۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

گرافیک ایران در حد گرافیک جهانی است

[ گفتوگو با هوشنگ کاظمی، اولیندانشآموختة گرافیک نوین ایران ]
رسول رخشا

به گمانم نام هوشنگ کاظمی برای اهل گرافیک، نام چندان آشنایی نیست، دستکم مطمئنم برای بسیاری ازطراحان گرافیک نسل دوم به بعد. البته این اتفاق، در سرزمین من چندان نادر و دور از ذهن نیست که شایعهای است دورانساز شاید به قدمت ِحافظة تاریخی مردمانش؛ سرزمینی که ظاهراً در آن بایگانی روزهای تاریخی با تاریخ روزها چندان تفاوتی ندارد، پس نیازی هم به آرشیو اسناد و مکتوبات نیست و هرچیزی باید به شکلی کاملاً خدادای و غیرطبیعی پیش برود تا شاید به سبب اتفاق یا رویدادی خاص، ما را روزی خوش آید و بعد آن گاه دوست داشته باشیم، دست در توبرهمان کنیم و سعی نماییم تاریخ را بسازیم، همان گونه که میخواهیم ... اینها بماند. اما هوشنگ کاظمی، اولیندانشآموختة گرافیک نوین ایران و مؤسس هنرکدة هنرهای تزئینی و ادامهاش همان دانشگاه هنری است که ما امروز میشناسیم؛ کسی که اگر به حرفهایش گوش کنیم میفهمیم به سهم خود بر فرهنگ زمان خویش تأثیرگذار بوده است.
هوشنگ کاظمی، متولد 15 تیر 1302 تهران، در 1332 موفق به اخذ درجة لیسانس در رشتة ادبیات خارجی شد. یکسال بعد به فرانسه رفت و در مدرسة عالی هنرهای تزئینی پاریس به تحصیل پرداخت و در 1335 در رشتة خط و گرافیک فارغالتحصیل شد.
هوشنگ کاظمی، بعد از فراغت از تحصیل، دوسال در شرکت هواپیمایی کِیاِلاِم هلند مشغول به کار شد و دوسال بعد از بازگشت از هلند با همفکری و همکاری استاد جواد حمیدی هنرکدة هنرهای تزئینی را راهاندازی کرد و مدیریت آن را عهدهدار شد.
هوشنگ کاظمی برای اولینبار رشتة گرافیک را به صورت علمی در هنرکدة هنرهای تزئینی طرحاندازی کرد و در پی آن چندسال بعد این رشته در دانشکدة هنرهای زیبا هم راهاندازی شد. علاوه بر هنرکده، بخش گرافیک سازمان جلب سیاحان را نیز راهاندازی کرد و همچنین کارهایی در زمینة طراحی صنعتی و دکوراسیون داخلی صورت داد که شاخصترین آنها طراحی تزئینات داخلی و صنعتی سد سفیدرود در 1340 است.
متأسفانه تنها کتابی که تابهحال دربارة زندگی و آثار او در ایران منتشر شده کتاب کوچکی است با عنوان "پیشگامان گرافیک نوین ایران" که بهدست مهدی صادقی تألیف و گردآوری و در انتشارات رسم منتشر شده است.
هوشنگ کاظمی از 1376 به غربِ استرالیا مهاجرت میکند و هماکنون در شهر پِرت به زندگی مشغول است.
این گفت‌‌وگو را سال گذشته در سفری به استرالیا با ایشان ترتیب دادم و سعی کردم کمی از جزییات راهاندازی هنرکده بپرسم، از هنرمندان و هنرجویانی که آنجا بودهاند، از شرایط کار هنری در آن روزها، از گرافیک و از نقاشی؛ پرسیدم و پرسیدم تا به "سقاخانه" رسیدیم : شمعی روشن کردم ، من میپرسیدم و او هم با مهربانی، آرامش و احترام پاسخ میداد.
