فكر واداشتن خواننده نسبت به مفاهيمي ذهني كه براي شخصيت داستان وهمراه آن پديد آمده است ، مي باشد .
در نقد اشاره شده است كه « اكثر داستانهاپاياني نا متعين ودوگانه وابهام برانگيز دارند » . ما اين دوگانگي را چه به عنوان ضعف وچه قوت درنظربگيريم بايد بدانيم كه موضوعات مطرح شده در داستانها ازقبيل همجواري انسان وحيوان ، موضوع مرگ ، دوگانگي درذهنيت بعضي ازشخصيتهاي داستان ها و..... مفاهيمي هستندكه بنوعي تناقض وايهام درذات آنها نهفته مي باشد پس بهتر است به دنبال جواب ويا راه حلي براي پايانهاي داستانها نباشيم چراكه « آفتاب است دليل آفتاب» واين شايد بهترين پاسخ براي پايانهاي نامتعين داستانهاي اين مجموعه باشد و شايدازهمين روست كه نويسنده ( راوي ) درداستان – سايه اي ازسايه هاي غار- مي نويسد « مفاهيم غالباً وبرخلاف پندارعامه خودصورت بي معنايي خويشند ، لذاتوجه بيش ازحدبه آنها ، بي فايده است ».

علايي در پايان نقدخوداشاره مي كند « كه جذابيت موضوعات داستانها سبب شده است كه مندني پور نسبت به قابليتهاي زباني داستان بي اعتنايي نشان دهد وابهامي ناموجه رادرداستانهايش حكم كند» اما اگر اندكي زاويه نگاهمان راتغييردهيم مي فهميم كه اين زبان تقريباً موفق داستانهاست كه توانسته است ارتباط وتعادل خوبي ميان سوژه هاي داستانها وانتقال وارتباط آن با خواننده برقرار سازد نويسنده توانسته است بازبان ويژه اش فاصله تاريخي ميان موضوع داستان هاوزمان روايت آنها را ازميان بردارد وبوسيله زبان به مسايل كهن وباستاني رويكردي نو و تازه ببخشد . بايد توجه داشت ، مندني پور ازداستان نويسان معاصرماست كه زبان داستانهاي اوبه عنوان اصلي
ترين و پررنگ ترين عنصر داستان هايش ديده مي شود وبه نظرمي رسدكه دست يافتن به زبان ويژه ي اودر كارهايش مي باشد كه توانسته است مسيرداستانهاي اورا درقاب بندي مشخصي به تصوير بكشدوهميشه زبانش اندكي پيشتراز ديگر عناصرداستاني ، براي ذهني كردن سوژه هاي داستان برخواننده عارض مي شود .
بااينكه اين كتاب اولين مجموعه داستاني مندني پورمي باشدوبازبان ونگرش داستانهاي امروزي اواندكي فاصله دارد اما كاركردن و پردازش به روي ساختمان زبان داستانها نيزدرهمين مجموعه كاملاً مشهوداست واينها مشخص مي كنند كه خواننده بانويسنده اي روبروست كه « كلام » برايش « اصل » است وبدين ترتيب در مي يابد كه ابهام وايهام وسايه دار بودن داستانها اتفاقي ويا ناموجه نيستند كه بسيار آگاهانه برگزيده شده اند تاهدفي رادنبال كنند .

ابهام ورمز گونگي ودرپرده، ساختمان داستان رابنيان نهادن از اصول جدايي ناپذير داستان نويسي مندني پور است چرا كه اوتعليق و رازوارگي را از پايه هاي اصلي داستان وبه مشاركت گرفتن هرچه بيشتر خواننده مي داندودراين موارد – دركتاب سايه هاي غار – مندني پور موفق عمل كرده است .

هیچ نظری موجود نیست: