
رسول رخشا
دربارهی نون نوشتن - محمود دولت آبادی
خواندن بیوگرافی یا اتوبیوگرافی از نویسندگان بزرگ همواره جذابیتی پنهان وآشکار برای خوانندگان آثار آنها دارد، این پندار و تصور، که نویسندهی مورد علاقه هر کسی در زندگی خصوصی و فرامتنیاش چه شیوه و روشی را در پیش میگیرد و چهقدر میان آثار او و زندگی واقعیاش تناسب و رابطه برقرار است، ویری است که در ذهن هر خوانندهی مشتاق به ادبیاتی، پیدا میشود. این کنجکاوی و اشتیاق که گاهی تا سر حد کشف و تجسس در زندگی خصوصی نویسندگان و هنرمندان، البته اغلب از لابهلای متنها و یادداشتهای پراکنده آنها
پیش میرود یکی از مکملهای لذتبخش هوسهای خوانندگان برای پرکردن حفرهها و خلاءهای ذهنی پیدا شده در کنار آثار آنهاست.
این بار " آقای نویسنده" یادداشتهایی که طی پانزده سال ، از سال 59 تا 74 نوشته است در قالب کتابی ارائه داده است با نام " نون نوشتن". هرچند نون نوشتن را نمیتوان یک اتوبیوگرافی دانست و یا نوشته هایی که از احوال شخصی و خصوصی یک نویسنده خبر میدهند. یادداشتها نوشتن از نوشتن هستند، نوشتههایی که چگونه نوشتنهای یک نویسنده را فاش میکنند. نوشتنهایی که پیرامون نویسنده را تصویر میکنند و خواننده را در موقعیتِ متصور به جایی میکشانند که او نمیتواند غافل بماند از چگونگی تفکر و کنش نویسنده در باب اندیشههای نوشتن و همینجاهاست که دریچههایی گشوده میشود تا خواننده با احوال و روحیات درونی و شخصیتر نویسنده در متن روبرو شود و به نوع تفکر و منش اندیشهای او دربارهی کوچکها و بزرگهای زندگی در کنار نوشتن پی ببرد.
محمود دولتآبادی باز هم دست به نوشتن برده است، اما این بار نه در مقام رماننویسی که مخاطبانش را، با "گل محمد" ، "سلوچ" ، "مِرگان" و "قیس" آشنا کرده است ، بلکه یادداشتهایی نوشته است در لحظههای خاص و بیتصمیم و آنات مشخص و نامشخص، بی اینکه بخواهد، بعدالتحریر، تغییرو تحریف و تخفیف را بر متن اعمال کند و همین امر باعث شده است که جذابیت نابسود و لذت معلقی برای خواننده فراهم شود .
"نون نوشتن" هیچ اقلیم مشخصی ندارد و هیچ سوژه یا موضوع تعیین شدهای را دنبال نمیکند. از توجه و تاکید نویسنده بر مفهوم اندیشیدن آغاز میشود و با یادداشتی دربارهی ریخت ذهنیِ سنتی ِما ایرانیها به پایان می رسد؛ یادداشتی که در اواسطش با شنیدن خبر تلفنی مرگ سیاوش کسرایی و زندهشدن خاطرات او، حال و روزگاری دیگر پیدا میکند.
در یادداشتهای دیگر دربارهی نظم نوشتن، شهرت نویسنده، باور و ایمان نویسنده به کار نویسندگی، صداقت نویسنده با خودش و مخاطبش، صبوری و استمرار کار نوشتن، مینویسد ، در یک یادداشت نسبتا" مفصل پیشنهادهایی دربارهی پژوهشهای مکتوب و عینی در نوشتهها و نانوشتههای زبان فارسی میآورد و بحث واژهیابی و واژهسازی را جهت دست یافتن به فرهنگ جامع زبان فارسی طرح میکند.
خیلی عجیب نیست که نویسندهای که همواره نگاه مردمی و ملی با چشماندازی روشن به سیمای آرمانی انسان ایرانی دارد بخشهای زیادی از یادداشتهای روزانهاش هم بازگردد به دغدغههای او در این باره و نوشتن از شرایط اجتماعی و وضعیت فرهنگی و اقتصادی مردم و در ادامه هم به طرز شیرینی پس از ارائه استدلالاتش نتیجه بگیرد که "ما ملت مسخ شدهای هستیم" و "تاریخ معاصر سرزمین ما ایران، گویا بیش از یک سوتفاهم نبوده است".
در برخی از یادداشتها نویسنده به خودِ خودش نزدیکتر میشود و از شرایط زندگیاش، پدر، مادر، برادران، فرزندانش و همسرش میگوید. در جایی نوشته است:" آذر هفت سین را چیده روی صندوق قدیمیای که دستنوشتههای مرا در خودش نگه میدارد. آذر قدری مکدر بود از بابت برخوردهایی که در طول سال 67 ، گهگاه با هم داشته بودیم، رفته بودیم بیرون که او برایم یک جفت کفش بخرد.... آب و آینه وآفتاب را بسیار دوست دارم و احساس میکنم آفتاب ایران زیباترین است. دمی با آذر صحبت کردم و به او گفتم حتی اگر تبدیل به دشمن من هم بشود، حس و عاطفهام به او تغییر نخواهد کرد".
از بخشهای به شدت جذاب و آموختنی کتاب برای جوانهایی همچون من قسمتهایی است که نویسنده در حال نوشتن رمانهایش هست و از روزها وشبها و سالهایی میگوید که رنج و اندوه و گرفتاریهای فراوان ِ سالیان را بر تن و روح خود پذیرفته است تا رمانهای "کلیدر" و "روزگار سپری شده مردم سالخورده" که هرکدام به تفکیک 15 سال وقت صرفشان شده است را بنویسد. خواندن این یادداشتها میتواند عصارهی تجربهای باشد، شاید ناممکن برای نویسندگان جوان این روزها و آنقدر بزرگ و عجیب که این سوال پیش بیاید: نوشتن به چه قیمتی؟
دولتآبادی در یکی از یادداشتهایش مینویسد: "به پایان رساندن کلیدر، آنطور که مطلوب و مورد پسند خودم باشد، برای من یک آرزوی مهم است. چون اطمینان دارم که رمان کلیدر یک یادگاری برای مردم آینده ما خواهد بود".
درباره این کتاب و نویسندهاش حرفهای زیادی می توان زد تا رازهای بیشتری آشکارشود ، اما من یادداشتم را با رازی به پایان میبرم که چندان هم سر به مُهر ندارد. این که: با خواندن "نون نوشتن" میفهمیم که محمود دولتآبادی نویسندهای است که "نون نوشتنش" را خورده است...حلالش باد.
این بار " آقای نویسنده" یادداشتهایی که طی پانزده سال ، از سال 59 تا 74 نوشته است در قالب کتابی ارائه داده است با نام " نون نوشتن". هرچند نون نوشتن را نمیتوان یک اتوبیوگرافی دانست و یا نوشته هایی که از احوال شخصی و خصوصی یک نویسنده خبر میدهند. یادداشتها نوشتن از نوشتن هستند، نوشتههایی که چگونه نوشتنهای یک نویسنده را فاش میکنند. نوشتنهایی که پیرامون نویسنده را تصویر میکنند و خواننده را در موقعیتِ متصور به جایی میکشانند که او نمیتواند غافل بماند از چگونگی تفکر و کنش نویسنده در باب اندیشههای نوشتن و همینجاهاست که دریچههایی گشوده میشود تا خواننده با احوال و روحیات درونی و شخصیتر نویسنده در متن روبرو شود و به نوع تفکر و منش اندیشهای او دربارهی کوچکها و بزرگهای زندگی در کنار نوشتن پی ببرد.
محمود دولتآبادی باز هم دست به نوشتن برده است، اما این بار نه در مقام رماننویسی که مخاطبانش را، با "گل محمد" ، "سلوچ" ، "مِرگان" و "قیس" آشنا کرده است ، بلکه یادداشتهایی نوشته است در لحظههای خاص و بیتصمیم و آنات مشخص و نامشخص، بی اینکه بخواهد، بعدالتحریر، تغییرو تحریف و تخفیف را بر متن اعمال کند و همین امر باعث شده است که جذابیت نابسود و لذت معلقی برای خواننده فراهم شود .
"نون نوشتن" هیچ اقلیم مشخصی ندارد و هیچ سوژه یا موضوع تعیین شدهای را دنبال نمیکند. از توجه و تاکید نویسنده بر مفهوم اندیشیدن آغاز میشود و با یادداشتی دربارهی ریخت ذهنیِ سنتی ِما ایرانیها به پایان می رسد؛ یادداشتی که در اواسطش با شنیدن خبر تلفنی مرگ سیاوش کسرایی و زندهشدن خاطرات او، حال و روزگاری دیگر پیدا میکند.
در یادداشتهای دیگر دربارهی نظم نوشتن، شهرت نویسنده، باور و ایمان نویسنده به کار نویسندگی، صداقت نویسنده با خودش و مخاطبش، صبوری و استمرار کار نوشتن، مینویسد ، در یک یادداشت نسبتا" مفصل پیشنهادهایی دربارهی پژوهشهای مکتوب و عینی در نوشتهها و نانوشتههای زبان فارسی میآورد و بحث واژهیابی و واژهسازی را جهت دست یافتن به فرهنگ جامع زبان فارسی طرح میکند.
خیلی عجیب نیست که نویسندهای که همواره نگاه مردمی و ملی با چشماندازی روشن به سیمای آرمانی انسان ایرانی دارد بخشهای زیادی از یادداشتهای روزانهاش هم بازگردد به دغدغههای او در این باره و نوشتن از شرایط اجتماعی و وضعیت فرهنگی و اقتصادی مردم و در ادامه هم به طرز شیرینی پس از ارائه استدلالاتش نتیجه بگیرد که "ما ملت مسخ شدهای هستیم" و "تاریخ معاصر سرزمین ما ایران، گویا بیش از یک سوتفاهم نبوده است".
در برخی از یادداشتها نویسنده به خودِ خودش نزدیکتر میشود و از شرایط زندگیاش، پدر، مادر، برادران، فرزندانش و همسرش میگوید. در جایی نوشته است:" آذر هفت سین را چیده روی صندوق قدیمیای که دستنوشتههای مرا در خودش نگه میدارد. آذر قدری مکدر بود از بابت برخوردهایی که در طول سال 67 ، گهگاه با هم داشته بودیم، رفته بودیم بیرون که او برایم یک جفت کفش بخرد.... آب و آینه وآفتاب را بسیار دوست دارم و احساس میکنم آفتاب ایران زیباترین است. دمی با آذر صحبت کردم و به او گفتم حتی اگر تبدیل به دشمن من هم بشود، حس و عاطفهام به او تغییر نخواهد کرد".
از بخشهای به شدت جذاب و آموختنی کتاب برای جوانهایی همچون من قسمتهایی است که نویسنده در حال نوشتن رمانهایش هست و از روزها وشبها و سالهایی میگوید که رنج و اندوه و گرفتاریهای فراوان ِ سالیان را بر تن و روح خود پذیرفته است تا رمانهای "کلیدر" و "روزگار سپری شده مردم سالخورده" که هرکدام به تفکیک 15 سال وقت صرفشان شده است را بنویسد. خواندن این یادداشتها میتواند عصارهی تجربهای باشد، شاید ناممکن برای نویسندگان جوان این روزها و آنقدر بزرگ و عجیب که این سوال پیش بیاید: نوشتن به چه قیمتی؟
دولتآبادی در یکی از یادداشتهایش مینویسد: "به پایان رساندن کلیدر، آنطور که مطلوب و مورد پسند خودم باشد، برای من یک آرزوی مهم است. چون اطمینان دارم که رمان کلیدر یک یادگاری برای مردم آینده ما خواهد بود".
درباره این کتاب و نویسندهاش حرفهای زیادی می توان زد تا رازهای بیشتری آشکارشود ، اما من یادداشتم را با رازی به پایان میبرم که چندان هم سر به مُهر ندارد. این که: با خواندن "نون نوشتن" میفهمیم که محمود دولتآبادی نویسندهای است که "نون نوشتنش" را خورده است...حلالش باد.
عکس از رسول رخشا
۳ نظر:
ممنونم دوست گرامی. همواره موفق و پرکار باشید. مشتاق شدم بخوانم.
برای من شخصیت ارام و پرهیز از اوباشی گری و هرزه دهنی در قالب نقد و نظر و به بهانه ی به دست اوردن شخصیتی نمادین و رادیکال مهم است. این ویژگی ها در تو هست و ستودنی است، در یک کلام نخواسته ای با تاختن به دیگران، ان هم نه با هدف نقد که با هدف کسب وجهه، برای خودت اعتبار و ابرویی به هم بزنی تابلکه ستایش/تنفر برای ات به پله های اوریب صعود و دیده شدن مبدل شود.کاری که بسیاری کردند و می کنند.
اما این همه ی مطلب نیست. راتش مصاحبه ها و یادداشت های تو در این دو سه سال که همدیگر را در وازنا شناخته ایم نشان می دهد که ادبیات و پرداختن به ادبیات برای ات امری شخصی، اقتراحی و تفننی است. این می تواند برای هر ان که به تئوری دمکراتیزه شده ی "هر کس به رای خویش" معتقد باشد نه تنها امری قابل قبول که ستودنی هم باشد. چرا می باید همه ی ما دست در کار نظریه پردازی و حرفه ای گری ادبی داشته باشیم. بگذار برخی کسان هم زا دل و از نگاه و ذوق و پسند شخصی شان بنویسند، چه باک!
اما این هم هست که حضور در مطبوعات و سایت و بلاگ گردانی، و نیز ورود به حیظه ی نقد ادبی دیگر به خودی خود ساحت نمادینی را به دست می دهد که در ان ادم نمی تواند به تکیه به گفتار و نگاه فردی خود کار را پیش ببرد. این دیگر - بی تعارف - یک بام و دو هواست.
اگر کسی - و من جمله تو - بپذیرد که در ادبیات به قلم فرسائی و ارزشداوی مشغول شده است، اگر کسی به این امر تن دهد که کلامش را در متن جریان های ادبی و رسانه ها بنشاند، در مطبوعات و مجلات مطلب منتشر کند و مرتبا در حوزه های ادبی مشخصی به روز رسانی کند، دیگر نمی توان صرف ذوق و اقتراح از نقد و خرده گیری به کارش سر باز زد.
این است که باید هشدار داد، به عنوان مخاطبی که دنبال می کند یا کسی که کسب و کارش نظریه ی ادبی است، که این راه و رسم را نمی توان در عین برخورداری از چنین وجهه ی نمادینی،و به رغم دامنه ی فعالیت های ادبی ای از این دست، کما فی سابق بر سبیل ذوق و پسند شخصی ادامه داد.
گزاره های ادبی تو در مجموع تکرار محتوایی ثابت را افتابی می کند که معمولا به نتیجه ی تازه ای منجر نیم شود. نوعی حاشیه نویسی بر واقعیات است و پرهیز از به دست دادن مکلاک و معیاری تازه برای سنجش ادبیات و اثار تازه ی ادبی. از هر دری گفتن است به بهای نگفتن هر انچه که باید گفته شود. میانه داری دائمی برای تن ندادن به موضع گیری صریح نظری. کم کوشی در پیچیدگی های فراوان نظری ادبیات امروز به بهانه ی همگانی و اسان فهم کردن نقد و نظر. این اشکالی دامنه دار است و شامل حال کسانی بسیار پرسابقه تر و پرکارتر هم می شود. اما از هرکه و هرجا که سر بزند نقضانی جدی است.
حرف من به طور خلاصه این است که یا رومی روم یا زنگی زنگ. یا این بحث ها را رها کنیم یا با در نظر گرفتن وضعیت و موقعیت نظری-انتقادی امروزه - در ایران و جهان - به انها بپردازیم. یا تجربه ی درازاهنگ نظریه ی ادبی را که پس پشت داریم جدی بگیریم یا خود مطلب نوشتن درباره ی ادبیات را فروتنانه کنار بگذاریم.
امیدوارم این حرف ها نرنجاند که هدفش رنجاندن نیست، و امیدوارم جدیتی که فقدانش احساس می شود در متن نوشته های تو روزی جایگاهی درخور بیابد.
ممنون
علی ثباتی
دوست عزیز - علی ثباتی
نظرت را خواندم ، راستش در شرایط مناسبی برای نوشتن یا گفتن نظرم نیستم ...اما حتم در اولین فرصت ...
ممنونم از پیشنهادات ونظراتت.
رسول رخشا
ارسال یک نظر