۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

گاهی درتابستان هم برف می بارد





درباره ی به کسی نگو مجموعه شعر کتایون ریزخراطی




رسول رخشا

شعرهای مجموعه " به کسی نگو" برساخته ی روایت ها و شبه روایت هایی هستند که در آنها زن نقش مهمی رابازی می کند ،آنقدرکه گویی زن، خمیر مایه اصلی کار شاعر است وبی حضور اوهیچ شعری به منزل نخواهد رسید ، چه آنجا که در قالب راوی نمایان می شود ، چه وقتی که روایت درباره او شکل می گیرد وچه زمانی که زن پیوندهای ظریف فیزیکی ومتافیزیکی با اشیا وطبیعت پیرامونش برقرار می کند .
زن عود روشن کرد/ وشکم بر آمده اش را / به سمت معجزه گرفت/...
تخیل وایده پردازی در شعرهای کتایون ریز خراطی قابل توجه ا ست ، به طوری که اغلب باعث می شود که علاوه برتکمیل روایت، درساختار شعرهم راهگشا وتعیین کننده باشد واز سوی دیگر ، زمینه ساز پیدایش تصویرهایی در بافت افقی وعمودی شعر .
روایت شاعرزن از زن وترکیب آن با تخیلی بدیع ورسیدن به تصویرهایی با بیان ساده منجر به خلق جهان واره ای در شعرها شده است که یاد آور چیدمانی ظریف و پر وسواس برای خلق فضاهای مطلوب شاعری است که پرسپکتیوهای شعرش می توانند دورنمایی باشند از زن در موقعیت های گوناگون وحس و حال های متفاوت. بی تردید طرح چنین رویکردی در سطوح بیرونی شعرها نمی تواند از نظر هیچ مخاطبی دور بماند وتوجه به اهمیت این موضوع در شعر های کتایون ریز خراطی باعث می شود که خواننده براحتی دریابد که، لابد اینها باید در سایه ی یک چیزی بزرگتر و اساسی ترارایه شوند تا ربطشان بی ربط نباشد ،به گمان من آن چیز ، چیزی نیست جز کیفیت " رمانس" در شعرها و اهمیت رمانس در آنها و اینکه اساسآ شعر های ریزخراطی در چنین سرزمینی متولد می شوند . حضور رمانس در هر متنی باعث می شود چهره عبوس و سرد آن متن کمرنگ و یا محوشود تا خواننده بتواند شانه اش را کنار شانه ی کلمات احساس کند. رمانس باعث می شود که شعر دست خواننده اش را بگیرد واورا با خودهمسفرکند ، رمانس باعث می شود که گرما و شور و حرارت تن متن به تن خواننده هم منتقل شود .
واما همه اینها را نوشتم تا بگویم لزومآ مشت نمونه خروار نیست ، چرا که از طرفی نمی توان حضوربرجسته ی رمانس در شعرهای " به کسی نگو " را انکار کرد واز طرفی هم نمی توان به عدم شور ، حرارت وگرمای لازم در شعر ها اصرار نکرد ، این تناقض هنوز هم مرا مجاب نکرده است ، با این که رمانس با وجوه گوناگونش – که تمامی برگرفته از حس و حالات عمیق انسانی هستند- دراین شعرها راه یافته است ،چرانتوانسته گرما بخش و نیرو دهنده به متن باشد، رمانسی که مولود عاطفه و شور وحرارت های آدمی است . برای پاسخ به تناقض مطرح شده می توان به راه کارها وپیشنهادات بسیاری فکرکرد وبه هرکدامشان به سهم خود توجه داشت که بی تردید جای آن دراین جعبه ی 700 کلمه ای نیست اما برای اینکه تنها نگفته باشم که فقط گفته باشم به گمانم رسید که بیرونی ترین دلیل این قضیه در صورت زبان شعرهای ریزخراطی اتفاق می افتد ،آنجا که می بینیم دخالت وتصرف شاعردر زبان آنقدر کم می شود که سطرها میل فراوان به نثرشدن پیدا می کنند و این امر تا آنجا پیش می رود که این پندار نادرست را به ذهن متبادر می کند که زبان شعر ها به زبان ترجمه پهلو می زند، درحالی که این موضوع برآمده از عدم دخالت شاعرانه در شکل درونی و بیرونی زبان است ، هرچند که تخیل و ایده پردازی بکر شاعر - به شکلی کاملآ درونی - این موضوع را به تاخیر می اندازد اما باز در شکل بیرونی زبان تغییرچندانی حاصل نمی شود ، زبان علاوه بر اینکه دورترین و نایاب ترین عنصر شعر است نزدیک ترین و در دسترس ترین عنصر آن هم هست و به همین دلیل می توان گفت که به دلیل تاثیر آنی خواندن سطرها و تاثیر طولانی تر آن ها برای خواننده شعر ، شعر کتایون ریزخراطی در برخورد اول پویایی لازم خود را از دست می دهد وبه سمت سردی و یکنواختی سرازیر می شود ، اما آنجا که شاعر هوش وحواسش را به زندگی شعرش می دهد: مرگ / از فاصله چیزی برمی دارد / دست هایت ارام می روند / لب هایمان بر هم / دایره بر دایره /گسترده شده است

هیچ نظری موجود نیست: