«از پشت عینک من» به عنوان یک نام برای این مجموعه کارکردی دارد که رخشا نمیتوانسته است نسبت به آن بیتوجه باشد و آن معرفی راوی خونسردی است که لحن و مشاهده سرد خود را در اکثر شعرهای این مجموعه با ما سهیم میشود.فاصلهای که لحن شاعر بین او و خواننده از یک سو و بین شاعر و روایت شعر از سوی دیگر ایجاد میکند بیش از آنیست که معمولن در اشعار غنایی با آن روبرو هستیم. در این اشعار ما با تعبیر یا برداشتی از یک روایت اروتیک روبرو هستیم تا خود اروتیسم که حس و حادثهی آن باید از لابهلای سطرهای شعر گونههامان را گرم کند. به همین نحو رخشا در اولین دفتر خود به ما میفهماند که نباید انتظار داشته باشیم تا با شاعری غنایی روبرو شویم بلکه در عوض آن باید از پشت عینک او به دریافتی از حادثه برسیم که او با لحن ، انتخاب تصاویر و برش زدن روایت ما را به آن رهنمون میشود. شاید اندکی بر شیشهی این عینک بخار آب نشسته باشد -گو اینکه برف و زمستان از تصاویر اصلی این دفتر شعر هستند- و این شیشهی مهآلود شاعر و روایتش را در پردهای از ابهام فرو میبرد. این ابهام در آنچه میبینیم، آنچه اتفاق افتاده و آنچه تعبیر میکنیم از خصیصههای اصلی شعر رخشا است. ما بندرت در این دفتر شعر از دست این ابهام نفس راحت میکشیم که در خیلی جاها بر ارزش شعر افزوده است و احساس میکنیم این روایت مهآلود را از شکل آشکارش بیشتر دوست داریم اما در جاهایی اصرار شاعر برای استفاده از عبارات و کلماتی که نمیتوانست از دست یک ویراستار تیزهوش قسر در رود شعر را به سطح مبهمگویی تنزل میدهد و این مه را آزاردهنده مییابیم و میگوییم کاشکی هوا آفتاب بود.
لحن تخاطبی بر بیشتر اشعار حاکم است و یکی از ابزار شاعر است تا مشاهده خونسرد خود را به مخاطب انتقال دهد. او دست ما را میگیرد میگوید برو، بیا ، این گوشه، آن طرف و ما حواسمان جمع است که الکی اینجا نیامدهایم و باید مواظب باشیم آنچه را که شاعر میخواهد نشانمان دهد از دست ندهیم. به نوبهی خود شاعر نیز آدم منصفی است و حواسش هست که بعد از این همه رفتوآمدها ما هم چیزی بدست آوریم و در بیشتر مواقع نیز رضایتمان تامین میشود اما مواردی هم هست که آرزو میکنیم که خدا انصاف بیشتری به او بدهد و الهی که در دفتر شعرهای بعدی هیچوقت کسی دست خالی از در خانهاش باز نگردد.
یکی از نکات جالب این دفتر آن است که شاعر به نفع مشاهدهگری از فاعل بودن فاصله میگیرد. به عبارت دیگر در بسیاری موارد شاعر بوجود آورندهی اتفاقهای روایت نیست بلکه فقط شاهد آنهاست. او کاری نمیکند این اتفاقها هستند که به سراغ او میآیند. او خود را در معرض اتفاق قرار میدهد و روایت میکند. نمونهی خوب آن یکی از شعرهای کوتاه موفق این دفتر است:"برف که میبارد /رد پاها پیدا میشود / همیشه دیر میفهمم / که در حال رفتنی." گاهی مشاهدهی او بیرحمانه است و اتفاق کاملن حاکم بر ما و غیرمترقبه است و واقعن سردمان میشود: "فقط همین: / کاجها همه سفید شده بودند."
اما شاعر در همهی اشعار کوتاه خود به این گونه موفق نیست. او نشان میدهد که میتواند شعر کوتاه خوب بگوید اما در بعضی شعرهای کوتاهش باید عیار تیزهوشی را در خود و در خواننده بالاتر ببرد.
شاعر درجاهایی که میخواهد لحن تخاطبی را کنار بگذارد و اتفاقی را از دید سوم شخص روایت کند موفق است. وقتی که این دفتر را بخوانید فکر نکنم بتوانید غسالخانهی آن را فراموش کنید وحادثهای را که برای بم اتفاق میافتد با آن طبلهای دورش.
شاعر با المانهایش درست کار میکند. در این دفتر سیب را دوست خواهید داشت و طعم ترش آن را . کلاغ برایتان موجود مهمی میشود که نباید دست کماش گرفت. درخت خوب است سبزی آن سایهی پیراهن زنی است که بر پلکهای خواب آلود شما افتاده است اما میتوانید از ارتفاع آن به داخل یک استخر خالی نیز سقوط کنید. یاد میگیریم هر وقت شاعر ما را به خوابهایش میبرد باید مواظب غیرمترقبهها هم باشیم. مسافر رسول و چمدانش را دوست دارم و نخل در میان سرمایی که بر شعرها حاکم است وجودش غنیمت است. روسری هرجا که وارد شعر شده است با خود نسیم پرنشاطی را میآورد آبی یا زرد بودنش هم مهم نیست. برف خوب است.حضور برف در این دفتر به نوعی حضور سرمای حاکم بر دید شاعر است. بهار و تابستان نیز در آمدوشد خود به این دفتر رنگ دادهاند و گاهی خود مسبب اتفاق اصلی هستند.اما برخی تجربههای زبانی در این دفتر را دوست نداشتم. سیگار کشیدن شاعر درروزهای هفته در این دفتر به نظرم درست کار نشده است اما ایده آن را دوست دارم.
منتظر دفتر بعدی رسول رخشا هستم و امیدوارم آنچه را که در این دفتر نوید داده است پربارتر در آیندهی شعر او به تماشا بنشینیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر