۱۳۹۱ مرداد ۲۷, جمعه

در جست‌وجوي شعريت از دست رفته




حاشيه‌نويسي بر مجموعه‌شعر «از پشت عينک من»، نوشته‌ي رسول رخشا

حسين ايمانيان

ماهيت شعرهاي کتاب رسول رخشا دال بر دو واقعيت مهم در وضعت کلي شعر امروز است؛ نخست اين‌که ايدئولوژي ساده‌نويسي، آن‌جايي که کنش شعر‌نويسي نه از سر تفنن و سرخوشي هم‌چون رفتاري فرهنگي-بورژوايي، که کنشي انديشناک باشد، کاملاً شکست خورده و بي‌مصرف مانده است و دوم آن‌که رويکرد‌هاي زبان‌ورزانه‌ي شعر‌نويسي تا حد زيادي از پهنه‌ي گفتماني شعر فارسي کنار رفته و، دست‌ِکم از نظر کميت، به حاشيه رانده شده است. براي روشن‌ساختن نسبت شعر‌هاي رخشا با آن‌چه در چند سال اخير تحت عنوان ساده‌نويسي تبليغ شده، لازم است مفهوم ريخت شعر در چند کلمه توضيح داده شود. مراد از واژه‌ي ريخت در اين نوشتار به هيچ وجه شکل يا فرم شعر نيست، بل‌که وجه بصري شمايل آن است: آن‌چه در نگاه‌انداختن به کاغذ، به صفحه‌اي که شعر در آن نوشته شده به نظر مي‌آيد؛ در ديدنِ متن شعر بي‌آن‌که بخوانيم‌اش؛ به عبارت ديگر دريافت ريخت يک شعر حاصل خواندني بدون خوانش است، به اين معنا که بايد بدون توجه به وجه دلالي کلمه‌ها و عبارت‌هاي شعر، صرفاً به وجه دستوري بسته‌هاي دستوري شعر، به قالب‌بندي نحوي بندها، سطرها و عبارت‌هاي يک شعر توجه کنيم؛ به بياني ساده‌تر، ريخت، مشخصه‌اي از شعر است که با فرض ندانستن معناي واژه‌هاي شعر قابل تبيين است و آن‌که معناي واژه‌هاي فارسي را نمي‌فهمد، اگر تنها به نحو زبان فارسي مسلط باشد، مي‌تواند ريخت شعرهاي مختلف را از هم تميز دهد و تعدادي شعر را از نظر ريخت‌شان دسته‌بندي کند. ريختِ شعرهاي رخشا عيناً مشابه ريختِ شعر‌هاي ساده‌نويسان است: شعري با بند‌هاي چند سطري، سطر‌هايي کم‌وبيش کوتاه، که با خالي‌گذاشتن يک سطر از هم جدا شده‌اند؛ شعر رخشا را جمله‌هايي سالم توليد مي‌کند، جمله‌هايي منطبق بر ساده‌ترين و متداول‌ترين بسته‌بندي دستوري که فقط گاهي فعل‌شان را از دست داده‌اند، آن هم فعل‌هايي که سطحي‌ترين نوع حذف را از سر گذرانده‌اند، حذفي که ذره‌اي از قطعيت جمله نمي‌کاهد و کلمه‌ي حذف‌شده، بي‌هيچ ترديدي، دقيقاً قابل حدس‌زدن است؛ در واقع آن‌چه حذف شده فقط لفظ فعل است، وقوع آن فعل يقيناً برقرار مانده است و به‌تعبيري مي‌توان گفت فعل‌هاي حذف‌شده از انتهاي سطرهاي شعر، در عين حذف، در عين نوشته‌نشدن، نوشته شده‌اند؛ اين مسأله نشان مي‌دهد که تنها تمهيد فاصله‌گيري شعر‌هاي رخشا از ابتذال نحوي زبان رسمي، تمهيد حذف‌کردن برخي از فعل‌هاي شعر، تمهيدي کاملاً جعلي و کليشه‌اي، و طبعاً بدون هيچ کارکرد فرمي و شاعرانه‌اي (معطوف به شعريت) است. به اين ترتيب مي‌توان گفت «از پشت عينک من»، هم‌چون قريب به اتفاق مجموعه‌شعرهايي که اکنون در «بازار» عرضه مي‌شوند، محتوي شعرهايي است مبتني بر مبتذل‌ترين قالب‌بندي شعر آزاد که بدون کوچک‌ترين نشانه‌اي دال بر نوجويي ريخت‌شناختي توليد شده، و درواقع نمونه‌ي ديگري است از تکثير شعرهاي «بي‌ريخت» يا بي‌ريختيِ همه‌گير شعر فارسي. فارغ از اين‌که چنين شعر‌هايي اساساً خوانده مي‌شود يا نه، و باز بدون در نظر گرفتن کيفيت و جامعه‌شناسي خوانده‌شدنِ احتمالي اين شعر‌ها و تأثير آن بر آبستن‌شدن فضاي شعر با شعر-جنين‌هايي بي‌هويت که باعث مي‌شود شعر‌هايي که در آينده نوشته مي‌شود نيز، درست مشابه جوجه‌هايي که از ماشين جوجه‌کشي بيرون مي‌آيند، همه هم(بي)‌ريخت باشند، جدا از همه‌ي اين مسائل، مواجهه‌ي منتقد با هر يک از مجموعه‌شعر‌هايي که توسط ناشراني چون چشمه و آهنگ ديگر توليد انبوه مي‌شود، مواجهه‌اي سخت نااميد‌کننده است؛ چه چيز، جز سوداي نمادين شناخته‌شدن به عنوان يک شاعر، چيزي که جز در فرهنگ‌دوستي رياکارانه‌ي خاص بورژوازي، پشيزي ارزش ندارد، اين انبوه‌نويسي ملال‌آور را توجيه مي‌کند؟ نقش منتقد، آن‌که نهادينه‌شدن اين انبوه‌نويسي محصول مستقيم غياب يا عدم شرافت او است، در اين ميان چيست؟ صرف انتشار شعر‌هاي بي‌ريخت، و انطباق توفيق کسب‌وکار ناشران با چاپ چنين شعر‌هايي است که نشان مي‌دهد منتقدان شعر، حتي بيش از مشهور‌ترين نويسنده‌گان، حمايت‌کننده‌گان و ايدئولوگ‌هاي ساده‌نويسي، در همه‌گيري ابتذال نقش داشته‌اند؛ اگر ايشان کارشان را کرده بودند و رسالت نقد، يا همان سياست‌گذاري ادبيات، يا بهتر: مشخص‌کردن اين‌که شاعر چه شعري بنويسد و ناشر چه شعري چاپ بزند و خواننده چه شعري بخواند، بر زمين نمي‌مانْد، اکنون با بي‌ريختي‌اي اين‌چنين وحشتناک روبه‌رو نبوديم. کنار‌رفتن/ کنارگذاشته‌شدن منتقدان باعث شده نهاد‌هاي شعري، از ناشر و نشريه و جايزه و وب‌سايت گرفته تا جلسه‌هاي هفته‌گي و محفل‌هاي خصوصي، اين‌چنين به نهاد‌هايي ابتذال‌زده، يا بهتر: به ابتذال نهادينه‌شده بدل شده‌اند؛ روي‌گرداني منتقد، چه به دليل محافظه‌کاري و ترس از بيرون گود ماندن و چه به علت جذب‌شدن يا فرورفتن در دل نهاد/ابتذال، مهم‌ترين عاملي است که باعث شده وضع موجود شعر فارسي اين‌چنين نااميدکننده به نظر برسد. به کتاب رخشا برگرديم:

در ابتداي يادداشت اشاره شد که «از پشت عينک من» نشان‌دهنده‌ي شکست ايدئولوژي ساده‌نويسي است اما به اين نکته نيز اشاره شد که ريختِ شعر رخشا، خود بازتوليد‌کننده‌ي ابتذال/بي‌ريختيِ شعر‌هاي اصحاب ساده‌نويسي يا رهبران نمادين همان نهادي است که رسول رخشا خود از دل آن برآمده است: کارگاه شعر سیدعلی صالحی و بعدترکارنامه (وازنا). با اين اوصاف، شعر رخشا مي‌بايست حامل فاصله‌گيري مشخصي از غايت‌مندي شعرهاي ساده/به‌ساده‌گي نوشته‌شده باشد؛ اين فاصله‌گيري در امتناع شاعر از پرداخت عبارت‌هاي نوجوان‌پسند يافتني است، سرپيچي از نوشتن جمله‌هايي که جان مي‌دهند براي پيامک؛ همان سطر‌هايي که در پرتيراژترين کتاب‌هاي جريان ابتذال فراوان است. کارِ رخشا، جز در نمونه‌هاي کوتاه و يک‌بندي‌اش (نمونه‌هايي که مستقيماً زير تأثير گل‌واژه/قصار‌نويسي شمس لنگرودي توليد شده‌اند)، دشواري سفت‌وسختي دارد که به «ساده‌گي» اجازه نمي‌دهد خواننده، در همان لحظه‌ي خواندن، شعر را مصرف کند و کناري بيندازد؛ اين مصرف‌شدني بودنِ لحظه‌اي يکي از غايت‌مندي‌هاي افتخارآميز ساده‌نويسي است، چيزي که در تبليغات اين شعر‌ها «استقبال» از سوي «مخاطب‌هاي بي‌حوصله‌ي امروز» خوانده مي‌شود. تمرکز شعر‌هاي رخشا، بيش‌تر از آن‌که مشغول تعبير‌سازي‌هاي رمانتيک باشد، بر تصوير‌سازي‌هاي استعاري است؛ او در بهترين شعر‌هاي کتاب، همان‌هايي که بيش‌ترين فاصله از ابتذال را نشان مي‌دهند، در هر بند شعر، با به‌کارگيري ترکيب‌هاي اضافي استعاره‌ساز، تصوير‌هايي مي‌سازد که به آساني دست‌يافتني/کشف‌شدني نيست و درک شعر را به دوباره‌خواني موکول مي‌کند. هرچند دورکردن شعر از دست‌رس تأويل‌گري خواننده بدين روش، نسبت به داشته‌هاي تاريخي شعر مدرن فارسي، نه تازه‌گي دارد و نه اهميتي بوتيقايي، اما صرف چنين فاصله‌گيري‌اي از غايت تعبير‌ساز جريان ابتذال، به کار رخشا اهميتي حداقلي مي‌بخشد. از يک‌سو، بنا بر صورت‌بندي ياکوبسن از عناصر شعرساز، به دليل تمرکز شعر‌هاي رخشا بر استعاره يا محوريت‌بخشي به انتخاب‌هاي شاعرانه در محور جانشيني زبان، شعر او نسبت به بدنه‌ي شعر امروز، که تعبير‌سازي‌هاي آن مَجاز‌بنياد و حاصل انتخاب در محور هم‌نشيني زبان است، شعريت بيش‌تري دارد و از سوي ديگر، به دليل مشابهت ريخت‌شناختي، مي‌توان گفت شعر رخشا هم‌ارز با جريان غالب است. اين موضوع نشان مي‌دهد که ايدئولوژي ساده‌نويسي فقط در سطحي‌ترين و فکرنشده‌ترين شعرها يا بهتر: فقط در آثار کساني که بي‌هيچ جديتي صرفاً سرخوشانه و طبع‌آزمايانه شعر مي‌نويسند، تماماً تکثير شده است، و اگر شعر‌نويسي توأم با حداقلي از جديت شعري يا برخوردار از کم‌ترين تلاش براي توليد امر شاعرانه باشد، و فرض ما بر اين است که شعر رخشا حامل چنان تلاش و جديتي است، حتي در کار نزديک‌ترين افراد به هسته‌ي تبليغاتي/ايدئولوژيک ساده‌نويسي بازتوليد‌شدني نيست و غايت رمانتيک/مبتذل آن کنار گذاشته مي‌شود. با اين همه تنها امتياز کار رخشا در همان بهادادن به قديمي‌ترين و شناخته‌شده‌ترين خصلت شعر مدرن (استعاره) خلاصه مي‌شود، چيزي که به تنهايي حامل هيچ راديکاليته‌اي نيست و به اين ترتيب، حتي اگر شعر رخشا به نهايت خود دست يابد و او بهترين شعر‌هايش را بنويسد، هرگز نمي‌توان کار رخشا را رخدادي در شعر فارسي پنداشت و پشت آن ايستاد. هيچ منتقدي نمي‌تواند از شعر رخشا دفاع، و راديکاليته‌اي را به آن الصاق کند؛ نه ماهيت شعر‌هاي او به چنين آينده‌اي اشاره مي‌کند و نه کيفيت آن‌ها. به زبان ديگر، «از پشت عينک من» هرگز استعداد آن را ندارد تا با نقادي‌اش گشايشي در شعر رخشا ايجاد شود، هيچ نوشتار انتقادي‌اي هرگز نمي‌تواند نخستين کتاب رخشا را بارور کند، چنان‌چه نخستين کتاب شاعراني چون عباس حبيبي بدرآبادي يا رزا جمالي چنين بالقوه‌گي‌اي داشتند. حداکثر چيزي که مي‌توان درباره‌ي «از پشت عينک من» نوشت اشاره به گسستي است که از تعبير‌سازي‌هاي مبتذل مد روز نشان مي‌دهد و تنها کورسوي اميد ارتقايافتن اين گسست به وجه ريخت‌شناختي شعر و در نهايت فرديت‌يافتني معطوف به فرم در ادامه‌ي شعر‌نويسي رخشا است؛ درواقع کتاب نخست رخشا اين اميد رقيق را وامي‌نمايد که روزي توسط شاعرش کنار گذاشته (انکار) شود و او شعر ديگري بنويسد؛ تنها امکان رهايي‌بخش شعر رخشا، مرگ، يا دست‌ِکم استحاله‌ي بنيادين آن است.

تا اين‌جا تنها از منظري توپولوژيک به «از پشت عينک من» انديشيديم و شعر رخشا را در ادامه/گسست از جريان ابتذال سنجيديم؛ اما مهم‌ترين مسأله‌ي شعر رخشا مستقل از نسبت‌اش با وجه غالب شعر فارسي است، هرچند مسأله‌ي اساسي شعر او عيناً در کليت شعر فارسي برقرار است، اما نسبيت در آن بي‌معنا و فاقد هيچ اهميتي است: شعر رخشا بر ساختار‌هاي شعري از پيش موجود نوشته مي‌شود يا به بياني ديگر، شعر او هيچ گشايشي در امر شاعرانه ايجاد نمي‌کند و فاقد عنصري منحصر به فرد است. اين مسأله دو وجه يا رويه‌ي متفاوت دارد که مي‌توان آن‌ها را جداگانه بررسيد، اما هردوي اين رويه‌ها، جدا از ماديت متفاوت‌شان، برآمده از امتناعي بنيادي از انديشيدن به مفهوم شعر است. پيش از آن‌که نمود‌هاي مختلف اين امتناع را صورت‌بندي کنيم بايد بر کليت آن دقيق‌تر شويم و غايت‌مندي اين ساده‌انگاري را بررسيم. نگاهي اجمالي به تاريخ شعر، و به‌خصوص تاريخ هشتادساله‌ي شعر مدرن فارسي، نشان مي‌دهد آن‌چه هميشه مرز‌هاي شعر را جابه‌جا مي‌کند و منجر به توليد بوتيقايي ديگر مي‌شود، انديشيدن به پرسش شعر در حين کنش شعرنويسي است؛ اين نوع از انديشيدن، به‌کل جدا از تفکر فلسفي يا نقادانه درباره‌ي شعر است، چنان تفکري بر عهده‌ي شاعر نيست و دست‌ِکم بايد گفت به شاعريِ شاعر ارتباط ندارد. هرچند وضعيت کنوني ادبيات يا دقيق‌تر: امر کلي حاکم بر ادبيات در زمان ما، طوري است که تنها شاعر-منتقد يا شاعر-نظريه‌پرداز است که مي‌تواند شعري تأثير‌گذار بنويسد (اهميت اين موضوع که خود دال بر «غياب منتقد» است، در دو مقاله‌ي ديگر به همين قلم واکاويده شده و به زودي منتشر خواهند شد)، اما آن انديشيدني که مد نظر است از نوع نقادي يا فلسفيدن نيست، که انديشيدني است محدود و معطوف به کنش شعرنوشتن؛ نوعي بوتيقاپردازيِ شاعرانه‌ي محض. حينِ نوشتن شعر لحظه‌اي وجود دارد که مي‌توان آن را شعريت‌جويي ناميد، به عينيت درآمدن اين لحظه‌ي خاص است که منتهي به گشايشي در امر شاعرانه و توليد بوتيقايي کشف‌ناشده مي‌شود، بوتيقايي که بعداً در کنش نقادانه‌ي معطوف به آن شعرِ خاصْ کشف، آزموده و بارور خواهد شد. آن لحظه سراسر پرسشناک است: پرسش از چيستي شعر، و نيز لحظه‌اي است تماماً خشمگين: نارضايتي از آن‌چه نوشته شده، نااميدي از بوتيقاي شعريِ موجود و درک ناممکني شعر‌نوشتن بر اسلوب آن بوتيقا؛ هم‌چنين لحظه‌اي است اميدوارانه و همين اميدِ دست‌يافتن مجدد به شعريت است که امتناع را مضمحل مي‌کند و باز به جست‌وجوي شعريت مي‌رود. مي‌توان چنان لحظاتي را براي شاملوي «هواي تازه»، رؤيايي «دلتنگي‌ها»، يا براهنيِ «اسماعيل» و «خطاب به پروانه‌ها»، متصور بود. آن‌چه به کلي از شعرنويسي فارسي رخت بربسته، همين لحظه‌ي شعريت‌جويي در کنش شعرنوشتن است. همين مسأله است که بن‌بستِ کنوني شعر را ايجاد کرده و ترديدي بنيادين در خواننده‌هاي شعر ايجاد کرده است: آيا اساساً شعر امکان (باز)نوشته‌شدن دارد؟ دقيقاً اين‌جا است که نظريه‌ي ادبي خلع‌سلاح مي‌شود و نمي‌تواند پاسخي درخور براي اين پرسش ايجاد کند؛ نظريه تنها مي‌تواند به ابعاد اين پرسش بينديشد و بدن‌اش را در اختيار آن قرار دهد (متن نظريه عيناً به انديشيدنِ امکانِ شعر اختصاص داده شود)، اما هرگز نمي‌تواند پاسخي براي آن مهيا کند. نظريه حداکثر مي‌تواند نشان دهد اين امکان در کار کدام شاعران برقرار شده و عينيت‌يافتن آن را صورت‌بندي تئورک کند، يا به کار شاعري ديگر بپردازد و نشان دهد شعر او فاقد شعريت يا امر شاعرانه است و کاملاً مأيوسانه اعلام کند آن امکان برقرار نشده است. تنها نوشته‌شدن شعري ديگر، تنها عينيت‌يافتن آن لحظه در گوشت شعري ديگر است که پاسخي آري‌گويانه و شادخوارانه بدان پرسش مي‌دهد. مسأله‌ي اساسي شعر رخشا، و چنان‌چه پيش‌تر هم تأکيد شد مسأله‌ي بنيادين کليت شعر امروز، امتناعي محافظه‌کارانه از شعريت‌جويي است؛ امتناعي که در استقرار شعر در قالب‌بندي‌هاي پيش‌تر موجود نمود مي‌يابد. شعر رخشا شعري اکثريتي است، شعري است که تماماً سر در بازنمايي دارد و هيچ‌گاه به روي خود خم نشده و از شعريت خويش پرسش نمي‌کند. البته لازم به توضيح است که آن روي سکه‌ي شعر فارسي، دسته‌ي اقليتي که ظاهراً بازنمايي را کنار گذاشته، نيز نه‌تنها امتناع بنيادين را ترک نکرده، بل‌که با پرداختن به شمايل و بزک‌کردن شعر، صرفاً سرگرم جعل آن لحظه‌ي شعريت‌جويي و وانمايي آن در نوعي تکنيک‌سالاري کور است. (اين موضوع پيش‌تر در يادداشتي درباب شمايل شعر، شرح داده شده و نيازي به تکرار آن حرف‌ها نيست.)

در شعرهاي «از پشت عينک من»، امتناعي که صحبت‌اش رفت در دو لايه‌ي متفاوت عمل‌گر مي‌شود يا نمود مي‌يابد؛ يکي در کيفيت فضايي که پشتِ شعر‌ها وجود دارد و همه‌ي عناصر تماتيک شعر در آن معنا مي‌يابد، و ديگري در زبان‌آوري شعر يا نحوه‌ي جسم‌يافتن فضاي شعر در قالب کلمات. اگر بخواهيم با اصطلاحات هايدگري، که بيش‌تر از دوگانه‌ي کليشه‌اي فرم-محتوا به کار مفاهيم اين نوشتار مي‌آيد، بحث‌مان را پيش ببريم: فقدان آن لحظه‌ي شعريت‌جويي در پسِ پشت شعرِ رخشا، هم در «جهاني که شعر بر پا مي‌دارد» قابل رديابي است و هم در «زميني که شعر پيش مي‌گذارد». جالب اين‌جا است که سرانجام مي‌توان هردوي اين نمود‌ها را با مفهومي واحد توضيح داد و شعر رخشا را تحت عنوان «شعر ترجمه‌اي» نام‌گذاري کرد. نخستين نمود خصلت اکثريتي شعر رخشا در جهاني است که شعر‌هاي او در آن مستقر مي‌شود: جهان شعر‌هاي او چيزي جز جهان رمانتيک و سراسر رخوتناک مختص به نوجوان‌هاي عاشق‌پيشه‌ي طبقه‌ي مرفه نيست؛ هيچ مسأله‌اي در شعر‌هاي او وجود ندارد جز احساسات برآمده از وصال يا فراق از معشوقه‌اي که سايه‌اش در پس تمامي شعرها وجود دارد و مدام در قالب لفظ «تو»، احضار مي‌شود. فضاي کلي شعر‌هاي رخشا صرفاً فضايي است محدود به آن‌چه بر «من»و«تو»اي که در متن وجود دارد مي‌گذرد؛ هيچ مسأله‌اي جز نوستالژي رمانتيک پس از جدايي و از اين قبيل احساسات خرده‌بورژوايي، در شعر وجود ندارد. جهان شعر‌هاي رخشا هيچ تفاوتي با جهان ترانه‌هاي پاپ بازاري ندارد؛ هماني است که در دفترچه‌خاطرات هر نوجواني از طبقه‌ي مرفه يافتني است و فقط به دشواري، با استعاره‌هايي ديرياب و موهوميتي برآمده از آن، عرضه شده، يا به زبان هايدگر «در زميني ديگر برپا شده» است. فضاي عام شعر‌هاي مورد بحث، عيناً همان فضايي است که در مابقي شعر امروز بازنموده مي‌شود، فضايي احساسات‌زده که غرق در خرفتي و بي‌پرسشي زنده‌گي روزمره‌ي کساني است که زيستن به ارزاني برايشان مهيا است. جز همان احساسات رمانتيک، همان‌که در اصطلاح عوام «احساس شاعرانه» خوانده مي‌شود، هيچ مسأله‌اي در شعر توليد يا دست‌ِکم منعکس نمي‌شود؛ جهان شعر نه‌تنها چيزي به مسائل جهان واقع نمي‌افزايد و به اين ترتيب آن را مسأله‌دار نمي‌کند، که اساساً از پس محدوديت و واپس‌مانده‌گي خود نيز برنمي‌آيد و حتي رمانتيسيسم شعر‌ها نيز، پس از کشف استعاره‌ها و حل‌شدن بعد معمايي شعر، به طرزي درگيرکننده توليد نشده، فقط هم‌چون جنازه‌اي از احساسات و نوستالژي‌هاي کليشه‌اي، انتقال داده شده است. جهان شعرها نوعي سردي و يخ‌زده‌گي را از شعر مدرن انگليسي‌زبان وام گرفته اما آن را در مناسباتي معطوف به رمانتيسيسمي عاميانه بازنمايانده است؛ شعر رخشا حالت شعر‌هاي پاستورال را وامي‌نمايد اما با عناصر شهري: او مدام اشياء و المان‌هايي از رابطه‌اي رمانتيک را، در قالب تصوير و استعاره‌هاي پي‌درپي، پيش مي‌گذارد و پيدا است که در تقليد از شعر مدرن انگليسي دچار شيوه‌پردازي صرف شده است؛ او نتوانسته امر مدرن را در شعر‌هايش بازتوليد کند و به اين ترتيب به شعري شبه‌شباني و نوستالژي‌زده، و البته به سرديِ شعر‌هاي الگوبرداري‌شده، دست يافته است. مسأله وقتي حاد مي‌شود که مي‌بينيم در هيچ‌کدام از شعر‌هاي کتاب، عشق يا امر عاشقانه، چيزي که در همه‌ي شعر‌ها وانمايي مي‌شود، حضور ندارد و شاعر نتوانسته آن شورمدي و انرژي برآمده از عشق، آن بي‌قراريِ معطوف به امر عاشقانه را به گوشت شعر، يا به قول براهني به زبانيت زبان، بکشاند و صف‌بندي بي‌رمق واژه‌هايش را، حتي با «امر نشانه‌اي» يا همان نيروهاي تنانه‌ي برآمده از عاشقيت، به رقص بياورد. با اين تفاصيل خودبه‌خود به رويه‌ي دوم عينيت‌يافتن امتناع، يعني «زمين» يا به تعبيري ماده‌ي شعر، کشيده شديم. شعر رخشا در فقدان هرگونه نوجويي در زبان‌آوري شکل گرفته يا اساساً فاقد هيچ‌گونه زبان‌ورزي است؛ جمله‌هاي شعري او با خيالي آسوده در قالب‌هايي که براي شعر آزاد، از پيش، آماده است مستقر شده و در حدي متوسط از فربه‌گي زبان حاضرآماده‌ي شعر آزاد، تغذيه مي‌کند. شعر رخشا مي‌توانست با کناره‌گيري از مصرف فربه‌گي زبان شعري موجود، به سطرهايي ضدزيبا‌شناختي دست پيدا کند؛ در اين صورت آن سردي وام‌گرفته شده از ترجمه‌هاي شعر مدرن انگليسي و زمختي برآمده از استعاره‌هاي پي‌در‌پي، مي‌توانست در پيوست با چنان سطر‌هاي ضدزيباشناختي‌اي، به نوعي از شعر ضدزباني دست پيدا کند که در مقابل شعر کساني چون علي سطوتي قلعه و انسيه اکبري (بهترين شاعراني که رويکردي ضدزبان‌ورزانه‌ به شعر را پيش مي‌برند)، عرصه‌ي ديگري به ضدشعر‌نويسي امروز بيفزايد. اما رخشا، جدا از آن‌که از جست‌وجوي امر شاعرانه امتناع مي‌کند و به اين ترتيب به گسستي طولي از کليت شعر فارسي نمي‌انديشد، هيچ قدمي در عرضِ شعر‌هايش نيز برنمي‌دارد و يک‌سره مشغول بازتوليد موجوديت/ابتذال شعر امروز، باقي مي‌ماند. مي‌توان نقد کتاب «از پشت عينک من» را با استعاره‌اي پايان داد: هم جهان و هم زمين شعر‌هاي رخشا «ترجمه‌اي» است؛ شک نکنيد اگر شعر‌هاي او، با حذف يکي‌دو صفحه، به عنوان ترجمه‌اي از شاعر شناخته‌نشده‌اي از بريتانيا ارائه مي‌شد، هيچ‌کس نه به ترجمه‌نبودن شعر‌ها شک مي‌برد و نه به توان‌مندي مترجم فارسي (شعريت متن ترجمه) اشاره‌اي مي‌کرد.

بندر کنگان، 5 آبان 1390

هیچ نظری موجود نیست: