۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

فيل خردمند ترين جانوران است .





بررسي مجموعه داستان پاره كوچك سهيلابسكي
برنده جايزه بنياد گلشيري









« پاره كوچك » از آن دست مجموعه هايي است كه خواننده ي اين روزهاي داستان با آن آشناست و درمجموعه هايي كه ميخواند ساختار هاي مشابه را درداستان مي تواند ببيند .
شايد اين موضوع در ميان داستان نويسان زن به نزديكي و وحدتي ناخودآگاه در حال تبديل است و اين اتفاق در اصلي ترين عنصر داستان كه همانا زبان آن است بيش از ديگر عناصر رخ مي نمايد .
زنان داستان نويسي كه اين روزها مي نويسند هر چند كه توانسته اند جايگاه درخور و مورد توجهي در داستان معاصر به دست آورند ، اما با اندكي باريك بيني در كارها مي توان به اشتراكات ، يكسان نگري و شباهتهاي آثار ادبي توليد شده اخير نويسندگان زن پي برد .
اين اشتراكات در زبان بيش از ساير عناصر جلوه گرست ، چرا كه اغلب در زبان آنها اتفاقي افتاده است كه گويي زبان رو به ايستايي و سكون و يكنواختي در حركت است . زبان ساده تكرارشده ، بدون كاركرد و بدون تكاپو سبب شده است كه خواننده ميان همه آثار با نگره اي يكسان و هم طراز بنگرد .
يعني در جايي كه نويسنده اي ذهنيتش با ديگران فاصله زيادي هم دارد بخاطر يكساني و هماني ميان زبان ، داستانهاي آنها كمتر نمود عيني مي يابند و تفاوت چنداني ميان آثار نمي توان يافت .
درست است كه زبان به دور از پيچيدگي مي تواند به درك بهتر محتواي اثر بينجامد و نظر خواننده را جلب كند و حتي ، كشش در داستان ايجاد كند ، اما در واقع ساده سازي بدون آزمون و استفاده بيش از حد و يا ناآگاهانه از عمومي ترين امكانات و حالات زبان سبب شده است كه كل جهان يك اثر ادبي به مخاطره بيفتد .
مي دانيم كه رسيدن به يك تشخص زباني و هويت در زبان نويسنده كار ساده اي نيست و اين موضوع حاصل استمرار و تمرين بسيار و تسلط براي معماري زبان مي باشد . و نيز گزار نويسنده از مراحل اوليه داستان - تسلط بر عناصر و تكنيك هاي داستان نويسي - است .
لحن زبان داستان حداقل اتفاقي ست كه در يك داستان خوب بايد بيفتد اما در داستانهاي اخير با اين موضوع نيز كمتر روبرو مي شويم .
1
بانگاهي گذرا برداستانهاي داستان نويسان شايد بتوان به شباهت هاي ساختاري زبان آنها پي برد .
زنان داستان نويسي همچون : شيوا ارسطويي ، فريبا وفي ، سهيلا بسكي ، سپيده شاملو ، ... و ختم شده به زويا پيرزاد .
البته نيك مي دانيم كه ايشان صاحب توانايي هايي در عرصه داستان امروز شده اند اما به گمانم به
سبب نزديكي زبان آنها و استفاده از زبان در چارچوبهاي تكراري و ساختار شبيه به هم زبان در
داستانهايشان همانا ، تفكيك و سواسازي داستانها دشوار است و ماندگاري اثر در ذهن خواننده نيز دشوارتر.

« پاره كوچك » كتاب كوچكي ست كه در دو بخش اجرا شده است . بخش اول داستان بلندي ست با نام « پاره كوچك » و بخش دوم با نام « پاره هاي كو.چكتر » كه هفده داستان كوتاه بدون نام
هستند .
« پاره كوچك » به آرامي و با قوت خوبي آغاز مي شود .
راوي ، زن ميان سالي ست كه داستان را در آخرين روز كاري پايان سال در محل كارش آغاز مي كند و تا روز بعد ادامه مي دهد (‌كه احتمالاً شب عيد مي باشد )‌ و با مرگ - پدر علي كه همسر اوست – داستان تمام مي شود .
« سهيلا بسكي » با ارتباط دادن پايان داستان به توصيف هاي اوليه اش ، حركت دايره واري را در داستان ترسيم مي كند : « گردونه به حركت درآمده بود ، آرام و بي صدا ازهمان جا كه متوقف شده بود . انگار هيچ توقفي نبود ، حركتي نبود ، گردشي بي حركت بود در دايره اي چون آتشگردان كه مي چرخيد و خطي ممتد ، بي انقطاع ، بي بريدگي ترسيم مي كرد فكرهايي كه از آن بيرون مي افتادند دمي مي درخشيدند و ناپديد مي شدند » .
داستان تمام مي شود و داستان نويس با اين پايان بندي بر بي انتها بودن روايت خود تاكيدمي كند. نام داستان و جمله والت ويتمن -« زندگي پاره كوچكي است كه از مرگ بجامانده است »- كه بر پيشاني كتاب خورده است نيز همگي ياري گر اين موضوع هستند .
راوي ميان مرگ و زندگي فاصله اي نمي بيند . و مي خواهد بعد از مرگ بي وقفه برنامه هاي سفر و زندگي اش را ادامه دهد .
خواننده با پايان بردن داستان مي فهمد كه نقطه اوج داستان همانا موضوع مرگ است و در پايان داستان اندكي دلسرد مي شود كه همه داستان را خوانده است ، تا به جمله « والت ويتمن » بازگشت
داده شود .

2

در مسير داستان ما با ريتم و ضرباهنگ كار شده اي روبرو نيستيم وداستان بروي يك خط مستقيم پيش مي رود . تا به پايان آن مي رسيم . و ناگهان ضربه بر عصب خواننده فرود مي آيد كه : داستان را خوانده اي تا به اين نقطه برسي .
روايت داستان گزارش گونه است كه نمود روايت هاي ژورناليستي را مي يابد و نويسنده با انتخاب
زاويه ديد اول شخص درداستان وفضاسازي ازطريق دقت درتوصيف و پرداختن به مكاشفات جزئي ايجاد شده درداستان بر اين موضوع تاكيد بيشتري مي كند .
اگرداستان وداستانها را نمونه اي از رئاليزم اجتماعي برشمريم واگر بپذيريم از بزرگترين علل جذابيت داستانهاي واقع گرا بحث آفرين بودن و ايجاد چالش درآنها مي باشد . آيا براستي دراين مجموعه مي توان ردي از اين موضوع يافت .
درونمايه و يا « چيستي چيز » در داستانها يا كمرنگ شده و يا اصلاً فراموش شده است و در بسياري از داستانها از « آنِ » داستاني خبري نيست و يا اگر هست در چشم اندازي بسيار دور گنجانده شده اند . كه اكثراً داستان ها از داستان شدن خارج شده اند .
خواننده با توصيفات سرگرم مي شود بسكي در توصيف كردن فضاهاي خود دقيق و موشكافانه عمل كرده است و در پرداخت به جزئيات آنها موفقيت به دست آورده است . اين توضيحات با وسواس صورت گرفته است و جذابيت و كشش را در خواننده ايجاد كرده است نويسنده توضيحات موشكافانه و پروسواسي ارائه داده است ، اما گويي فراموش كرده است كه توصيف فضا ها ، اشيا و شخصيتها و .... قراراست در خدمت روايت داستان قرارگيرند و در نهايت توصيف ها بايد منتج به عملي يا اتفاقي داستاني شوند .
مي پذيريم كه توصيف مي تواند به عنوان متني مستقل فهميده شود و يا اينكه شايد گيراترين و اثر
گذارترين جنبه روايت نيز باشد اما فراموش نكنيم كه توصيف و توضيح امكاناتي هستندكه بايد به
ياري روايت داستان بيايند تا به شكل گيري و سرانجام داستان بينجامند ، البته اگر تصميم داشته باشيم داستان بنويسيم !؟
در اغلب داستانها تعليق و يا نيرويي براي جذاب كردن موضوع آنها در ميان نيست و سخت تر هم مي شود وقتي مي فهمي توصيف هاي داستان تو را به هيچ سمتي رهنمون نمي شوند و هيچ دستاوردي نيز به همراه ندارند .
زبان داستان ها نيز ويژگي اي ندارند . يعني خواننده با زباني ادبي و صاحب ادبيت روبرو نمي
3
شود و تنها با يك متن ساده روبروست كه از عمومي ترين حالتهاي زبان درآن استفاده شده است. (اين موضوع نيز قابل بحث است ، يعني اگر ما بپذيريم ادبيات اتفاقي ست در زبان و زبان ادبي صاحب ويژگي هايي متفاوت با زبان در جريان روزمره است . در غير اين صورت نمي توان خرده اي بر زبان ساده و بدور از ادبيت گرفت ) .
- شايد موضوعات مورد طرح در « پاره كوچك » چنين زباني را بر مي طلبند چون خواننده تا
پايان داستان هاعملاً با محتوا و يا چيستي داستان روبرو نمي شود و تنها به توصيف ها و توضيحات
راوي گوش مي دهد. شايد از همين روست كه داستان نويس به سادگي ، بي آلايشي متن و زبان داستان روآورده است ، اما اين ها كمك زيادي كرده اند ، به من كه « ماندگاري » آخرين مفهومي باشد كه پس از خواندن اين مجموعه به ذهنم راه يابد ، زيرا اكنون كه تنها ، دو سه روزي از خواندن كتاب گذشته است تنها صدا و تصوير محو برخي از واژه ها و صحنه ها در ذهن مانده است و از حضور داستان و ماندگاري صدا و تصوير واژه ها و كلمه ها نشاني نيست .
( نمي دانم شايد هم اين ها را بايد به حساب حافظه كم كار نگارنده گذاشت ؟.)

نيك مي دانيم كه خوبي ها و قوت ها هيچگاه از نگاه پنهان نمي مانند :
بسكي در اجراي 5 داستان كوتاه اول شگرد مورد توجهي درروايت داستان هابرگزيده است - راوي خطاب به خواننده و يا « منِ » راوي ، داستان ها را بازگو مي كند - كه حس و رو در رويي و درگيري خوبي ميان خواننده با متن ايجاد كرده است .
- داستانهاي كوتاه : - داستان راننده ي تاكسي تلفني
- داستان مردي كه به صداي پيغام گير تلفن گوش مي دهد
- داستان مردي كه در آژانس معاملات مسكن كار مي كند
- و داستان رفتگري كه سوار بر اتومبيل زني مي شود .
داستانهاي خوب و قابل تاملي هستند كه توانسته اند لايه هاي چند معنايي و چند گانه اي در
ساختار داستانها ايجاد كنند و ذهن خواننده را به چالش خوبي دعوت كرده اند .
- بسكي در « پاره كوچك » - در ميان توضيحات و فضاسازي هاي داستان و خط سير روايت در شكستن زمانها موفق عمل كرده است و سير كردن داستان از زمان حال به گذشته و بازگشت به حال به آرامي و با زيركي انجام شده است . در مجموع بسكي در مشاهدات ، توضيحات دقيق و حساس بوده است ، كشش را در متن ايجاد كرده است - البته در گرو ساده سازي بيش از اندازه
4
زبان - و گاه توانسته است داستانهاي كوتاهي با لايه هاي متعدد معنايي ايجاد كند .
اما دلايلي كه برشمرده شد سبب شده است كه پاره كوچك فاقد يك ساختمان ادبي در سازه هاي داستاني باشد . در ميانه داستان - از بودا نقل مي شود:« فيل خردمندترين جانوران است. يگانه جانوري است كه زندگي هاي پيشين خود را به ياد مي آورد . از اين رو زماني دراز مي ايستد و
درباره گذشته مي انديشد » . و ادامه مي دهد - « اما من هيچگاه به گذشته نمي انديشيدم » .
و من فكر مي كنم چه نيكوست اگر گاه به گذشته بينديشيم و از كناراين 13 سالي كه از نوشتن داستان گذشته است بسادگي عبور نمي كرديم و ضعف ها ي آنرا را بر طرف مي كرديم - تا اثري ماندگار بجاي مي ماند

هیچ نظری موجود نیست: