۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

من آدم متناقضي هستم





گفت وگو با علی باباچاهی

رسول رخشا و علی مسعودی نیا



گفت و گو با علي باباچاهي چندان دشوار نيست؛ چه ما موافق حرفهايش باشيم و چه مخالفش. او اهل گفت و گو است و چالش ميان گفت و گو برايش يك اصل است و همواره آمادگي دفاع كردن از نظراتش را دارد و سعي هم نمي كند كه حتما آنها را به كرسي بنشاند ... و اين خود خصلت ارزشمندي ست در زمانه اي كه صدور حكم هاي پي در پي از پس خواب ديده هامان رواج دارد.

باباچاهي شاعر پي گيري است، پي گير در راه رسيدن به خواسته ها و هدف هاي ذهني اش و البته در اين پي گيري، پركاري را نيز همواره به ياد داشته است و در راه رسيدن به نظرگاه هايش، از خطر كردن هراسي ندارد.

او مدام در تلاش است كه جستجوهاي ذهنش را در شعرش منعكس كند.

آقاي، باباچاهي! منتقدين انديشه و شعر شما گاه به اين نكته اشاره مي كنند كه تحول شعري شما به شكل ناگهاني و با مطالعه ي كتاب هايي درباره پست مدرنيسم صورت گرفته و يك تحول فكر شده ي تدريجي نيست. در حالي كه خود شما در كتاب " تاريخ شفاهي ادبيات معاصر" اشاره مي كنيد كه همواره دغدغه ي رسيدن به ساختارهاي تازه را داشته ايد. براي حل اين سوء تفاهم چندين ساله، بفرماييد كه اصل ماجرا چه بود و چه شد كه باباچاهي از شعرهايي مثل " با گل نارنج" و " چهار چهره ي كهربايي" به شعري همچون " مثل ايوب" رسيد ؟

اين سئوال غافلگير كننده اي نيست اما از تيزبيني شما چيزي نمي كاهد. اگر خواننده حوصله بيشتري داشته باشد، مي تواند در مجموعه شعر « منزل هاي دريا بي نشان است » متوجه تغييراتي محسوس كه پيش زمينه هاي شعرهاي « نم نم بارانم » است بشود. اما اشكالي هم اين وسط وجود دارد : « منزل هاي دريا ... » كه شعرهاي آن بين سال هاي 69 تا 73 نوشته شده يكسال پس از نم نم بارانم (1375) منتشر شد. يعني در سال 1376! و اين موضوع از نگاه خواننده همچنان پنهان ماند و باعث شد سوء تفاهم هايي را دامن بزند. و چه بهتر از سوء تفاهم (سوء فهم ؟)؟!. خب! اين يك موضوع كاملا بديهي است كه يك شاعر، يك نويسنده و ... در جريان مسائل اجتماعي- سياسي/ هنري اينجا و هر جاي ديگر قرار گيرد اما افراد خود محور كه آسمان سقف كوتاهي دارند و به راه رفتن آهسته- آهسته ي ابن الوقتي عادت دارند، فورا آراي عجيب و غريبي صادر مي كنند و در جمع مختصرشان به يكديگر درجه و رتبه مي دهند. خوش به حالشان ! اما مثل اينكه خان هم متوجه شوري آش شده است . به حمد الله اخيرا در نوشته ها و مصاحبه هاي اين دوستان روي بر تافته از بعضي مباحث با كلماتي همچون بينامتنيت و نقل قول هايي از فوكو روبه رو مي شويم. مي دانيم كه مبحث پست مدرنيسم با تاخير 20- 30 ساله در ايران مطرح شده، اين آقايان نخوانده- انكاري، باري با تاخيري مضاعف شروع كرده اند به خواندن اين متون ! ديديد كه با خواندن اين مقوله ها سنگ نشديد؟! بايد خواند هرچه را كه ضرورت خواندن را در خود دارد !

از خواندن، كسي در شعر، زمينگير نمي شود و خواندن هيچوقت به معني پذيرفتن صرف نيست، مي خوانيم و مي دانيم كه هيچ نمي دانسته ايم/ نمي دانيم! چطور در سال هاي پيش از اين بسياري از متون مطالعه ي خود را بر خواننده روشنفكر تحميل مي كردند، از كتاب هاي ماركسيستي گرفته تا ... و چطور آن گزاره ها اين قدر گزنده نبودند و گز (متر) به دست كسي نمي دادند ؟ شايد اين يكي خيلي حرمزاده است ؟ حرامزاده ها اما هميشه حيف و حرام نمي شوند ! فلاسفه ي مورد نظر منتقدان نمونه برنامه و معيار مشخصي را براي گفتن شعر صادر نكرده اند، نه اينكه در اين مورد صحبتي به ميان نياورده باشند. خوشحالم كه بخش بيشتري از نسل جوان خوب خوانده، در آينده اي كه براي خودشان متصور بودند با من ديدار كردند !

1- آقاي باباچاهي شما از يك دوره اي - به گواهي- كارنامه تان- آمده ايد و تئوري هاي نوين را مد نظر قرار داده ايد و مشخص است كه شما تغيير نگاه داده ايد. مساله اين است كه پيش از اين جريان ها آيا اين دغدغه رسيدن به افق هاي تازه تر وجود داشته ؟ يعني در دوره اي كه نيمايي مي سروديد ؟

به گمانم نبايد غير از اين بوده باشد ! وقتي شاعر جوان « در بي تكيه گاهي» به « نم نم بارانم» مي رسد، طبعا مراحلي را طي كرده. بايد به آن مراحل اشاراتي داشت. منتقدي مثل حقوقي به خوبي طي مراحل مرا تعقيب، تحليل و گزينش كرده و بهتر از هر كسي بر طي اين مراحل درنگ كرده است. كجا ؟ خواننده پيگير شعر امروز بايد برود/ رفته باشد، شنيده / ديده باشد ! نقدهاي بسياري كه در اين دو- سه دهه بر شعرهاي من نوشته شده معلوم مي كند كه من هم به سهم خود، آب در خوابگه مورچه هاي درشت و ريز البته عزيز ريخته ام !

يك سري از شعرهايم كه طي طريق مرا نشان مي دهد، در همه ي آنتولوژي هاي مهم و نامهم شعر امروز راه يافته اند تا از آسيب باد و باران در امان باشند ! عده اي به اين شعرها مي گويند « شعرهاي درخشان باباچاهي! » اسناد همواره با من حمل مي شود ! به هر صورت در مقطع نيمايي- غيرنيمايي حسابم را هم با « در بي تكيه گاهي» و ... جدا كردم و هم با شعر ديگر شاعران! جالب اينجاست شعرهايي كه ازشان فاصله گرفته ام، همچنان مورد توجه و باعث لذت بعضي از پژوهشگران ارجمند است. اما با استناد به بعضي ماخذ ديگر به پايان عصر نق نق كردن هاي منتقدين معروف و غيرمعروف و حاشيه نشينان شوخ و شنگ رسيده ايم. كاروان راه افتاده است و سرپيچي ها و طور ديگر نويسي هاي من دارد جا مي افتد و كنايه هاي آن شاعري كه اصلا دروغ نمي گويد ديگر تاثيري در حد گزيدن يك پشه هم ندارد ! بايد به چراي كاري كه مي كنيم، ايمان داشته باشيم. كار و نه شق القمر!

بله! حتما در نگاه من تغييراتي پديد آمده تغيير نگاه، پروسه ي پيچيده اي بايد طي كرده باشد، زندگي كردن/ نكردن، خواندن مقوله هاي مختلف، جذب شدن، واكنش نشان دادن، عاشقيت، بهلول زمانه شدن، دهري نگاري، راهب شدن در يكي از معابد تبت، انگشت نما شدن اما نه به بدنامي، كمي خلاف آب شنا كردن، رفتن به صيد نهنگ هاي چاق يا لاغر و ... بنابراين چند و چندين كتاب از فلاسفه ي متاخر- كه بعضا در تضاد با آراي يكديگرند- را خواندن، باعث نمي شود كه قوميت و قهريت ! خودت را بيندازي جلوي گربه! طبيعي است كه متن- فرشته هاي اين فلاسفه بر روند تحولي « نگاه» من تاثير بگذارند، اما من همواره با هر متني به شيوه اي انتقادي روبوسي كرده ام! در عين حال تاسف مي خورم چرا منتقد گران سنگ و گران سالي همچون حقوقي خودش را از لذت خواندن شعرهاي اخيرم محروم مي كند؟! چه حرف ها! به هر صورت از اينكه طنين شعر مرا شنيديد، خوشحالم، اما اصلا اين كافي نيست! نمي توانم در هر شكلي « از خود راضي! » باشم.

2- اينجا اين سئوال پيش مي آيد كه در جامعه اي كه اين قدر مردم به دنبال مسايل اوليه روزمره خودشان هستند و فاصله وحشتناكي با زندگي مدرن دارند، ؟ چه جاي اين حرف هاست ؟

كدام حرف ها ؟ كدام مردم را مي گوئيد ؟

- همين بحث هاي مدرن و پست مدرن و ... مردم هم كه ...

مباحث فلسفي با تصميم فردي خاص مطرح نمي شود. شرايط اجتماعي سياسي، طرح و بسط مباحثي را امكان پذير مي سازد. گاه نيز مباحث هنري جديد، فرايند مباحث قبلي است. بعضا نيز يك يا چند نظريه ي ابداعي و تفكر برانگيز، « وضعيت ديگر» ي را مشروعيت و موضوعيت مي بخشد. افزون براين واقعا بايد پرسيد كدام مردم‌ ؟

در اينجا با مردمي متكثر روبه روئيم ! از كاسب، كارگر و ... گرفته تا دانشجو، استاد دانشگاه، روشنفكر به طور كلي ! من خط پررنگي بين اين طيف ها نمي كشم، اما بر آدم چيز خوان فرض است كه ببيند دور و برش چه مي گذرد ؟ در حوزه سياسي، در حوزه مقولات فرهنگي ! خبه ! اگر اشراف نسبي يك روشنفكر، شاعر، نويسنده و ... بر فرضا جريان ها و مكتب هايي همچون سوررئاليسم، نيهليسم، فرماليسم و ... يا مثلا ماركسيسم، امري بديهي است، چطور برخورد ما با اين يكي، عين معاشقه ي ! كارد و پنير است ؟ اگر اشتباه نكنم اين مقوله گريزي اخير، بيشتر از جانب شاعران محافظه كار و در عين حال كمي تنبل در بوق دميده شد ! البته ظاهرا ضد نحو نويسي هاي پاره اي از شاعران فريب فوكو خورده ! بهانه اي به دست ميانسالان و گرانسالان فوكو گريز داد، تا خود را به دردسر نيندازند، كتابي برندارند كه بعد ناگهان گرفتار چراهايي بشوند كه خيلي دردسر ساز است : دور از شتر بخواب، خواب مدرنيسم و پست مدرنيسم نبين ! سري كه درد نمي كند با دستمال بستن ، قشنگتر نمي شود ! راستي تا يادم نرفته بگويم كه اين متن نوشته هرگز مدعي فلسفه داني نيست، را هم و چاهم چيز ديگري بوده و هست در اين حسرت نيستم كه از اين رودخانه كفي آب بردارم و بعد موزون و منظوم اش كنم ؟ خدا خيرتان بدهد به چه چيزهايي فكر مي كنيد خوشبختانه علاوه بر ايهاب حسن و پست مدرن هايي ديگر كه چنين فرمايش كرده اند كه پست مدرنيسم به ذائقه يا به زندگي شرقي هاي غير غربي ! نزديك تر است، شاعران متخاصم با اين پديده يا وضعيت فرهنگي- پست مدرنيته و پست مدرنيسم نيز- اخيرا فتوا صادر كرده اند كه عدم آزمون سلسله مراتب تاريخي در روند درك و يا پذيرش مقوله ي مورد نظر جايي ندارد ! ماهي قزل آلا را هرقت از آكواريوم بگيري حتما زنده است ! شما دوستان جوان مي فرمائيد كتاب هايي كه در اين زمينه خوانده ام، باعث گمراهي ام شده ؟ خوب ! من به طور مستمر مدت 15 سال تمام تا همين يكسال گذشته، در مركز نشر دانشگاهي كتاب هاي شعر و نثر كلاسيك فارسي را مي خواندم، تازه از بابت مطالعه ي آن حقوق دريافت مي كردم ! پس انحراف از جاي ديگري مي آيد؛ تو به عنوان يك آدم حسابي ! زنده اي، زندگي مي كني، زندگي هم يعني نوشيدن ( البته از نوع غير الكلي اش)، كوشيدن، نوشتن (با- بي خود سانسوري ! ) خفتن و نخفتن و خواندن و در حفظ و حذف و ارتقاء و ... اين معجون، حتما طعم و رنگ و بو و خاصيتي دارد! اين معجون بر هر كسي تاثيري دارد، مثلا يكمرتبه مي بيني كه مثل بيست سال پيش فكر نمي كني، به مطلقيت امور ترديد مي كني، مسائل را سفيد و سياه و سلسله مراتبي نمي بيني، مي تواني انگشت بر شعري بگذاري كه قبلا چند مركزيتي بوده و چون آدم هاي قابل احترام مي گفته اند و همچنان مي گويند شعر، فقط شعر تك مركزيتي، خب ! تو هم پاس مي داشته اي حضور و حرمت آن ها را . اما از بيست سال پيش، منشا مدرن هاي خودماني و مدرن هايي ازراپاوندي و پست مدرن هاي خيلي دريدايي يكجا و در مجموع به تو مي گويند كه به پديده هاي غير شعري و به شعر مي توان از منظري ديگر هم نگاه كرد نگاه مي كني و مي بيني كه اي دل غافل انگشت نما شده اي ! انگشت نما شدن به گمان من نوعي برهنگي است كه در خواب به تو تحميل مي شود و تو كه در به در واژگاني هستي كه از هر سو بر سروروي ات مي بارد، مي خواهي اين مظلوميت و ظلم توامان (برهنگي) را پنهان و آشكار كني بر خلق شعر خوان- نخواني كه سرشان صدجاي ديگري بند است !

4- يعني هنوز هم به شعر در وضعيتي ديگر معتقديد ؟

فقط يكبار مي شود از يك رودخانه گذر كرد ! از اين منظر، هيچ مقوله اي ازلي- ابدي نيست. اما اين عنوان همچون جمله ي مشهور « بايد مطلقا مدرن بود »، در بيست سال آينده، در صد سال آينده مي تواند موضوعيت داشته باشد اما با تعريفي ديگر و با شاهد مثال هاي ديگر ! در جابه جايي هايي كه شعر در دهه ي هفتاد انجام داد، نوعي صورت بندي كمي- كيفي ديده مي شد كه من عنوان « شعر پسانيمايي‌» را به آن دادم، خب ! مؤلفه هايي را از آن مي توان استخراج كرد، اين استخراجات را بعدا با مشاهدات و مطالعات ديگري پيوند زدم كه سبب انگشت نمايي من شد. « مكتب سازي اشتياق سوزان من نيست ! » اين تيتر كه بر پيشاني مصاحبه اي كه ديروزها با روزنامه ي ايران انجام داده بودم، مبين اين است كه اگر از قواعد تثبيت شده ي شعري، پيروي نكرده ام به فكر ثبت مكتب و جنبشي خاص به اسم خودم هم نبوده ام. به هر حال نگاه من متوجه نوعي متفاوت نويسي قابل تعريف بوده و هست ! گروه هاي متفاوت نويس ( با هر نوع ادعا و با هر ميزان مايه و ضد مايه ! ) را زير عنوان شعر در وضعيت ديگر قرار دادم. كار خلافي كه مرتكب نشده ام ؟

5- پس بايد همواره به شعر در وضعيتي ديگر اعتقاد داشته باشيم ؟

فكر مي كنم به نوعي به اين پرسش تاكنون پاسخ داده ام.

6- شما خيلي جاها از پست مدرنيسم به عنوان يك " وضعيت " ياد كرده ايد. اگر بخواهيد موقعيت خودتان را در اين وضعيت ارزيابي كنيد، آيا خود را شاعري پست مدرن مي دانيد ؟

من تا اكنون و اين لحظه اين عنوان را به دنبال شعرم نكشانده ام. شعرهايي گفته ام، وارد مباحثي شده ام و چيزهايي شنيده ام درباره ي خودم و شعرم. بعضي مواقع خط زده ام آن ها را مثلا روزنامه اي با سخاوتمندي تمام آمده بود تيتري درشت زده بود بالاي مصاحبه اي كه با من انجام داده بود : شعر، سينما و يك شاعر پست مدرن !

در كتاب « بيرون پريدن » كه گزيده اي از گفتگوها و مباحث نظري من است، اين مصاحبه را با حذف « يك شاعر ... » آورده ام. به گمان من اول اثري نوشته مي شود، بعدا مؤلفه هاي آن برشمرده مي شود كه شايد منطبق با عنواني باشد يا تداعي كننده ي آن . من بدون اينكه دريدا و فوكو و ... را بشناسم، فريب آن ها را نخوردم چه رسد به دلخو شكنك هاي ژورناليستي، به هر صورت من آدم متناقضي هستم و شعرهاي متناقضي مي نويسم اما به انسجام- تناقض ها فكر مي كنم.

7- در بسياري از شعرهاي شما طنز به عنوان يكي از مؤلفه هاي اصلي كارتان وجود دارد. اگر ما طنز را بعنوان يكي از مؤلفه هاي پست مدرنيسم بدانيم و با توجه به اينكه به شباهت رفتاري و ذهني ميان شما و مؤلفه هاي پست مدرنيسم اشاره شده، سؤال پيش مي آيد كه چرا علي باباچاهي هميشه در عكس هايش صاحب يك چهره ي متفكر عبوس و يا خردمند خشمگين است آيا اين هم از تناقض هاي شخصيت شماست ؟

بله ! اما نه از نوع بدخيم اش !

8- اين تناقض در شعرهاي اخيرتان چه جلوه اي دارد ؟

راستش بررسي اين موضوع به عهده ي شاعران و منتقدان دست و دل بازي است كه بعضي ها شان هنوز در مورد شعرهاي من اين پا و آن پا مي كنند ! آخرش چه ؟ وقتي بخشي از نسل جوان به شعرهاي من عنايت خاصي دارد، زمانه حرف خودش را زده است. اميدوارم كه اين طوري باشد. و اما طنز و تناقضي كه به آن اشاره مي كنيد. مجموعه شعري در دست چاپ دارم به اسم « پيكاسو در آب هاي خليج فارس » به اينكه اين نقاش آن طرف ها چكار مي كند، فكر نكنيم ! اين طنز و تناقض در « وضعيت ديگر» ي آمده كه با- « وضعيت ديگر » قبلي قهر نيست ! در ادامه اين دو، به گمانم با نوعي گروتسك هم روبه روئيم. اخيرا شعري نوشته ام كه نثر شده اش اين طوري از آب در مي آيد ؛ شاعر فرمايد ! خوشا به حال آدم هايي كه فرشته زاده، زاده مي شوند و بعد مي روند كمي آدمي- زادگي ياد مي گيرند : پشت فرمان كاميون مي نشينند و چشم هاي از حدقه بيرون زده را بيرون شهر خالي مي كنند ! منتقد محترم حق دارد كه دل نازنين اش به هم بخورد ! از حال و احوالم پرسيديد. مطلبي را نقل مي كنم. ديروزها يكبار در جلسه اي شركت كردم كه يكي از غزلسرايان مطرح، غزلخواني مي كرد. من به رغم جديتم در اين موارد، گويا ناگهان خوابم برده بود. حسين منزوي زنده ياد به من گفت : علي جان ! عجب چرت هاي رشك انگيزي ! كار من شيطنت كه نبوده، تناقض است ديگر !

9- پس به هر حال آدم پست مدرني هستيد ...

نمي دانم آدم پست مدرن و شاعر پست مدرن چه تفاوت و يا ضد تفاوتي باهم دارند ! به هر صورت من با ساده سازي مقولات موافق نيستم. اگر با اين ديدگاه موافق باشيم كه دامنه ي پست مدرنيسم را تا زمان هومر مي توان به عقب كشيد، پس هيچكس با مطالعه ي چندين و چند كتاب نمي تواند شاعر و نويسنده ي پست مدرن شود. اثر بايد داراي مطالبات پست مدرنيستي باشد. نويسندگاني كه « شبي از شب هاي زمستان مسافري » ايتالو كالوينو را سرمشق خود قرار مي دهند، نتيجه ي كارشان معلوم نيست چقدر مدرن است يا چيزي ديگر ؟

وقتي از ديدگاهي روحيات پست مدرن در كشميرهم قابل ذكر و توصيف باشد، بحث چند لايه مي شود. فروغ اوزان عروضي را به طور عميق و علمي مطالعه نكرده بود، به طور غريزي اما در شعرهاي- عروضي- غير عروضي اش از اين بابت چيزي كم نداشت. با اين همه بحث پست مدرنيسم به عنوان يك وضعيت ديگر در كنار مدرنيسم قابل پيگيري و مطالعه جدي است. حتا براي آناني كه ناخوانده همه چيز را انكار مي كنند !

10- نقد امروز را چطور ارزيابي مي كنيد و علت بحران نقد شعر را در چه عواملي مي بينيد؟ در كتاب « تاريخ شفاهي ادبيات معاصر » چندين جا در مورد نقدهايي كه روي كارتان نوشته شده اشاره كرده ايد ...

اين پرسش به پاسخي مفصل نياز دارد. در مصاحبه هاي قبلي ام در اين موارد بسيار صحبت كرده ام در كتاب « بيرون پريدن از صف » مطلب مفصلي زير عنوان « نقد نقد ادبيات » آمده است. و اما در ده سال اخير منتقد شبانه روزي و حرفه اي نداشته ايم. نسل جوان اما حركت هاي چشمگيري از خود نشان داده كه باعث اميدواري زيادي است. در اين سال ها منتقدان گرانسال تكليفشان با بخشي از شعر امروز ايران چندان روشن نبوده و نيست يا از بيخ و بن همه را به دور مي ريزند يا ديده ام يكي از همين كار كشته ها را به اين دليل كه از قافله ي نوانديشي عقب نيفتد از مجموعه شعر يكي از شاعران جوان چنان تحسين مي كند كه نشان مي دهد اصلا در اين باغ ها نيست .

11- چند محور هميشه در شعر شما نقشي برجسته و كليدي دارند : طنز، پارادوكس، جنون و دگر انديشي. خودتان گمان مي كنيد كه پي رنگ اصلي آثارتان كدام يك از اين محورهاست ؟

من در اين مورد چيزي بيش از شما نمي دانم. اگر اشتباه نكنم اين محورها در كنار هم و يا در امتزاج باهم، رضايت خاطر مرا به طور نسبي فراهم مي آورند. و اما اين شصت شعري كه اين اواخر نوشته ام و در مجموعه شعر جديدم آمده، به نوعي فاصله گيري و فرا روي از شعرهاي قبلي ام را نشان مي دهند. اين فرا روي به پيشنهاد شعرهاي قبلي ام صورت گرفته است .

12- اين روزها بسياري از هم نسلان شما اين بحث را مطرح مي كنند كه علي باباچاهي از مواضع پيشينش درباره ي شعر عقب نشيني كرده و آن چه را كه از كتاب " نم نم بارانم" به بعد دنبال مي كرده، كنار گذاشته و اين تغيير شما را مثبت تر و سالم تر مي دانند. آيا اصولن شما قائل به پذيرش چنين تغييري هستيد ؟

در مورد تغيير و فاصله گيري اين شعرها با شعرهاي قبلي ام كه آن ها هم كم و بيش در هر مرحله از هم فاصله مي گيرند، چند لحظه پيش صحبت كردم.

عقب نشيني ؟! فقط مي توانم اين را بگويم بعضي شاعران تك مرحله اي اند و بعضي ها چند مرحله اي. نيما و شاملو چند مرحله اي بودند. اين مراحل نمي توانند با قطع يكديگر، موضوعيت پيدا كنند. عقب نشيني به معني نفي همه ي شعرهايي است كه در اين سال ها نوشته ام و به تبع آن نفي تفكر و نگرش مرا هم بايد با خود داشته باشد ! در همين گفتگو به فضاي يكي از اين شعرها- همان كه چشم ها با كاميون ... اشاره كردم. اين گونه فكر مي كنم كه شايد توانسته باشم در هر مرحله چند شعر دندان گير به صاحبان دندان هاي غيرمصنوعي ارائه كرده باشم. چنين باد ! اين دوستان خيلي دلسوز، مي توانند اين گونه عقب نشيني ها را جشن بگيرند ! اگر قرار بر اين باشد كه چند صباحي ديگر هم در ميان شما باشم (گريه كنيد مسلمونا ! ) جشن هاي ديگري را هم مي توانيد برپا كنيد !

13- در دوره فعلي تا چه حد مي توان به ظهور تك چهره ها اميدوار بود و اصلا حضور يك اتوريته مثل شاملو را در شعر امروز ايران چقدر مثبت يا منفي ارزيابي مي كنيد ؟ اين سئوال را از آن جهت مطرح مي كنيم كه بسياري از منتقدان و اهالي ادبيات معتقدند بعد از فوت شاملو، به خاطر نبود يك ليدر نابغه، به نوعي قحط الرجال رسيده ايم. شما در اين باره چه مي انديشيد ؟

براي شاملو احترام بسيار قائلم !

14- براي شخصيت شاملو احترام قائل هستيد يا براي شعرش ؟

هر دو ! ولي فعلا بحث شعرش در ميان است. من با تفكر « ليدر» ي يا ليدر گرايي ميانه ي خوبي ندارم ! قهرمان باوري زمانش سپري شده ! معتقدم چهره هاي تاثيرگذاري همچون شاملو به قدري رشك انگيزند كه مي توانند شاعراني را در ژانرهاي ديگر شعري به رقابت برانگيزانند. اينكه بعضي ها مي گويند عصر چهره شدن به پايان رسيده و از اين به بعد بايد يك حركت جمعي را تجربه كنيم، از نوعي بي اعتمادي به خود دم مي زنند . خود باوري هم عيب بزرگتري است ! به هرصورت كار هنري، كاري فردي است. نيما كاري فردي انجام داد، شاملو و فروغ و ... نيز ! تنها در صورتي كه چهره ها بسيار به هم شبيه شوند، به بي چهرگي مي رسيم.

15- به تازگي كتاب " شعر امروز، زن امروز" را به بازار عرضه نموده ايد. اين كتاب با كدام پيش زمينه ي ذهني و براساس چه رويكردي تهيه و تنظيم شده است ؟

راستش با الهام مادي و معنوي !

الهام مادي كه براي پركردن چاله چوله هاست ! الهام معنوي اما به من گفت : راستي چيزي به اسم شعر زنانه وجود دارد يا نه ؟ من هم رفتم دنبالش ! عطر و بوي خوشي داشت به هر صورت كتابي شد در 500 صفحه ! در يك مقدمه ي تحليلي 207 صفحه اي ! با توجه به سنت شعر مؤنث ؛ شعر امروز فارسي و آثار شاعران زن را زير و رو كردم تا خود را از كلاف اين بلاتكليفي رها سازم. كتاب جالبي شده، مگه نه ؟

16- رو راست بپرسيم آيا كار سفارشي بود ؟ چون خانم حاجي زاده هم ناشر كتاب بودند ؛ به هر حال اين شبهه پيش مي آيد ...

به جز « گزاره هاي منفرد » كه به مرور ايام نوشته ام، بيشتر كارهاي پژوهشي ام سفارشي بوده است، منتها همواره خودم سفارش دهنده بوده ام. به قول ونه گات : « اين است رسم روزگار» كه در سلاخ خانه شماره ي 5، ترجيع دردآوري است و اما در مورد كتاب « شعر امروز، زن امروز» قضيه اين طورها نبوده در آغاز سفارش از من بود به نشر « يو شيج » با مديريت رفيقم اسماعيل جنتي. يكسال در دست اين نازنين مرد بود، نشد/ نتوانست چاپ كند ! از اسماعيل گرفتم، حسن تصادف اينكه خانم حاجي زاده را در پياده رو همان روز، ديدم و پسنديدم كه با ايشان در ميان بگذارم قضيه را به همين سادگي ! كتاب چاپ شد.

17- شاعري در جايي نوشته بود مشكل من با شعر باباچاهي اين است شعر مدرنش را با تغزل آغشته مي كند و اين دو همخواني ندارند ...

توقع دوست عزيز ما از شعر پيشرو اين است كه همصدا با مدرنيته (نه مدرنيسم) به نفي هر آنچه بوي آدمي زاد مي دهد قيام كند، زيرا مدرنيته با مفاهيم سنتي همچون عشق در تضاد است . و لابد يك شاعر مدرن كسي است كه پيام مدرنيته را خوب دريابد !‌ مدرنيته مي خواهد كوتوله سازي كند، شاعر مدرن هم- تازه اگر خودش كوتوله نباشد- بايد كوتوله شود. از ديدگاه اين شاعر مدرن لابد « صورت هاي مختلف انحطاط عشق » را بايد پذيرفت و به توزيع و توضيح آن بايد پرداخت. چرا كه در زندگي غربي عشق پديده اي نادر است ! در نتيجه شعر مدرن ما بايد كولاژي از نيهليسمي دست و پا شكسته و نوعي صورت بندي مار اندر قيچي ! باشد. از آن طرف بام كه بيفتيم در كلاردشت هم كه باشيم يك مرتبه مي شويم مطلقا مدرن : « بايد مطلقا مدرن بود » !

افزون بر اين بايد برشعرهاي 10-15 سال اخير من، غير عجولانه درنگ كرد. اين شاعر عزيز بايد توجه داشته باشدكه شعرهاي تغزلي من نه تنها با صورت بندي ها و قواعد تثبيت شده ي شعر كلاسيك ايران هم خواني ندارد، بلكه تغزل شعر مدرن مسلط را هم به « بازي » مي گيرد. و در اين ميان، طنز، تناقض، گروتسك و ... بازيگران اين « بازي » اند !‌آن هم نه به نيت نفي عناصري همچون عشق، تساهل و مدارا، بلكه به قصد ايجاد تلقي امروزينه تري از عشق و تغزل بي آن كه در كار مطلقيت سازي اين پديده ها باشد .

18- شنيده ايم كه به تازگي قرار است كارگاه شعري را برگزار نماييد. برنامه شما و روند جلساتتان چگونه خواهد بود، و اصولن هدفتان از برگزاري چنين جلساتي چيست ؟

اول اينكه شنيدن كي بود مانند ديدن ! بعدا در اين گونه موارد به گمانم هدف، همان انگيزه باشد، انگيزه اي كه هدفش انگيزه هاي ديگري است. اگر اصرار بيشتري از سوي شما باشد، بايد بگويم : آرامش در حضور ديگران ! مي گوئيم، مي شنويم، خط مي زنيم، خط زده مي شويم. بالا نشيني در كار نيست ! قدري جدي تر هستيم در كار گفتار و نوشتار. تجربه هايم را مي گذارم وسط و خود در كنار ديگران تجربه ها را محك مي زنيم. قدري مي آموزانيم و بيشترك مي آموزيم. مكالمه، مفاهمه، عشق است ديگر !

هیچ نظری موجود نیست: