
دربارهی فروغ فرخزاد
نویسنده: رسول رخشا
انگار مرگ ما زندهها را فریب میدهد و گویی پرهیب روزافزوناش همچون سایهای همواره همراه ماست و تنهامان را هیچ تنها نمیگذارد، مگر اینکه گذارش به حوالی ما هم برسد و بوسهای بر پیشانیمان مُهر کند. مدام ما را میترساند، که اگر کسی رفت و از گذشته و امروز درگذشت دیگر نمیشود که راحت از او گذشت و باید توجه و نظارت، روزافزون شود چراکه مرگ معمولن جایی اتفاق میافتد که آنجا زندگی نیست و مردگان آدمهای مهربانی هستند که میشود با آنها هر طور که بخواهیم رفتار کنیم و در سوگ از دست دادنشان سینهی سپید کاغذها را سیاه کنیم و بنویسیم که چقدر بزرگ شد این مَرد وقتی که مُرد و چقدر زندگی آن زن مرده بود وقتی که زنده بود و حالا که مرده است هنوز زنده است زیرا که "زن ِنکونام نمیرد هرگز" مرده آن است که وقتی مُرد دیگر نامی از او نبرند در کام...
و دیگر اینها را از بر هستیم و حالا که باز سالمرگی رسیدهاست باید قلمهامان را چاق کنیم برای نوشتن، نوشتن از مرگ و شکایت از زندگی، که اگر ننویسیم و فریب مرگ را نخوریم، دور نیست که فریب مرگ را بخوریم.
در میان ِ این همه عادتِ به نوشتنِ سوگسرود و یادنامه و مرگنوشت و خاطره از مردگان، هستند رفتگانی که از سالهای رفتنشان، سالها میگذرد و در این سالها بنا به عادت مرگنوشتمان، از آنها نوشتهایم، نوشتهایم و جنگلها از بین بردهایم اما هنوزاهنوز ظرفیت نوشتن دربارهشان از بین نرفتهاست.
به گمانام این قصه دو روایت را برای ما بازگو میکند، یکی اینکه یا در این سالها آنطور که شایسته و بایسته بودهاست از ایشان حرفی نرفته است و تنها به تجلیل و تحبیب گذشتهاست و هر کس با پیمانهاش بر پیمانهاش افزوده است یا اینکه ظرفیت تفسیر و تحلیل و توجه به او و آثار به جای مانده از او بعد از سالها هنوز وجود دارد و چه جای خوشبختیست اگر از دست رفتههای ما در دستهی دوم جای بگیرند.
تردید ندارم که فروغ فرخزاد در دستهی دوم جای میگیرد، شاعری که با مرگ زود هنگاماش شکل غریبی از زندگی را با قربت مرگ برای زندگان پیوند داد و همواره نگاهی همراه با شگفتی و حیرت برای ما به جا گذاشت.
"همهی شاعران، آخرین شعری دارند، به ظاهر تمام، اما به باطن، همه تمام، چرا که مرگ: ملکالشعرای سکوت، به نیکی میداند چگونه زیباترین کلمات را به رؤیای متنهای ناتمام تداعی کند." ۱
فروغ با مرگ زودهنگاماش در سنین جوانی، عصیان، طغیان و جسارت در شخصیتاش و بازتاب مناسب آنها در شعرهایش، ویژگیهای خاص دورهی زندگی و شرایط اجتماعی آن روزها، تمرکز و توجه به زنانگی در شرایطی که کمتر به این امر توجه میشد و آمیختن آن با وجهی از شعر که زبانی ساده را برای بیان درونیات، حرفها و اعتراضات خود برگزیدهاست، توانست موقعیتی را به دست بیاورد که پس از چهل سال همچنان در هالهای از ابهام دوستداشتنی فرورفته باشد و برای هر خوانندهی شعری این لذت وجود داشته باشد که برای زدودن این مههای متصاعد خودش را به آسمان شعر فروغ نزدیک کند.
شگفتی در زندگی، شکل مرگ و زمان مرگ فروغ برای زندهها شگفتی آفریدهاست طوری که رد این شگفتی را در شعرهای او هم میتوان دنبال کرد، شعری که در نهایت سادگی حیرتانگیز میشود و تأثیرگذار، آنقدر که اگر چشمهایت را ببندی باز، تأثیر شگرف او را در شعر شاعران زن بعد از او نمیتوانی نادیده بگیری و نمیتوانی نبینی قطاری از شاعران زنی که نهایت شعر گفتنشان، لحظههاییست که به شعر فروغ نزدیک میشوند.
زمان گذشت/ زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت/ چهار بار نواخت/ امروز روز اول دیماه است/ من راز فصلها را میدانم/ و حرف لحظهها را میفهمم/ نجاتدهنده در گور خفتهاست/ و خاک، خاک پذیرنده/ اشارتیست به آرامش.
فروغ در جستجوی ساختن معنای درخشانی برای زندگیاش بود و دريافته بود كه اين معنا را بايد در زندگی هنریاش و بهخصوص در دنيای كلمات و شعر كشف كند (هرچند كه او سعی میكرد در تمام قسمتهای زندگی یک هنرمند باشد).
به همين خاطر، تجربههای بسياری را بر خود پذيرفت و هيچ هراسی هم در این راه نداشت و همواره میكوشيد، حاصل تجارب و تواناییهای خود را، در قالب شعر، عرضه كند.
او به سبب تواناییهایی كه داشت، توانست از عهدهی اين كشف برآيد و راه جديدی را تجربه كند و بهخوبی آنرا فتح كند و خود را به ثبت برساند، راهی كه هم تازه بود، هم متفاوت و هم اثرگذار. توانست در زبان شعر، به تجارب جديدی، دست پيدا كند و راحت و آزادانه شعر گفتن را وارد زباناش كند و توانست، ديدگاههای دنيای زنانهاش را، وارد فضای اشعارش كند و راه رهایی را، بر خود هموارتر كند. او علاوه بر زبان، در ذهنیت و تصوير شعرش نیز پیشرو و موفق بودهاست.
تجربهگر بودن فروغ را میتوان در علاقهی او به کار در سایر رشتههای هنری هم دنبال کرد، تلاش او برای کار در سینما، تئاتر و نقاشی نشان میدهد که او هنرمندی بیقاب بودهاست که علاقهای به محدود کردن و در بند شدن نداشتهاست و بهنوعی یک وجه عصیانگر او را نشان میدهد بهطوری که موضوع عصیان را میتوان در محتوای شعرهای او بهراحتی دنبال کرد (هرچند کمانصافیست اگر نقش اثرگذار ابراهیم گلستان را در این موارد بر شخصیت و هنر فروغ فراموش کنیم).
او ديدهها و تجربياتاش را با كلام ساده و بیپيرايهاش، تصوير میكرد و همواره در شعرهايش، در جستجوی واقعيت و صداقت پيراموناش بود از همين روست كه در شعر او ظلمت و تاريكی و نوميدی زیاد دیده میشود و تا آنجا پيشمیرويم كه او راه رهایی را، در نابودی و نيستی میجويد و میداند، «نجاتدهنده در گور خفتهاست»فروغ از «خود» شعرهايش، میگذرد و به جامعه میانديشد و به انسان فكر میكند هرچند كه بسياری معتقدند: انسان شعرهای او زنانه است و شعرهايش را زنانه میپندارند، حتی شاملو نيز گفته است: "من هرگز نتوانستهام شعر فروغ را با صدای بلند بخوانم". این درست است که شعر فروغ، سيمای زنی در دوردست را نشان میدهد با وهم و مهآلودگیهایی که در دوران خود تازه، نو و بکر وعجیب بودهاست، شعر او زنانه است و با ظرافتهای زنانه همراه هستند، اما در پس انديشههای زنانهی فروغ، صداقت و گفتاری نهفتهاست، كه فراوان پيش میآيد، خواننده، جنسيت خود را فراموش كند و با انديشه و زبان شعری او همراه شود. معماری شعر فروغ، آنقدر به سادگی و روانی بنيان نهاده شده است، كه ظرفيتهای خوبی، برای خوانش و فهم شعر او، پديد آورده است.
دستاوردهای فروغ در آن زمان رفتارهایی تازه و پیشرو در شعر معاصر ما محسوب میشد، رفتارهایی که نتایج ارزشمندی را در شعر معاصر ما رقم زد، طوری که هنوز هم ما از نگرش راحت، صمیمی و به دور از پیچیدگی فروغ به زبان و بیان شعر و بهطور کلی مفهوم و برخورد با شعر، میآموزیم.
گوشواری به دو گوشام میآویزم/ از دو گیلاس سرخ همزاد/ و به ناخنهایم برگ گل کوکب میچسبانم/...
درست است، در شعر فروغ، شگفتیای وجود دارد. شعر فروغ در اوج سادگی، گاه چنان اثيری و در اوهام است، كه خواننده را حيران میكند و زیاد پيش میآيد كه او در مرور شعرهای فروغ، به دوگانگی و يا تناقضهای فراوان برخورد كند و اندكی با سردرگمی و بيگانگی در توازن ميان برخی شعرهايش، روبهرو شود. اما اگر خواننده، با نگاهی يكپارچه به اشعار او و با معيارهای خاصی كه در نگاه شاعر است، به شعرها بنگرد، آن دوگانگی، به یک وحدت و همانی بدل میگردد و تاريكیها را از ذهن او پاک میكنند.
و حالا که باز سالمرگی رسیدهاست باید قلمهامان را چاق کنیم برای نوشتن، نوشتن از مرگ و شکایت از زندگی، که اگر ننویسیم و فریب مرگ را نخوریم، دور نیست که فریب مرگ را بخوریم.
* اسم یادداشت، نام فیلمیست از علی مصفا.
۱. شعری که شاعری مرده میسراید/ شهریار مندنی پور/ عصر پنجشنبه، دیماه ۸۴
۱ نظر:
cvcccx
ارسال یک نظر