●●●
جناب کاظمی، این درست است که اولیندانشآموختة گرافیک نوین در ایران هستید؟
تنها چیزی که میدانم این است که قبل از من هیچایرانی در آن دانشکدهای که در پاریس تحصیل کردم، یعنی دانشکدة هنرهای تزئینی پاریس، نبوده. یا اگر هم ایرانیای بوده، بعد از مدتی ترک تحصیل کرده. مثلاً در آن زمان یادم میآید که صحبت از یکآقای مهندسی بود ـ نامش را به خاطر ندارم ـ اما به‌‌عنوان هنرآموز آن دانشکده بود، نه کسی که در حال تحصیل در آنجا بود. اما بعد از من کسان دیگری هم آمدند، ولی من اولین ایرانی بودم که امتحانات نهایی دانشکده را دادم و درسم را تمام کردم. زمانی که در آنجا مشغول تحصیل بودم، فرانسه مشغول جنگ با ویتنام بود و دانشجوها مجبور بودند در جنگ شرکت کنند. درنتیجه، فقط یکبار اجازة شرکت در امتحانات نهایی را داشتند و اگر همان یکبار پذیرفته نمیشدند، دیگر موفق به گرفتن مدرک و عنوان نمیشدند. به همین دلیل گرفتن این مدرک یکموفقیت محسوب میشد.
وقتی به ایران بازگشتید موضوع گرافیک در ایران مطرح بود یا نه؟
خیال میکنم گرافیک، خیلیپیشتر هم صحبتش در دانشکدة هنرهای زیبا بود. خانمی به اسم امینی آنجا بود که گرافیک را نه به صورتی که امروز میشناسیم و از آن یاد میکنیم، اما با یکبرنامة تقریباً مدون و تنظیمشده مطرح کرده بود. او برنامهای داشت به نام برنامة طراحی تزئینی و در طراحی تزئینی، همیشه مسائلی را که با چاپ سروکار داشت، وارد میکرد؛ مثلاً، میگفت برای رایجکردن تعطیلاتِ بعد از تابستان میخواهیم تبلیغات کنیم تا مردم متوجه شوند لازم نیست در یکزمان معین تعطیلاتشان را بگذرانند. در این برنامه، گرافیک هم وارد میشد؛ چون این موضوع یککمی کارهای چاپی نیاز داشت، بروشور میخواست، پوستر و نمونههای چاپیِ دیگر احتیاج بود، بدون این که اسم گرافیک در میان باشد. درواقع، بدون توجه یا برنامهریزی به شکل امروزی کارهای گرافیکی خودبهخود صورت میگرفت.
ولی آموختههایی که از دانشکدة پاریس داشتید، با گرافیک رایج در ایران متفاوت بود!
نه، خیلیمتفاوت نبود. اما شروع خوبی بود برای توجه به این نکته که یکرشتة هنری جدید هست و میتواند کاملاً مجزا عمل کند. من به سختی وارد دانشکدة هنرهای تزئینی پاریس شدم. با این که در زمینة نقاشی و معماری کار و تحصیل کرده بودم و از بچگی هم عاشق این کار بودم و موضوع برایم خیلیغریبه نبود، اما امتحان ورودی دشواری داشت و داوطلب هم زیاد بود. از تمام فرانسه و در آن زمان تنها سهنفر غیرفرانسوی در سال میتوانستند وارد آن دانشکده شوند.
اسم رشتة شما در آن مدرسه یا دانشکده دقیقاً چه بود؟
گرافیک. دنبال گرافیک را گرفتم و بعد هم که فرصت داشتم به معماری داخلی هم پرداختم. چون دانشگاه یا مدرسهای هم که در ایران تأسیس کردیم فقط مختص گرافیک نبود. رشتههای متنوعی داشتیم. سهسال دورة عمومی داشتیم و دو ـ سهسال هم تخصصی.
از نوشتهها و گفتههاتان این طور برمیآید که یکنوع دلخوری و گِلگی از مسائل مربوط به تأسیس دانشکدة هنرهای تزئینی و گفتههایی که به مرور شکل گرفتهاند، دارید.
بله، این حس را دارم؛ چون در آن زمان همة توجه ما این بود که یکهویت ایرانی داشته باشیم، نه تعلیماتی که از غرب دیکته میشد. تعلیماتمان بر سهرکن اصلی تکیه داشت؛ اولی، شناسایی هنر وهنرمندان دنیا بود؛ دومی، شناسایی هنر خودمان در دورههای مختلف بود؛ سومی شناخت خودمان از نظر خصوصیات قومی، آیینی و زبانی بود؛ و این که بدانیم کی هستیم و کجا ایستادهایم، گذشتة ما چه بوده، مسائلمان چیست؛ و اتفاقاً این بخش برایمان خیلیاهمیت داشت. خیلیوقتها بچهها پروژههای خوبی میآوردند، ولی قبول نمیکردیم؛ چون منتظر کارهایی بودیم که هویت ایرانی داشته باشند، نه این که از جاهای دیگری آمده باشند؛ مثلاً، یکی از بچههایی که یادم میآید و البته نمیخواهم از او نام ببرم! تمام کارهایش را از استرالیا می‌‌گرفت؛ تمام مفاهیم آنها را میآورد، که خیلی هم خوب و پخته اجرا شده بودند. ولی خوشبختانه من میشناختم. متأسفانه بعدها هم این را بهعنوان یکمکتب هنری به مردم عرضه کردند، درصورتیکه این همة آن چیزی نبود که در دانشکدة ما تعلیم دیده بودند.
این برایتان محرز است که ایده و برنامة تأسیس دانشکده از جانب شما بوده؟
بله. متأسفانه کس دیگری نبود. هرچند بعد از من کسانی در دانشگاهی که درس خواندم، درس خواندند، از جمله، آقای مهندسمهدی ابراهیمیان، خانم شهلا حبیبی، آقای مهدی آزمون، که بعد از من هم به ایران آمدند، اما به کارهای دیگری مشغول شدند. جالب است بدانید در زمان تأسیس یکآقایی بود به اسم روژه پلاتون که یکدورهای در سوئیس دیده بود و از آشنایان و روابط بیرون از دانشکدهام بود. بعضی فکر میکنند که ایشان در تأسیس دانشکده یا ماجراهای دیگرِ آن زمان شرکت داشت، که این طور نبوده. تنها آقای ...
جاهایی از جواد حمیدی اسم بردهاید.
بله، درست است. استادجواد حمیدی. تنها ایشان با من همفکری و همکاری میکردند.
آقای حمیدی تحصیلاتی در این زمینه داشتند؟
بله، ایشان هم استاد هنرهای زیبا بودند. شاگردهای زیادی داشتند و کارهای قابل قبول زیادی هم دارند.
اسم دانشکدة هنرهای تزئینی از کجا آمد؟
دانشکده نبود.
هنرکده بود؟
بله. اول اسمش مدرسة عالی هنرهای تزئینی، بعد از آن هنرکده و بعد از آن هم نمیدانم. خبری ندارم.
تغییر نام داده؟ الآن به دانشگاه هنر.
راستش، نمیدانم.
اسم هنرهای تزئینی هم انتخاب شما بود یا پیش از این هم در ایران استفاده میشد؟
خیر. از پیشتر هم استفاده میشد. ببینید! هنر ناب هیچوقت آنجا تعلیم داده نشد. ما در آنجا همیشه هنر را به صورت کاربردی تعلیم دادیم؛ یعنی جایی را میخواستیم که در آنجا نگاه به هنر به شکلی کاربردی و به نوعی در ارتباط با مشاغل مختلف باشد. شاید بتوان به نوعی نامش را مشاغل هنری گذاشت؛ چون معتقدم ما به عنوان ایرانی، هیچوقت هنر خالص و ناب نداشتیم. همیشه هنر را در خدمت چیزی به کار میبردیم؛ مثلاً، در کتاب، ساختمان، یا صنایعدستی یا چیزهایی که در زندگی استفاده میکنیم. ما اینها را به زیباترین شکل ممکن عرضه میکردیم، اما هنر خالص به آن شکلی که امروز میشناسیم نداشتیم. به همین خاطر هم آموزش ما بر این منوال بود. ولی متأسفانه بعدها از بین رفت؛ چون کسانی که بعدها رشتة نقاشی را در هنرهای تزئینی گذراندند، شروع کردند به نقاشیِ ناب و خالصی که اصلاً یکچیز اروپایی است. معتقدم هنر حتی نقاشی هم باید به نوعی با زندگی روزانه در ارتباط باشد و خیلی قابلجداکردن نیست.
خود شما اساسنامة هنرکده را تنظیم کرده بودید؟
بله. من و آقای حمیدی با هم یکاساسنامه تنظیم کردیم.
برنامهریزی و آموزش براساس همان اساسنامه بود؟
بله. از ابتدا با وزیر فرهنگ وقت ـ که بسیار هم انسان شایستهای بود و در زمینة کمک به هنر و هنرمندان زیاد کار کردند ـ مشورت کردیم و گفتیم قصد تأسیس یکچنین جایی داریم. ایشان گفتند شروع این کار بهلحاظ مالی دشوار است و حتماً به مشکل میخورید و ما برای همین اینجاییم. میتوانیم کمک کنیم و کار را با هم دست بگیریم. اما بعد هم به وعدهشان عمل نکردند. کمکشان تنها در این حد بود که یکمکانی را خارج از تشکیلات اصلی خودشان برای این کار به ما دادند و هم ما بعد از یکمدت پشیمان شده بودیم، اما نمیتوانستیم به صورت مستقل به کار خودمان ادامه دهیم.
درواقع؛ یعنی با وزارت فرهنگوهنر آن زمان مشارکت داشتید؟
بله.
وزارت معارف چه طور؟
وزارت معارف جای مجزایی بود و ارگانهای آموزشی و تعلیماتی را دراختیار داشت؛ یعنی دانشگاهها و مراکز آموزش عالی تحت نظر این وزارتخانه کار میکردند، که اتفاقاً زیاد هم موافق این کار توسط وزارت فرهنگوهنر نبود. به همین خاطر هم بعدها با وزارت معارف به مشکل برخوردیم. جالب است  بدانید وزارت فرهنگ از ما خواست خودمان مشکلمان را با وزارت معارف حل کنیم. خوشبختانه در آن زمان آقای خانلری، رئیس وزارت معارف بود و اتفاقاً من از شاگردان مورد توجه ایشان بودم. زمانی که تبعید بودند در پاریس با ایشان آشنا شدم. میدانید که ایشان بسیار هم اهل فرهنگوهنر بودند. بهویژه آگاهیای از زبان فارسی داشتند که فوقالعاده بود. هرآنچه دربارة زبان فارسی بلدم و انگیزه و علاقهای که در من نسبت به این مقوله ایجاد شده از جانب ایشان بوده و جالب این که تا همین حالا هم برای من باقی مانده. من این شانس را همیشه داشتم که فارسیدانان بسیارمعروف و نازنینی معلمم بودند. دکترمحمود سنایی، استادخانلری، استادمؤتمن، استادمرتضوی، ... فارسی خیلیزبان عجیبی است! بسیارغنی و بسیار زیباست. وقتی قرار باشد کاری در این زمینه بکنید و کمیروی آن متمرکز میشوید، تازه میفهمید چه گنجی دراختیارتان قراردادهاند. هرروز خدا را شکر میکنم که به این زبان صحبت میکنم و ایرانی بهدنیا آمدم. تحقیقات زیادی در این زمینه کردهام که خیلیمایلم و امیدوارم عمرم کفاف دهد، آنها رامدون کنم و بتوانم در قالب یککتاب دربیاروم. فارسی واقعاً گنجی است که دراختیار ماست. چیزی که بسیاری باور نمیکنند این است که زبان فارسی زبان مرجع است. در کتب معتبر زبان ذکر شده که زبان فارسی در خانوادة زبانهای هندواروپایی به عنوان زبان مرجع شناخته میشود. گویا وقتی ایسلندیها درصدد عوضکردن زبان کهنة خود بودند سهزبان را بهعنوان زبانهای مرجع در نظر گرفتند: لاتین، یونانی و فارسی.
در جایی هم به مخالفت استادبهزاد با هنرکده اشاره کردهاید!
بله. بعد از این که ما اساسنامه را به وزارت فرهنگوهنر دادیم، آنها اعلام کردند نمیتوانند با ما همکاری کنند؛ اول این که، وزارت معارف از نظر قانونی به آنها اجازة این کار را نمیداد؛ دوم این که، بسیاری از اساتید، که در آن زمان با وزارت فرهنگ کار میکردند با این امر مخالف بودند؛ آنها گمان میکردند ما هم سعی داریم هنرکدهای بسازیم با دید غربی و هدفمان ترویج و تقویت هنر غربی در ایران است. یکی از این اساتید، استادبهزاد بود که از شانس خوب من، پسرش همکلاسم بود و رفتوآمدی داشتیم. حتی استاد، من را "پسرم" خطاب میکرد. وقتی موضوع را برای ایشان باز کردم و توضیح دادم که ما هم سعی داریم در این هنرکده، هنر ایرانی را تقویت کنیم، قانع شد و موافقت خود را اعلام کرد.
استادبهزاد در وزارت فرهنگوهنر مسؤولیتی داشت؟
حتماً داشت؛ چون خیلی از ایشان حرفشنوی داشتند. همان طور که گفتم مشکل ما با وزارت معارف این طور حل شد: آقای خانلری، رئیس هیأت بررسی دانشجویان اروپا بود. من در فرانسه با ایشان ملاقات کرده بودم. بعد از بازگشت به ایران متوجه شدم که ایشان وزیر معارف هستند. خیلیخوب من را پذیرفت و در طی مراحل قانونی خیلی کمکم کرد.


در شماره ی پیشین تندیس بخش نخست گفت وگو با هوشنگ کاظمی ، اولین دانش آموخته ی گرافیک نوین ایران، با عنوان گرافیک ایران در حد گرافیک جهانی است منتشر گردید اینک بخش پایانی این گفت وگو را می خوانیم

چندوقت بعد از بازگشتتان از فرانسه موضوع راهاندازی هنرکده/ دانشکده مطرح شد؟
مدتی در دفتر معماری مهندسمحمدرضا مقتدر کار میکردم. یکهتلی ساختم به اسم هتل برکه که بعدها خرابش کردند. هنر دکوراسیونِ مدرن ایرانی در آنجا اجرا شده بود و همهچیز را خودمان ساخته بودیم. بعد از آن هم یکدفتری داشتم به اسم دفتر هنرهای تزئینی. بعد از بیینال دوم تهران بود که با جریانات وزارت فرهنگوهنر آشنا شدم و به استخدام وزارتخانه درآمدم. حدود دوسال بعد هنرکده را تأسیس کردم.
زمانی که بحث تأسیس هنرکده بود، دخالتی از طرف وزارتخانه در برنامهریزی و سیاستگذاریتان صورت میگرفت یا کاملاً آزاد بودید؟
تا جایی که میتوانستیم مقاومت میکردیم و نمیگذاشتیم دخالتی در کارهامان کنند.
یعنی هیچنمایندهای؟ ناظری؟
نه. تا زمانی که بودم اجازه نمیدادم. البته برخورد و گرفتاریهامان زیاد بود؛ چون پیش از این هیچکجا فعالیتی مستقل از وزارتخانهها نداشت و این برایشان تازگی داشت و درکل با این مسأله مشکل داشتند.
چه رشتههایی در هنرکده تدریس میشد؟
بعد از تمامکردن دورة عمومی، که سهسال بود، گرافیک، نقشپارچه، مینا و سرامیک و هنرهایی که با آتش سروکار داشتند، معماری داخلی، نقاشی تزئینی، یعنی نقاشی که جایی در معماری یا دکوراسیون از آن استفاده کنند، مجسمهسازی تزئینی، مجسمههایی که برای نصب در میادین، کتابخانهها یا مراکز فرهنگی استفاده میشود. راستش، سعی ما بر این بود که هنر کاربردی را دنبال کنیم. علاوهبراینها، روی دورشتة دیگر هم مطالعه کردیم که به خاطر انقلاب، هیچوقت به رشتههای هنرکده اضافه نشد؛ یکی، نقد هنری؛ و دیگری، هنرهای صنعتی یا همان طراحی صنعتی. در آن زمان هنوز در دنیا هم معمول نبود.  من کمی از هرکدام در فرانسه خوانده و با آن آشنا بودم. در زمان ساختن سد سفیدرود، فرانسویها خیلیاصرار داشتند که چندنفر طراح را به ایران بیاورند و کار طراحیِ صنعتی آنجا را برعهده گیرند. گفتم چیزی که در فرانسه معمول است چیزی بیشتر از آن نیست که میدانم. من این دوره را گذراندهام و از پس آن برمیآیم. درنهایت، موفق شدم. سد سفیدرود یکی از سهسدی بود که در آن هنر طراحیِ صنعتی بهکاررفته. یکی دیگر در امریکا بود و دیگری در فرانسه و سومین آنها سد سفیدرود بود که کارهای طراحیِ صنعتی آنجا بهواسطة بنده صورت میگرفت و از نظر تولیدات و نتیجه نه فقط در ایران که در دنیا هم کار تازهای بود.
شما قبل از شروع کار در هنرکده مدتی را برای هواپیمایی کِیاِلاِم کار میکردید؟
بعد از اتمام دانشکده برای کارآموزی به هلند رفتم. در آن زمان بود که برای کِیاِلاِم کار میکردم. حدود دو یا سهسال. چیزهای زیادی دربارة گردهماییهای بینالمللی در قسمت تبلیغات کِیِالاِم یاد گرفتم.
شما بعد از کار در کِیاِلاِم از هلند به ایران آمدید؟
بله. با کِیاِل‌‌اِم اختلاف پیدا کردم و برگشتم به ایران و حدوداً دوسال ایران بودم و با مهندسمقتدر شروع به کار کردم.
هنرکده چندسال با همان سیستمی که راهاندازی شد فعالیت کرد؟ از چه سالی تا چه سالی؟
در سالهای دوم و سوم فعالیتمان با ادارة مرکزی اختلاف نظر پیدا کردیم، اما رسیدگی نمیکردند. بودجه نداشتیم و از همه مهمتر موضوع، کار تازهای بود که کسی نمیپذیرفت. گرافیک برای خیلیها فرنگیبازی و مسخرهبازی بود. گفتم به این صورت کار نمیکنم. من را خواستند و گفتند نمیتوانید جدا شوید؛ کارمند دولت هستید و باید کوتاه بیایید. بعد فرستادنم به جلب سیاحان. کارهای تبلیغاتی زیادی صورت دادیم و چندینجایزة جهانی هم بردیم. باوجوداینکه از آنجا رفته بودم، ارتباطم را با دانشکده قطع نکردم.
در زمانی که آنجا بودید، مدیریت آموزش را چه کسی برعهده داشت؟
مدیریت کلی آنجا برعهدة من بود. البته خیلیخوشبخت بودم که همکاران فوقالعادهای در آن دوره به من کمک کردند. هرکدام از آنها ستارة درخشانی بودند در کار خودشان.
میتوانید اسامی استادان و نام درسهایی را که تدریس میکردند، بگویید؟
داریوش شایگان، علمالاساطیر، زادههای خیال و زبانهای باستانی تدریس میکرد، که در آن سعی میکردیم تخیل بچهها را تقویت کنیم. اسد بهروزان بود، که دانشیار تاریخ هنر در دانشگاه هاروارد بود. او به ایران آمده بود که از عشایر فیلمبرداری کند. وقتی برنامة ما را دید، تصمیم گرفت در ایران بماند و با ما همکاری کند و مشغول تدریس تاریخ هنر و عکاسی شد. سهراب سپهری، نقاشی و طراحی تزئینی درس میداد. فریدون رهنما اولینکسی بود که از مدرسة سینما آمده بود و سینمای مدرن دنیا را میشناخت. پرویز تناولی، مجسمهسازی درس میداد. فریدون کسرایی، معماری داخلی درس میداد. جواد حمیدی، نقاشی تدریس میکرد. صادقکیا گویشها و فولکلور درس میداد. کریم امامی انگلیسی و نوشتار تدریس میکرد. داوود کاظمی، که برجستهترین جراح قلب آن زمان بود، تشریح هنری درس میداد. بیژن صفاری، که خیلیآدم روشفکری بود و معمار قابلی هم بود، کارگاه تزئینی داشت. سلیمانی‌‌پور محاسبة فنی و تکنیک در هنرهای زیبا درس میداد. بانو لیلیت تریان مجسمهسازی و بانو شکوه ریاضی هم نقاشی میدادند. خود من هم گرافیک درس میدادم. البته سعی داشتم روی کلاسها هم  کنترل داشته باشم و کلاسها را طوری اداره کنم که در هیچکلاسی وارد بخش هنر آزاد نشوند و به اصطلاح فرنگیبازی نشود. خوشبختانه همه با من و با یکدیگر همکاری میکردند. پرویز مؤید هم بعدها آمد. شاید یکی از بهترین معمارهایی بود که داشتیم. الآن از او کاملاً بیخبرم. در دورههای بعدی هم هنرمندان بزرگ دیگری با هنرکده همکاری کردند و آنجا مشغول تدریس شدند؛ کسانی چون محسن وزیریمقدم، حسین کاظمی، محمود جوادیپور، شهلا حبیبی، ایرج انواری، احراری، محمود گرجستانی، آزما، کیانمهر، حبحیدر، رضا کسایی، بانو فرمهینی، بانو قاضینوری، بانو سیما کوبان، بانو میمنت دنبلی، بانو ویکتوریا افشار. دوستان عزیز دیگری هم در رشتههای غیرهنری ما را یاری میکردند چون بهروز یاورزاده، کریم حقگو، جباری، هوشمندی، بحری و محیط. جالب است بدانید که گاهی دانشمندان بنامی چون بانو آکرمن (همسر پروفسور پوپ مشهور) به هنرکده میآمدند و سخنرانیهای هنری ارائه میدادند.
 بهجز درسهای تخصصیِ هنر، درسهای عمومی هم داشتید؟
نه به آن صورت. تا جایی که به هنر مربوط میشد.
اساتید را چه کسی انتخاب میکرد؟
درواقع، همه با هم. جلسات زیادی داشتیم و تقریباً نظرات مشترکی هم داشتیم. راهمان را هم سعی میکردیم در همان محدودهای که معین کردیم جلو ببریم و به مرور گروهمان بزرگتر میشد؛ مثلاً، آشنایی من با داریوش شایگان به واسطة اسد بهروزان صورت گرفت.
با این تفاسیر یعنی دید و سلیقة مشترک داشتید نسبت به هنر و مفهوم آن؟
چیزی که ما همه در هنرکده به آن اتفاق نظر داشتیم، پیدا کردن هویت بود و بازگشت به اصالت هنر ایرانی؛ یعنی اسیر هنر فرنگی نباشیم. خودم در دانشکدة هنرهای زیبا دیده بودم که متأسفانه چگونه هنر فرنگی را به خورد هنرجو و دانشجو میدادند. همگی از این موضوع ناراضی بودیم و سعی میکردیم بنیانهای هنری را به هنر بازگردانیم، ضمن این که رفتار و روح هنر مدرن را هم از دست ندهیم. راستش، به همین دلیلها خیلی روی مکتب "سقاخانه"، که برای چندهنرمند هنرکده خیلی هم معمول شده، تکیه ندارم.
هستة اولیة مکتب "سقاخانه" چه کسانی بودند؟
بهتر است از آن بگذریم!
اتفاقاً فکر میکنم جالب توجه باشد!
راستش، همینهایی که الآن به عنوان لیدرهای "سقاخانه" مطرح هستند. عربشاهی و تناولی و صادق تبریزی و ... اغلب کسانی که هنرجویان سال اول بودند.
چرا "سقاخانه"؟
به نظر من نهتنها "سقاخانه" بلکه هیچاسمی آن هدف و برنامهای را که داشتیم پوشش نمیداد! اما شاید به دلیل استفاده از المانهای ایرانی و این که خود واژة "سقاخانه" یادآور فرهنگی ایرانی است! اما مثلاً عربشاهی چه طور "سقاخانه"ای است؟! از عناصر ماقبل تاریخ استفاده میکرد که در دانشکده فراگرفته بود یا مثلاً کارهای مرحوم قندریز که از جواهرات ترکمن الهام گرفته بود و هیچربطی به "سقاخانه" نداشت. به نظرم "سقاخانه" اسم مناسبی نبود و نمیتواند به آن چیزی که مورد نظر بود به تمامی پاسخ دهد. به نظرم این اشتباه کریم امامی بود که این اسم را پیشنهاد داد؛ چون بخش اصلی کاری را که انجام میدادیم نمیشناخت. البته کریم امامی آدم فعال، دانشمند و مترجم خیلیخوبی بود. درواقع، در بهوجود آمدن این مکتب ـ اگر مکتبی باشد ـ بایستی دانشکدة هنرهای تزئینی را سهیم و بهوجودآورندة آن شناخت. هنرمندان آن همگی کسانی بودند که از این چشمه نوشیدهاند و هنرجوی آنجا بودند. جالب این که این نام وقتی به آنها داده شد که همگی هنرجوی هنرکده بودند. هنرکده به نوعی آغازکنندة هنرهای تزئینی در رشتههای نقاشی و مجسمهسازی بود. اصرار و توجه به نقشمایههای ایرانی و استفاده از نقوش ایرانی از اصول اولیة هنرکده بود. به نظرم ایرانیها همیشه تزئینی فکر میکردند و به طبیعت به دیدة تزئینی مینگریستند. همین شفافیت دید و دقت و آهنگی که در شعر و موسیقی ایرانی دیده میشود، در هنرهای تجسمی هم راه یافته. 
هنرکده به موضوع خط و نگارش اهمیت میداد؟
بله. اصلاً موضوع خط را ما در هنرکده شروع کردیم؛ یعنی مطرحکردن خط بهعنوان یکالمان و یکعنصر تزئینی و نه فقط حامل یکپیام. اصلاً درس ویژهای برای موضوع در هنرکده داشتیم. مدعیام که خیلی از موضوعات در این هنرکده برای بار اول مطرح شد. توجه به خط هم، بهعنوان یکعنصر تزئینی، یکی از آنها بود.
در کارهای شما، مثلاً طراحیِ پوستر، موضوع خط و نگارش عنصر برجستهای است.
بله، ولی نه به آن صورت. به نظرم در کار خیلیهای دیگر خوب جا افتاده، مثل محسن وزیری‌‌‌مقدم یا بعدتر مثلاً نجابتی؛ فوقالعاده است و صورت قشنگی پیدا کرده. یا در کار استاداحصایی و همین طور شیشهگران که خیلیخوب بود و از شاگردان ما بودند در هنرکده.
در آن دوره چه کسی خط در کارش المان برجستهای بود؟
زندهرودی، که با توصیة هنرکده برای تحصیل به فرانسه رفت. فرامرز پیلارام هم با خط بهدرستی رفتار میکرد. او در آن زمان همکار من در کارگاه هنرهای تزئینی بود. راستش، اغلب کسانی که بعدها در مکتب "سقاخانه" شناخته شدند، هنرجویان هنرکدة ما بودند.
بین شاگردان شما هنرمند زن برجستهای هم بود؟
بله، خیلی. بعضی‌‌ها را به یاد دارم. ویکتوریا افشار، که در نقش پارچه فوقالعاده بود، طاهره سیار، که فکر میکنم به امریکا رفت، فرزانه کاردار، که گرافیست خیلیخوبی بود و فرح اصولی.
مرتضی ممیز را بهعنوان پدر گرافیک نوین ایران میشناسند؛ در اینباره چه نظری دارید؟
ممیز خیلیخوب کار میکرد. خیلیفعال بود و تمام زندگیاش همین بود. از حق نباید گذشت. اتفاقاً با ممیز وقتی این اواخر مریض بود تماس داشتم. وقتی به ایران رفتم، در اولینشماره مجلة "نشان" نوشته بود: کارهایی را میخواهیم شروع کنیم که هوشنگ کاظمی پیش از ما شروع کرده. در نامهای از او تشکر کردم؛ شاید اگر من بودم نمیگفتم. آشنایی ما از اینجا شروع شد و تا مرگش ادامه داشت.
با صادق بریرانی هم ارتباط داشتید؟
بله. صادق هم تمام زندگیاش فرهنگوهنر بود. بعضی وقتها هم با هم کار میکردیم. بسیار هم آدم شریفی بود. ولی در هنرکدة ما درس نمیداد.
جلیل ضیاءپور چه طور، با شما همکاری میکرد؟
بعد از بازگشتم از هلند به ایران به دیدار جلیل ضیاءپور رفتم که مسؤول موزهها در وزارت فرهنگوهنر بود و مجلهای هم به نام "خروسجنگی" داشت. ما با هم درارتباط بودیم. جلیل ضیاءپور، تلاش زیادی دربارة سبکها و پوشاک و فرهنگ فولکلور کرده بود.
میتوانید چندنفر را اسم ببرید که ـ به نظر شما ـ در شکلگیری گرافیک نوین ایران سهم دارند؟
در یکی از شمارههای مجلة "گرافیک" به این موضوع پرداختهاند و از چندنفر نام برده شده.
چندسال است که در استرالیا زندگی میکنید؟
بیستوسهسال. از 1988.
در مدتی که اینجا هستید، یعنی از وقتی مهاجرت کردید، کار گرافیک انجام دادید؟
بله. چندتایی کار کردم و میکوشم در جریان تحول گرافیک ایران باشم. به نظرم گرافیک ایران در حد گرافیک جهانی است و حد و مرتبة بالایی دارد. از کارهایی که در این مدت کردم کاری بود که از ایران سفارش دادند و خواستند برایشان بفرستم. طراحیِ پوستری که به مناسبت سفر مارکز به ایران بود. من  هم یکیدوطرح برای کتاب "صدسال تنهایی"، کتاب "خزان پدرسالار" و یککتاب دیگرش ارائه دادم.
ظاهراً طی سالهایی که اینجا هستید بیشتر نقاشی میکشید!
بله، نقاشی و میناکاری.
در جایی از یادداشتهاتان خواندم که میخواستهاید خلبان شوید!
اصلاً برای همین به انگلیس رفتم. آرزویم این بود که شغلم و کار حرفهایام همین باشد. در آن زمان قرار بود در ایران یکخط هوایی خصوصی راه بیندازند. تعدادی را فرستادند برای دورهدیدن. متأسفانه به خاطر ضعیف‌‌بودن چشمم نتوانستم ادامه دهم.
پس به دلیل علاقهتان به خلبانی بود که کتاب "پرواز شب" آنتوان دوسنت اگزوپری را ترجمه کردید.
بله.
اگر به عقب برگردید و دوباره بخواهید انتخاب شغل کنید، گرافیک را انتخاب میکنید یا خلبانی؟
خلبانی! من عاشق خلبانیام.

        عکس از: لیلی رخشا                                   


هیچ نظری موجود نیست: