
گفت وگو با «مريم جعفري آذرماني» به انگيزه انتشار دو دفتر «هفت» و «زخمه» علی مسعودی نبا و رسول رخشا |
|
به نظر میرسد در این دو دفتر اخیر، به نسبت کتاب «پیانو»، نوعی تمایل به امر استعلایی و بریدن از زندگی امروز در شعرتان حادث شده است. انگار، شعرهاي آن كتاب و حتي كتاب «سمفوني...» موقعيت صميمانهتري ايجاد ميكرد و از لحاظ مضمون و اجرا، ملموستر بود.آیا به نظر خودتان هم چنین رویکردی در شعرتان ایجاد شده یا غزلتان تغییر محسوسی نکرده؟
شاید چند شعر اینگونه باشد اما مجموعا اینطور نیست. شعرهای «زخمه» و «هفت» از لحاظ زمان سرایش، خیلی از زمان شعرهای «پیانو» دور نیستند. بخش آخر كتاب «زخمه» غزلهایی است که از لحاظ زمانی میتوانست در «پیانو» منتشر شود. البته شعرهای «زخمه» شاید در مجموع از شعرهای «پیانو» متنوعتر باشند. ولی همه در فضاهای منِ شاعر نیستند. در هر حال، سرودن هر شعری حکم تجربهکردن را دارد. میخواهم همینطور ادامه بدهم تا جایی که بشود. فکر میکنم خیلی جا داشته باشد. البته هر کسی میتواند تلاش خود را بکند و این که میگویم من دارم ادامه میدهم، در واقع مسالهای شخصی است و گذشت زمان نشان خواهد داد که چه اتفاقی افتاده است؛ یا چه بسا ثابت کند که اتفاقی هم نیفتاده است! ولی در هر صورت باید نوشت. در کتاب «هفت» هم که شامل هفت مسمط است مخصوصا در مسمطهای پایانی کتاب، رویکردی اجتماعی داشتهام رویکردی که در کتاب اولم «سمفونیِ روایتِ قفل شده» بوده است. خودم فکر میکنم کتاب اولم شعرهای مورد پسند بیشتری از نظر خودم داشته باشند در واقع من با مخاطب، صادقانهتر برخورد کردهام. به این صورت که تاریخ شعرها را زیرشان نوشتهام و به ترتیب هم منتشر کردهام و حتي بخش آخر «زخمه»- به علت آنکه- در محدودهزمانی شعرهای «پیانو» بود جدا شده است. میتوانستم تاریخ نگذارم و شعرها را با پراکندگی طوری بچینم که بیشتر خودشان را نشان بدهند؛ مثلا در مورد «سمفونیِ روایتِ قفل شده» به تاریخ غزلها نگاه میکردند و شعرهایش را با شعرهای دیگران در همان محدودهزمانی مقایسه میکردند در حالیکه هیچگاه زیر مجموعه یا تحت تاثیر مستقیم هیچ جریانی از غزل نبودهام.
روی آوردن به قالب فراموششدهای چون مسمط، نوعی راه رفتن بر لبه تیغ است. ضمن اينكه شما در ابتداي «زخمه» نيز، ترجيعبند زيبايي داريد. چه شد که به سراغ این قوالب رفتید و آیا نگران این نبودید که واپسگرا تلقی شوید؟
کلا غزل گفتن هم راه رفتن بر لبهتیغ است. ولی در این مورد تصمیم نداشتم که مسمط را زنده کنم و اصلا چه احتیاجی است؟ گرایش مقطعی من به مسمط شاید کاملا حسی بود. نگران هم نبودم كه واپسگرا تلقي شوم. واپسگرایی در ذهنیت شاعر اتفاق میافتد. در شعر سپید و حتي داستان و نمایشنامه هم میتوان واپسگرا رفتار کرد. ولی سرودن مسمط برای خودم خیلی جالب بود از این رو که به ترتیب که مسمطها را پشت هم گفتم فهمیدم که هر شکلی از هنر میتواند ظرفیتهای معنایی و زبانی امروزی هم داشته باشد.
شعر شما در اکثر مواقع بر اساس پارادوکس سوژه شکل میگیرد. یعنی با پیشرفت شعر، راوی مدام در تعلیق جنسیتی، حسی و حتی عقیدتی جلوه میکند. ایجاد چنین موقعیتی برای سوژه را ناشی از کدام دغدغههای خود میدانید؟
در هر صورت شاعر هم عضوی از جامعه است و خودش را میتواند جای دیگران هم بگذارد پس حرفهای مختلف و گاه متناقضی میتواند داشته باشد. شاعر متاثر از اتفاقهاي اطراف خود است و تمام امکانهای زبانی و معنایی را به کار میگیرد تا حرفش را بزند ولی به هر حال من فقط سعی میکنم مخاطب را با قافیهسازی گول نزنم. چون فکر میکنم بعد از مدتی تجربه در حیطه شعر، شاعر میتواند اثری سالم و حتا دلنشین بنویسد اما مهم این است که مدام در خود تغییر ایجاد کند و نگاهش را تغییر دهد. گاهی اوقات برای من پیش آمده که کسی خارج از حیطه شعر در مورد شعر من صحبت کرده و دیدهام که درست میگوید و آن را در مسیر شعریام لحاظ کردهام. شاعر باید گوش شنیدن نظر دیگران را داشته باشد. چون ذهن، مقوله پیچیدهای است. برای خودم بسیار اتفاق افتاده که شعری را از کسی خواندهام و خوشم نیامده اما بعد از مدتی آن را خیلی عالی دانستهام و این به خاطر آن است که ذهن، مدام در حال تغییر است.
به عنوان شاعری که عمده فعالیتتان معطوف به غزل است، فکر میکنید که بوتیقای غزل امروز باید چه ویژگیهای تازهای را در خود جای دهد که دیگر از حیث معنايي قالب کلاسیکی تلقی نشود؟
کلاسیک به اثری هنری میگویند که از فیلتر زمان رد شده و در واقع زمان ندارد و ما امروز هم آنها را گوش میدهیم یا میخوانیم یا میبینیم. مثلا بتهوون یا حافظ را ما هنوز هم گوش میدهیم و میخوانیم و لذت میبریم. حتي نیما یوشیج هم به این تعبیر کلاسیک است از این جهت که هم زمان گذشته بوده و هم از فیلتر زمان رد شده و هنوز هم خوانده میشود. برعکس حتي اثری هنری که امروز تولید میشود میتواند هم زبان و هم تفکر کهنه نیز داشته باشد این به گذشت زمان مربوط است که با آن اثر چه کند. در هر صورت آنچه میتوانستهام در شعرهایم اجرا کردهام و چه بسا خیلی امکانها را نتوانسته باشم خوب اجرا کنم ولی قضاوتش را به کارشناسان غزل باید سپرد. به هر حال ترجيح ذهني من غزل است و اصراری ندارم که با تجربهغیر از غزل مثلا شعر سپید ثابت کنم که شاعر مدرنی هستم. ولی جهان اطرافم یقینا در شعرم تاثیرگذار است چون من از واقعیت مینویسم، هرچند که از خیالم هم استفاده میکنم؛ هر یک از شعرهایم به نوعی برداشتهایی از زندگی خودم یا اطرافیانم یا جامعهای است که در آن زندگی میکنم پس نمیتواند امروزی نباشد. هرچند که جامعهای آنچنان مدرن هم نداریم.
وضعیت مخاطب غزل در جامعه امروز ما چگونه است؟ آیا غزل هنوز خواهان و خریدار دارد؟
تا چه غزلی باشد! مخاطب را نمیشود گول زد. خوانندگان شعر چه شاعر باشند چه شاعر نباشند و حتي سواد آنچناني هم نداشته باشند باز هم میتوانند شعر خوب را تشخیص دهند. به ضرب و زور تریبون نمیشود شعر کسی را پرطرفدار کرد؛ همینطور نمیتوان به خاطر مورد توجه قرار نگرفتن یک شاعر در میان مخاطبان عادی، لزوما او را شاعری جدی و غیر قابل فهم تصور کرد. من فکر میکنم که فهم مردم هم میتواند در شعر و شاعری ما بیاهمیت نباشد.
در سالهای پس از انقلاب، شاهد نوآوریهای مثبت و منفی فراوانی در غزل بودهایم. برخي از نحلهها تمايل داشتند كه غزل را به بنيانهاي اصيلش نزديكتر كنند و برخي در آن، بهجستوجوي كشف موقعيتهاي مدرن و حتي پستمدرن آمده بودند. از اينرو، غزل، به نوعي از جنجاليترين و پرحاشيهترين مباحث ادبي بعد از انقلاب بوده است. فکر میکنید برآیند این جریانها نهایتا به سود غزل تمام شد یا به آن آسیب زد؟ کدام جریانها را به عنوان جریان انحرافی در روند تکامل غزل میشناسید؟
به هر حال شاعر بودن کلاس اجتماعی دارد و هر کسی ممکن است دوست داشته باشد که شاعر باشد و به این قضیه افتخار کند. بسیاری از اینها را دنبال میکنم. البته بعضی وقتها فقط وقتم را میگیرند، اما چارهای نیست، باید بدانم دور و برم چه خبر است. ولی اکثرا مبنای درستی ندارند. نظرات و مقالههای بیسر و ته و عجیبی خواندهام مخصوصا در دو، سه سال اخیر، به دلیل قابل دسترستر شدن اینترنت و فراوانی وبلاگها و سایتها این قضیه تشدید شده است. بعضیها فکر میکنند که با اضافه کردن اسم الحاقی و ارائه دادن مقالههای بیسر و ته میشود برای غزل فرمول ساخت. جالب است که اکثر آنان اگرچه غزل را به نمایندگی از شعر کلاسیک میگیرند، اما به هر حال تعداد خیلی کمی غزل دارند. منظورم این است که اکثرشان مثنوی و غزل- مثنوی و بیشتر هم چهارپاره هستند و طرفدارانشان هم از خودشان کم سوادترند. در بعضی موارد هم بعضی از طرفداران شاعر، در واقع ممکن است خود آن شاعر باشند. کار سختی نیست. مثلا میشود در عرض یک روز چند وبلاگ درست کرد با اسمهای مختلف و همه آنها را طرفدار خود معرفی کرد و اگر هم کسی بپرسد که فلانی وجود خارجی دارد یا نه بالاخره همسایه و فامیل و دوستی پیدا میشود که با آن اسم جعلی خود را در جمع نشان بدهد و چه بسا که همین شخص جدید هم فردا برای خودش مانیفست دیگری صادر کند. باور کنید به همین خندهداری میشود بخشی از جماعت را سر کار گذاشت. همیشه باهوشتر از آدم هست. با زرنگی نمیشود در شعر به جایی رسید. مخصوصا غزل، با کسی شوخی ندارد. چون بهترین نمونههایش را قرنهاست که پشت سر گذاشته و البته در شاعران معاصر هم کسانی هستند. ولی بعضی از این شاعران که شما اشاره کردید هنوز هم در شعر به روش استادی و شاگردی رفتار میکنند و دم از امروزی بودن میزنند در حالیکه به مراتب سنتیترین انسانهای امروزی هم میدانند که دیگر نمیتوان فقط یک نفر را استاد دانست ما در جهان اطلاعات روزافزون زندگی میکنیم، چطور میتوانیم یک نفر را استاد خود بدانیم یا عدهای را شاگرد خود معرفی کنیم این گروهها از هیچ رفتار غیر حرفهای هم کم نمیگذارند. بعضی از این جنجالها را کسانی تایید میکنند که خودشان محل هیچ توجه جدی در شعر نیستند. جالب این است که همین شاعران بعضی شاعران دیگر را سنتی معرفی میکنند، فقط به خاطر اینکه شاید مثلا مانیفست ندادهاند. به هر حال این بالماسکه پایان خواهد یافت و هر کس چهرهواقعی شعرِ خود را در لحظههای واقعی خواهد دید. من با کسانی برخورد کردهام که از من پرسیدهاند که چه کسی تو را تایید کرده؟ یعنی همیشه دنبال اسمی هستند که شاعر را تایید کند اما من فکر میکنم که صرف تایید شدن شاعری جوان از سوی پیشکسوتان نمیتواند جوازی برای شاعرتر بودن کسی باشد. ولی بد نیست کمی غرورمان را کنار بگذاریم و فکر نکنیم که آمدهایم تا غزل را نجات بدهیم. بهتر است فقط بنویسیم و بخوانیم. چون بعد از آنکه سر و صداها فرونشست، فقط در مورد کار هنری ما داوری خواهد شد.
و در پايان، آیا کتاب تازهاي در دست انتشار دارید؟
تعدادی از غزلهای اخیرم که بعد از کتاب «زخمه» نوشته شده قرار است منتشر شود در واقع انتخاب غزلها را انجام دادهام و فقط باید به ناشر سپرده شود عنوان کتاب هم این است: «68 ثانیه به اجرای این اپرا مانده است»...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر