
درباره ی فرشته ساری
فرشته ساری به همراه شاعران دیگری همچون سیدعلی صالحی، شمس لنگرودی و مسعود احمدی در دهه 60 خورشیدی راهی در زبان شعر معاصر باز کردند که نقش تعیینکننده و تاثیرگذاری بر روند شکلگیری زبان شکلیافته مورد پسند شعر امروز داشته است، هرچند هریک از آنها جایی رفتهاند که سهمشان از آسمان ابری شعر، برفی است که بضاعت بامشان آن را مشخص میکند و برخود مینشاند، اما به هرحال تلاش فردی خودخواسته یا ناخواسته آنها و چند شاعر دیگر بوده که پوسته سخت و نفوذناپذیر زبان شعر پیش از خود را شکننده و قابل نفوذ کرده و دریچههایی در آن گشوده است که نورهای بیرونزده از آن خواه ناخواه به خط مستقیم سیر میکنند..
پس ما هر رویکردی به شعر داشته باشیم نمیتوانیم اهمیت ساری را در شعر معاصر نفی یا انکار کنیم.و حالا شعر فرشته ساری:شعر فرشته ساری شعری است که از دفتر اولش «پژواک سکوت» تا گزیده منتشر شده اخیر- شهرزاد پشت چراغ قرمز- که گزیده هفت کتاب او طی 20 سال شاعریاش است همواره شعری سالم و به دور از ناسرهگیهای مرسوم و انگار معمولشده شعر امروز ما بوده است، شعری است که شاعرش صاحب دغدغه و چالش فکری است و رویکردی که او در شعر به آن میپردازد، رویکردی است که از نگاهی هستیشناسانه برخاسته است و چالشهای هستیشناسیک محور شعر او است، این محور حول مرکزی میچرخد که در نگرش شاعر- به عنوان یک انسان- نسبت به خویشتن و پیرامون خویشتنش شکل میگیرد، او در شعرهایش با طرح پرسشهای مبهم برآمده از هستی و جهان یا با بیان تناقضهای موجود و جمعبندی فکرها، آرا و نظرات همراه و ناهمراه سعی میکند به انجامی در شعرش دست پیدا کند که نتیجه بخش باشند و البته نجاتدهنده شعر... این تلاش ساری برای رساندن شعرش به قطعه و مشخص کردن مرزهای شعرش برای تبدیل آن به یک اثر قابل اهمیت است به شرط آنکه این فرآیند، در پایان شعر به نتیجه روشن و مستقیم بدل نگردد.توجه به سوژههای بزرگ،حاصل تفکر و نگاهی است که به نوعی دغدغه شاعر نسبت به انسان و هستی است.
از برکه محال بگذر/ آلوده ابهام آن نشو – ص 127سوالات و مفاهیم برآمده از نگاه هستی شناسانه: محالاندیش بودن، رازناکی، ابهام و پیچیدگی و چالش اصلی میان سوژه -انسان- با مرگ و زندگی و برجستگی آنها در ذهن روایتمند شاعر همانا شعر او را شعری «اندیشه محور» کرده است. به گمانم اینها بیرونیترین شناسههای شعر ساری هستند اما شعر او یک شناسه مهم درونی هم دارد که سایهسارش بر سر شعر، کم از بیرونیها نیست و آن هم اینکه: شعر فرشته ساری شعری است «عبوس»...اندیشهمحور بودن شعر و توجه به مفاهیم و پرسشهای هستیشناسانه خواه ناخواه شعر را به سمتی میبرد که چهرهای عبوس و متفکر به خود میگیرد، مگر اینکه شاعر پیشبینیهای لازم را برای اجرای استراتژی درونی شعرش داشته باشد مثلا اضافه کردن چاشنی طنز برای به تعادل رساندن کفههای درونی شعر...«انتزاع باز» ترکیبی است که من برای نوع تخیل شعر ساری به کار میبرم و دلیل دیگرم برای عبوس کردن چهره شعرش است...
شعر ساری سعی میکند که زبان سرهای برای بیان اندیشهاش برگزیند و در کنار آن تخیل را به موقع بهکارگیرد اما شکل این خیالانگیزی و آمیزش آن با زبان ساده، نجاتدهنده شعرش نیست چراکه اندیشه شعر او به دلیل بزرگ بودن یا بیمرز بودن افق معناییاش و ترکیب آن با تخیلی که در حد مناظری با افقهای باز و بدون قاب باقی میمانند، نمیتوانند خواننده را از چشماندازها سیراب کنند و او را در موقعیتی شبیه خلا قرار میدهند چراکه باز بودن افق اندیشه در شعر نیازمند تخیلی است که منجر به تصاویر بسته و ملموس شود و شعر را به سرانجامی در شعور مخاطب برساند، بزرگی تصاویر و شباهتسازیها در شعر ساری یک انتزاع باز و دور از ذهن مخاطب را میسازند که نمیتوانند مبدل به تکیهگاههای ذهنی مناسب برای مخاطب شوند و او را راضی نگاه دارند.تو مثل یک روز مقدس هستی امروز/ روزی به صبوری تاریخ /که هرگز / نگاهش روشن نمیشود/ به تقدیرخویش...ص 135یکی از ما باید به او میگفت /فاصله/حکمت کهکشانهاست /یکی ازما.../افسوس اما همگی خفته بودیم در گلو. ص 217
وآخرین دلیلم برای عبوس بودن، «فقدان رمانس» دراغلب شعرهاست، کم بودن یا نبودن کیفیت رمانس و غیبت تغزل در شعر زمینه فراهمی است که شعر را بلغزاند به سمتی که چهرهای عبوس به خود بگیرد (در ادامه همین بحث میتوان موضوع روایت و نوشتار زنانه را نیز پی گرفت که خود بحث و زمان مفصلی میطلبد) و از یاد نبریم با وجود اینکه شعر ساری اغلب با یک اندوه و سایهای از غم همراه است باز هم این اندوه به دلیل نداشتن گرمای لازم نمیتواند خواننده را تسخیر کند و در حد اندوهی سرد و منفعل باقی میماند.با این همه به گمانم عبوس بودن شعر فرشته ساری از بارزترین ویژگیهای شعر اوست تا حدی که شعر او را در کنار شاعران دیگر «یکه» نیز کرده است، و این مطلب نیز در جای خود صاحب اهمیت بسیار است، اما تنها مشکل من نوعی با عبوس بودن و دلایلی که منجر به عبوس شدن چهره شعر میشود همانا موضوع «لذت هنری» است که معمولا در اینگونه ادبیات غایب است و به دنبال آن محروم کردن مخاطب بینوا از اصلیترین و بدیهیترین حقش در فعل خواندن...
با این حال وقتی که ساری رگ خواب شعرش را به دست میگیرد و با چهره سرد مزاج شعرش فاصله میگیرد، گرمای شعرش مخاطب را تسخیر میکند:تنهایی / آخرین قوچ غمگینی است / که از نژادش /فقط شاخهایی بر دیوار مسافرخانهای/ باقی مانده است. ص 146
و بهتر اینکه همین چهره شعر ساری ترکیب شود با تخیلی که مبدل به تصاویری بسته، ملموس و عینی میشوند که حاصلش شعر کمنظیر «شهر» آخرین شعرکتاب است : خواب میبینم نام من میخورد برسنگها و برمیگردد/مانند یک توپ پینگپنگ /وجوری نیست که بپرسم / چگونه نام من که اسم معناست، توپ سفیدی شده است؟
و بهتر اینکه همین چهره شعر ساری ترکیب شود با تخیلی که مبدل به تصاویری بسته، ملموس و عینی میشوند که حاصلش شعر کمنظیر «شهر» آخرین شعرکتاب است : خواب میبینم نام من میخورد برسنگها و برمیگردد/مانند یک توپ پینگپنگ /وجوری نیست که بپرسم / چگونه نام من که اسم معناست، توپ سفیدی شده است؟
۱ نظر:
تبریکاااااات!!!!
ارسال یک نظر