
رسول رخشا وعلی مسعودی نیا
خانم زرين! شما دومين بار است که طي چند ماه اخير برنده يک جايزه ادبي مستقل ميشويد. فکر ميکنيد که اين امر چه تاثيري در رسالت هنرمندانهشما داشته باشد در قبال اجتماع و آيا اساسا قائل به وجود چنين رسالتي هستيد يا خير؟
درست است. نکتهنخست اينکه بار اول با داوراني که نگاهشان کاملا زنانه بود و بار دوم با قضاوت داوراني با نگاه مردانه (و البته اگر کتاب سال ايوار را نديده بگيريم). نکته دوم اينکه شعرهاي برگزيده در جايزه نيما از کتاب «بلقيس در وضعيت تله زنگ» بودند که اين کتاب ممنوعالانتشار شد. اين دو اتفاق البته مرهون تصميم انسانهاي مصممي است که اراده کردند تا قدمهاي ارزندهاي را به نام فروغ و نيما و به اميد اعتلاي ادبيات بردارند. اما اينکه جوايز چه تاثيري در رسالت هنرمندانه داشتهاند، بايد اعتراف کنم که بيش از اهداي جوايز شوکهايي که مدام بر مردم اين سرزمين ميرود هر انساني را متعهد و متاثر ميکند، مگر اينکه بلا نسبت گوني سيبزميني؛ آدم، آدم نباشد. ديگر اينکه اگر بنا بر ايجاد رسالت توسط جوايز باشيم يعني در اين مملکت هر کس جايزه نميگيرد بيخيال همهچيز. اما خودمانيم اگر اين جوايز نبودند الان خود شما فرصت اين گفتوگو را به من ميداديد؟
احتمالا خير! چون به هر حال بايد، كاري شده باشد و جمعي معتبر بر تاثير آن صحه بگذارند تا بشود با مولفش گپي زد. بگذريم. در دفترهاي پيشينتان، به خصوص در «ميخواهم بچههايم را قورت بدهم» رگههاي بارزي از نقد اجتماعي و حتي گاهي فمينيستي را ميتوان ديد. با اين حال نميشود گفت که رويکرد غالب شما سياسي- اجتماعي است. تا چه حد دغدغه دخالت هنرمندانه در بحرانهاي اجتماعي با شما و شعر شما هست؟
ششسالم بود که شبها وقتي پدرم اخبار بيگانه (!) را که البته آن موقعها ميگفتند «بيبيسي» گوش ميداد؛ نميفهميدم دنبال چه چيزي است. شش سالم بود که مادرم دستم را گرفت و مرا ميان جمعيتي برد که چيزهايي ميگفتند که نميدانستم چرا ميگويند. آن روز تيراندازي هوايي شد. من آنقدر ترسيده بودم که تا مدتها مدام روي لباس اين و آن بالا ميآوردم. چيزي نگذشت که هر پسري را که توي کوچه ميديديم، مدتي بعد عکسش را روي در و ديوار ميزدند. بعد هم به مشکلات ديگري برخورديم. با اين حساب شايد تا الان بحران بخش غالب «دي ان اي»مان شده باشد درد مزمني که از قلبمان ميريزد توي قلمممان ميريزد توي گلويمان و وقتي ديگر...
در ابتداي اين گفتوگو از كتابي سخن گفتيد كه ممنوعالانتشار شده است. در تاريخ معاصر ما، همواره تابوها و خطوط قرمزي تعريف شدهاند که عدم رعايت و گذر کردن از آنها، منجر به اعمال مميزي بر آثار نويسندگان و شاعران بودهاند. در چنين شرايطي چگونه بايد با اين خطوط قرمز ساخت و در عين حال گفتنيها را هم ناگفته باقي نگذاشت و به گوش مردم رساند؟
راستش نميدانم... هنوز نميدانم چطور ميشود آدمي اين حق را براي خودش قائل شود که بهتر از ديگران ميداند که چه چيزي بايد يا نبايد گفته شود. ديگر اين روزها بچهها بعد از ياد گرفتن آب، بابا ياد ميگيرند که مثلا طبق اصل 24 قانون اساسي نشريات و مطبوعات در بيان مطالب آزادند و يا مثلا طبق بند اول ماده 29 اعلاميه جهاني حقوق بشر تعهدات هر کس فقط در قبال جامعهاياست که رشد آزاد و کامل شخصيت او را امکانپذير سازد (که احتمالا منظورشان از جامعه کلمه ديگري بوده). هنرمندي که از نقد کردن خودش هم نميگذرد؛ هنرمندي که روح خودش را عريان ميکند و همچو آينهاي مقابل اجتماع ميگذارد، در واقع هميشه خطري محسوب ميشود. اما قابل توجه اينکه، اين خطوط قرمز همهمان را پيچيدهتر کرده است. همهمان را حساستر و خلاقتر. هر کس به فراخور خلاقيتش راهي را پيدا ميکند براي عبور.
آيا در آرمانهاي درازمدتتان، براي خودتان نقشي در پيشبرد آگاهي اجتماعي نيز درنظرگرفتهايد و به گمان شما، راه رسيدن به چنين آرماني را در چه خط سيري بايد يافت؟
اين جمله از بوداست يا بزرگ ديگري فرق نميکند، دوستش دارم. ميگويد: تو هماني که فکر ميکني (البته فيزيک کوانتوم هم تاييد ميکند اين را). نه من؛ هر انساني مسوول فکرهاي خودش است و هر فکر ميتواند آنقدر قدرتمند باشد که سرنوشت زمين را تغيير بدهد. پس حق دارم اگر بغضم ميگيرد وقتي با زناني حرف ميزنم که باور کردهاند که نظرشان مهم نيست... که باور کردهاند نصف آدماند. گريهام ميگيرد وقتي کساني اجازه ميدهند که اميدهايشان به باد برود، چرا که به ايشان سعي دارند بقبولانند که بياهميتند. آنقدر که قانون هم کاري از دستش ساخته نيست. کسي که اين مجوز را براي به يغما رفتن اميدهايش صادر ميکند، به اندازهبه يغمابرنده گناهکار است و بدهکار به خودش... به سرزمينش و به آيندگان. اي کاش روزي چند دقيقه به مرگ بينديشيم. طبق قانون طبيعت قرار است همهمان بميريم. اين فکر خدمت بزرگي به زندگي ميکند. کمکمان ميکند تا مسووليت افکار و اعمالمان را به عهده بگيريم. لحظه بزرگ پذيرش لحظه باز پس گرفتن اقتدار آدمي است. لحظه بزرگ پذيرش آزادي است به مثابه هديه مادرزاد آدمي. آدمي، بالذات کامل است. آدمي که خودش را کامل نداند اجازه ميدهد که تقليلش دهند. اين آدم حتي دم و بازدمش که طبيعيترين حق اوست، به طور خودکار نصف آدم ميشود.
آيا موقعيت شعر امروز ايران، موقعيتي هست كه بتواند با واكنش به بحرانهاي اجتماعي، نقش يك رسانه جدي را ايفا كند، يا اصولا رسانهبودن شعر به نظر شما بحثي منسوخ و منتفي است؟
بارها شاهد بودهايم که وقتي بحراني پيش ميآيد- نمونهاش هم وقايع اخير- شاعران هم به عنوان بخشي از بدنه اجتماع واکنش نشان ميدهند. به سايتهاي ادبي که مراجعه کنيم نمونههايش بسيارند؛ عرض کردم سايتها چون تنها فضاهاي موجود هستند بالطبع مخاطبان سايتها هم محدود هستند حالا صرفنظر از اينکه آيا مطالب درج شده تا چه اندازه واقعا هنرمندانهاند. بعد از زلزله بم به ياد ندارم که موضوع نماديني به اندازه شهادت خانم آقاسلطان دستمايه اين همه سوگسروده شده باشد. اما متاسفانه مگر چند درصد از مردمان اين کشور پرجمعيت کاربران اينترنت هستند؟ (تازه اگر اين تنها رسانه هم دچار اشکال فني نشود!). به علاوه در اين موقعيتها نوشتهها معمولا شتابزده و تاريخ مصرف دارند مگر استثنائاتي و ديگر اينکه شانس پخش شدن از طريق رسانههاي پر مخاطب ملي (!) از قبيل تلويزيون و روزنامههاي کثيرالانتشار دولتي را هم ندارد يعني کثير مردم محرومند از کثير امکانات موجود و تازه اصلا چرا بايد واکنشي عمل کرد؟ در هر شرايطي کنشمند بودن موثرتر نيست؟ در بحران موجود ادبيات به عنوان شخصيتي حقوقي هم خواهان مطالباتي براي خويش است هم زبان کساني که صداي رسايي ندارند. اين را هم ميدانيم که آتش سياست به دامن هر که و هر چه بيفتد تا مغز استخوان ميسوزاند. هيچ حکمي قرار نيست صادر شود هر که هر چه ميخواهد ميتواند بگويد يا نگويد و البته ديگر همه تفاوت انسان متعهد را با شعاريکردن شعر ميدانند. اما شايد براي شما هم پيش آمده باشد. بعضي از اين سوگسرودهها را که ميخواندم چيز ديگري را هم حس ميکردم که اذيتم ميکرد. در بعضي موارد بوي چيزهاي ديگري هم به مشام ميرسيد و آن درستکردن پاچيني از اين قواره بود توسط قليلي. خب ميبينيم که چه بهرههايي ميشود از مرگ انسان ديگري برد. خب شاعر هم آدم است ديگر. اين را گفتم که بگويم ديگر شعر، نقش وحي را و شاعر، نقش راوي وحي را به عهده ندارد. بهتر است که شاعران هم از حق اشتباهکردن برخوردار باشند؛ چون کسي که نخواهد اشتباه کند، بعيد است که دست به کاري بزند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر