۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

بايد سري به ظهيرالدوله بزنيم








بيست و چهارم بهمن نزديك است، هرچند زمستان است و سرد و شايد برف . ولي بايد سري به
ظهيرالدوله بزنيم چرا كه كسي منتظر ماست، «كسي كه مثل هيچكس نيست ».
نمي دانم ما را آنجا مي پذيرند يا همچون سال گذشته حتي در را به رويمان نمي گشايند؟ همه خوب مي دانيم در همين روز بود كه بانوي شاعر جوان كشورمان، با كوله باري از فكرها و انديشه ها و شعرهاي تازه و نگفته از ميانمان رفت و ما را تنها گذاشت، با فصلي سرد و ما در تنهايي خود به فصل سرد ايمان آورديم و باور كرديم كه او ديگر در ميانمان نيست. و اكنون جاودانگي و حضور او را در شعرهايش مي جوييم .
فروغ ديگر نيست .
كوتاه زندگي كرد ولي زندگي پرفروغي به همراه داشت . هر چند درد و رنج و تنهايي و ناآرامي را در كوتاهي عمرش ديد و تجربه كرد، ولي به ما فهماند كه در زندگي اش راهي را يافته و نشانه هايي را ديده، كه شايد پيش از آن، كسي نديده و نيافته بود .
بسيار جوان بود كه اولين كتاب شعرش را چاپ كرد و ديري نگذشت كه دريافت اين شعرها آنهايي نيستند كه او بدنبال شان بود و او مي بايست بگونه اي ديگر زبان و ذهنش را مي آزمود، بهمين سبب خود را از « اسير» بودن نجات داد و « عصيان » را كنار گذاشت و « ديوار » را فرو ريخت . و خواست تا دوباره متولد شود و زود « تولدي ديگر » را تجربه كرد و در پي آن « ايمان بياوريم به آغاز فصلي سرد » . هر چند بتازگي راه رسيدن به « تولدي ديگر » و « ايمان بياوريم به آغاز فصلي سرد » را يافته بود اما فصل سرد او را بر خود نپذيرفت و « باد او را با خود برد » و ما را تنها گذاشت .
اما چگونه شد كه او با عمر كوتاهش جاودانگي را برايمان بر جاي گذاشت ؟
با گذري سريع به زندگي سي و دو ساله فروغ، مي فهميم كه او صاحب ويژگي هايي بوده كه سبب ماندگاري او شده است .
فروغ در جستجوي ساختن معناي درخشاني براي زندگي اش بود و دريافته بود كه اين معنا را بايد در زندگي هنري اش و بخصوص در دنياي كلمات و شعر كشف كند ( هر چند كه او سعي مي كرد در تمام قسمت هاي زندگي يك هنرمند باشد ) .
به همين خاطر، تجربه هاي بسياري را بر خود پذيرفت و هيچ هراسي را نيز، به خود راه نداد و همواره مي كوشيد، حاصل تجارب و توانايي هاي خود را، در قالب شعر، عرضه كند .
او به سبب توانايي هاي كه داشت، توانست از عهده اين كشف برآيد و راه جديدي را تجربه كند و بخوبي آنرا فتح كند و خود را به ثبت برساند راهي كه هم تازه بود، هم متفاوت و هم اثر گذار .
او توانست در زبان شعر، به تجارب جديدي، دست پيدا كند و راحت و آزادانه شعر گفتن را وارد زبانش كند و اهتمام جست، تا ديدگاه هاي دنياي زنانه اش را، وارد فضاي اشعارش كند و راه رهايي را، برخود هموارتر كند او علاوه بر زبان، در ذهن و تصوير شعر نيز، موفق بود .
او ديده ها و تجربياتش را با كلام ساده و بي پيرايه اش، تصوير مي كرد و همواره در شعرهايش، در جستجوي واقعيت و صداقت پيرامونش بود از همين روست كه در شعر او بسيار با ظلمت و تاريكي و نوميدي روبرو مي شويم و تا بدانجا پيش مي رويم كه او راه رهايي را، در نابودي و نيستي مي جويد و مي داند، « نجات دهنده در گور خفته است »
فروغ از «خود» شعرهايش، مي گذرد و به جامعه مي انديشد و به انسان فكر مي كند هر چند كه بسياري معتقدند ؛ انسان شعرهاي او زنانه است و شعرهايش را زنانه ميپندارند، حتي شاملو نيز گفته ست « من هرگز نتوانسته ام شعر فروغ را با صداي بلند بخوانم » .
درست است ظاهر، سيما و انديشه بيروني اشعارش او، زنانه و اندكي با ظرافت هاي زنانه همراه هستند، اما در پس انديشه هاي زنانه فروغ، صداقت و گفتاري نهفته است، كه فراوان پيش مي آيد، خواننده، جنسيت خود را فراموش كند و با انديشه و زبان شعري او همراه شود . معماري شعر فروغ، آنقدر به سادگي و رواني بنيان نهاده شده است، كه ظرفيت هاي خوبي، براي خوانش و فهم شعر او، پديد آورده است .
زبان شعر و نگاه و انديشه شاعر ساده، و بي پيرايه است و از فرم هاي پيچيده خبري نيست، اما اين سبب نشده است، كه ارزش زباني او كاسته شود و با اينکه شعر او دچار روزمرگی و بداهت زبانی شود، در بسياري از موارد، او با وارد كردن زبان زندگي خود و اطرافيان، به شعرهايش، به جبران فرم، در زبان پرداخته است و واژه هاي جديدي وارد زبان شعري دوره ي خود كرده است .
درست است، در شعر فروغ، شگفتي اي وجود دارد . شعر فروغ در اوج سادگي، گاه چنان اثيري و در اوهام مي باشد، كه خواننده را حيران مي كند و بسيار پيش مي آيد كه او در دوره ي شعرهاي فروغ، به دوگانگي و يا تناقض برخورد كند و اندكي با سر در گمي و بيگانگي در توازن ميان برخي شعرهايش، روبرو شود . اما اگر خواننده، با نگاهي يكپارچه به اشعار او و با معيارهاي خاصي كه در نگاه شاعر مي باشد، به شعر و زندگي بنگرد، آن دوگانگي، به يك وحدت و هماني بدل مي گردد و تاريكي ها را از ذهن او پاك مي كنند .
هر چند كه فروغ را، شاعر سادگي ها مي نامند .
اما براستي، حرف زدن و نوشتن، درباره او چندان ساده نيست، چرا كه او در پس سادگي شعرها و زندگي هنري اش، به يافته هاي پيچيده اي رسيد، كه از فهم بسياري خارج بود و من فكر مي كنم، اينها دلايلي كافي باشد، تا بفهميم، چگونه او با كوتاهی عمرش، چنين جاودانه گشت .
درخشش او در زندگي كوتاهش و آفريده هاي جاويدان او سبب شده ست، كه اين روزها مدام فكر كنم كه اگر او در بيست و چهارم بهمن ماه 45 از ميان ما نمي رفت، شايد بانوي شاعر لهستاني ويسواوا شيمبورسكا در سال 1996 هيچگاه، صاحب جايزه نوبل نمي شد .
اينها همه آرزوهايي است كه اكنون جزء افسوس، برايمان ره آوردي نخواهد داشت .
پس كوتاه مي كنيم، چرا كه :

بايد سري به ظهيرالدوله بزنيم .

هیچ نظری موجود نیست: