۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

پسر بچه ای که هنوز مجاب نشده است *


درباره ی شعر علی باباچاهی
رسول رخشا
جسارت و سماجت ، صفت هایی هستند که معمولن کمتر کنار هم قرار می گیرند تا تو بتوانی آنها را به بی قراری شاعری نسبت دهی که خودش ، قرار نمی گیرد ، جایی که فکر می کند دیگر آنجا دارد قرار می گیرد ، در همین فکر ها هستی ، که ناگهان سیمای شاعری عبوس با طنازی پنهان ،آشکار می گردد و دیگر ... کار از کار گذشته است وشاعری قامت راست کرده است در حوالی جایی که جا نیست ، راهی که راه نیست , ماهی که ماه نیست و این ها همه از عدم نیست ترند وجهانی دارند نسبی ، نسبت به هرآنچه نسبی است و نسبی است نسبت به هر آنچه درهستی است .
علی باباچاهی را عقل عذاب می دهد ، در جهانی که هیچ چیز، دلیل هیچ چیز نیست و همه چیز برمدار هرچیز می گردد به همین خاطر از عقل می گریزد و هنگام تقسیم جیره ی خرد ،از صف بیرون می پرد تا راهش را نزدیک کند به جهان جن زده ها ... وارد می شود و ، آشفته کرد خواهد ،جهان شعرش را ، با ساخت ترکیب ها وپیوندهایی که گاه از اعوجاجی بی سرانجام ساخته شده اند و جهان واره ای می سازند گسسته تر از جهانی که هست
باباچاهی خیلی زود می فهمد که در این جهان ما همه بازی گریم و زود بازی گری را یاد می گیرد و بازی را در جهان شعرش شروع می کند ...تجربه می کند و بعد بازی ، بازی می کند وبعد شروع به تجربه کردن وهمین می شود ، راهی که راه شعرش را باز می کند به سمتی که کمتر سویی از شعری دارد که رایج روزهای شعر دورانش هست , ترسی ندارد که با این کار انگشت نما شود و شهره ی شهر به عشق ورزیدن ...پس عاشقیت ومغازله را راه می دهد به دنیای شعرش تا دست مایه ای شود برای راه یافتن بهتر مخاطب به دنیای شعرهایش ، اما اشتیاق فراوانش را برای زبان باز ی فراموش نمی کند ومدام خودش را از قاعده های زبان دور می کند و نزدیک می کند به زبانی که در ظاهر، متر و معیاری ندارد و غیرمعمول ونا متعارف به نظر می رسد
علی باباچاهی مخالف ساده سازی پیچیدگی های هستی است و هر جا که نیازش را احساس کند همان قدر که پیچیده می بیند ،همان قدر پیچیده می نویسد وهمین شکل از نوشتن اغلب سبب می شود که شعر هایش ازیک مرکز واحد گریزان باشند و صاحب چند مرکز هم زمان ودر زمان باشند ، سرنوشت ارایه ی چند مرکز در یک شعر رسیدن به نوعی گسسته نگاری است که در درون مطابقت می کند با همان فرض رایج، که همه چیز در این جهان نسبی است و قطعیتی وجود ندارد جز عدم قطعیت وهمین رویکرد قاعده گریز باباچاهی در شعر هایش سبب دست یابی به سرزمینی غیر معمول و متفاوت و دگراندیش در جهان واره ی شعرش شده است که متمایز می کند محورهایی که شعر او گردش , گردش می کنند
چهل سال می گذرد از روزی که باباچاهی شاعر " خورشیدها وخارها" بود و" از آبشخور غوکان بد آواز می آمد " ، در این سربالایی راه طولانی شاعر خودش را دور می کند از فضای آن روزها و شتابان ، فاصله می اندازد با آن روزهای شاعری اش و دلش هم نمی خواهد به آنها نزدیک شود هر چند به انکار گذشته نیز برنمی خیزد , تغییر و تغیر فراوان میان کتاب اول " در بی تکیه گاهی " تا کتاب آخر زیر چاپ " پیکاسو در آب های خلیج فارس " به ما شاعری را نشان می دهد که مدام به تجربه گری مشغول است و هر دوره ی شعری اش همراه با تجاربی تازه است وباکی هم ندارد که این تجربه ها در دهه ی هفتم عمر ممکن است برای او سقوط ازبلندی در پی داشته باشند ... باباچاهی ترس از بلندی ندارد اما کسی درست نمیداند از بلندی ها می ترسد یا نه؟ از دور که به او نزدیک شوی می فهمی شور و اشتیاق اش برای گونه ای دیگر بودن و جور دیگر بودن اش ،هیچ کم از پسر بچه هایی ندارد که هنوز مجاب نشده اند واین خود ، به خودی خود یعنی که باید اینجا در برابر این شاعر و شعرهایش مکث کرد و از سرعت خود کاهید ... از سمت راست هم که حرکت کنیم باز هم نمی توانیم منکر چالاکی ذهن و زبان او در شعر های ، از یک دوره ای به بعد اوشویم و به گمانم همین کژتابی در ذهن وزبان باباچاهی و شوخ وشنگی وچالاکی مستتر درذهن و زبان او از مهمترین ویژگی های شعر اوست وبخش زیادی از موافقان ومخالفان شعر او پیرامون همین موضوع سفر می کنند
شاعر با هوشیاری از جهان کژتاب ذهن و زبان اش ، در اوج بی نظمی و آشفتگی بیرونی همواره دغدغه ی رسیدن به شکل ، فرم وساختارهای تازه در شعرش را دارد که این ها صاحب تناقضی در معنا ، ساختار و فرم هم می شوند اما به نوعی تبدیل به قالب هایی درونی و شکل یافته در درون شعر و ذهن شاعر هم هستند یعنی در عین وجود داشتن تناقض و گسست ، این ها صاحب انسجامی هستند که در استراتژی ذهنی شاعر نسبت به شعرش روشن هستند اما به سبب همین تناقض ها وپیچیدگی های ذاتی در شعر و پویایی در صورت و سیرت زبان وترکیب اینها با شکل روایت ، تصویر و تخیل چالاک در شعر ها، به خصوص شعر های آخرتر, با وجود اینکه ما به عنوان مخاطب ، با همان تخیل وزبان آوری خاص روبرو هستیم و انرژی لازم را هم می گیریم اما گاهی ردپای شعر را به دلیل بلندی روایت ها و اطناب در کلام وترکیب ها وپیوند آنها با پیچیدگی تخیل و تصویر و شکل استفاده از زبان از دست می دهیم ودریافتی گسسته گسسته و پاره پاره از جهان شعر در جهت های افقی و عمودی آن پیدا می کنیم و کمی بلا تکلیف باقی می مانیم ... اگر که شاعر، عامدانه واز روی فکر، این پلان را در شعر هایش پیاده نکرده باشد !!؟؟ ، گمان می کنم با اندک شست وشویی قدرت بسیاری ازشعر ها بیشتر می شود , گاهی حتا تنها با یک حذف ساده .
از آخرین باری که ازباباچاهی شعری را شنیدم چند ماهی می گذرد ،آنچه برای من از آن جلسه تا امروزباقی مانده است ،زمزمه ی هر روزه ام بوده است

کبریت اختراع مادرم بود
غروب پوست‌پلنگی گربهْ‌سیاه آبْ‌‌جوش اجنّه دلتنگی اختراع مادرم بود
زنِ بورِ بور ارمنی گل صدتومنی که عاشق فایز شد یا که نشد اختراع مادرم بود
......


* برگرفته از سطری از داستان " میعادگاه مرغ قصاب " مربوط به کتاب
آبی ماورای بحار شهریار مندنی پور .

۱ نظر:

عه تا گفت...

فرهیخته ی گرامی اقای رسول رخشا
به هم خوانی شعری از علی عبدالرضایی در با نکول دعوت می شوید
این دعوت فقط برای مخاطبان خاص شعر ارسال می شود
با احترام عه تا منصوری