۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

نگاهي به زبان و ديدگاههاي شهريار مندني پور در« آبي ماوراي بحار »





























اين يادداشت قصد نقد كتاب « آبي ماوراي بحار » را ندارد. اما مي خواهد اگر بتواند راهگشايي باشد در فهم و درك بهتر داستان هاي اين مجموعه .
بايد گفت با يكبار خواندن اين كتاب به سختي مي توان به فهم قابل توجهي در يكپارچه سازي داستان ها و ارتباط ميان آنها دست يافت . مگر اينكه خواننده از پيش با زبان و ذهنيت و گونه هاي ذهني داستان نويس آشنايي داشته باشد .
به همين سبب توصيه مي شود خواننده حوصله ي كافي در خواندن داستان ها صرف كند هر گاه او توانست برفهم وخوانش صحيح داستان ها پيروز شود آنگاه در داستان ها به دريافت هاي قابل توجهي مي رسد .
بهتر است خواننده اندكي با آگاهي نسبي وارد فضاي داستان هاي مندني پور شود چرا كه در خوانش داستان ها بطور معمول او با اسمي، عبارتي، نشانه اي، اسطوره اي، رمزي و رازي، تصوير و يا عطف به ما سبقي روبرو مي شود، كه بر فهم داستان ها بسيار كمك مي كند . و نبايد از كنار آنها بسادگي گذر كرد چرا كه بدون شك هيچكدام از آنها اتفاقي و يا بدون فكر وارد فضاي داستان ها نشده است و همگي صاحب نشانه و پيوندي ميان گذشته و آينده هستند .
در كتاب « آبي ماوراي بحار » با چنين مواردي، بسيار روبرو مي شويم كه شايد همين ها سبب شده است كه خواننده كم خوانده ياكم حوصله را اندكي به بيراهه بكشاند. ولي خواننده هوشيار هرگاه به چنين مواردي برخورد كند از كنار آنها نمي گذرد و در جستجوي فهم اصلي و پيوندهاي آن با سوژه داستان برمي خيزد . بعنوان مثال در داستان” شرح افقي“ جدول به عوامل مورد توجهي مي رسيم كه بايد بر آنها نظر داشته باشيم تا موضوع داستان را بهتر بفهميم :
- توجه كردن به موضوع و عنوان E-mail در هر متن
- مرموز بودن طراح جدول در داستان كه بعدها به داستان” ميعادگاه مرغ قصاب“ مي رسيم در مي يابيم او مامورمخفي بوده ست كه از خانه اش با دوربيني مجهز كارهاي آن زن شرقي را پيگيري مي كرده است .
- داستان نويس در اين داستان با اشاره به موارد گوناگوني سعي دارد بفهماند كه ”مرد گوگردي“ تمثالي از مسيح است و بنوعي مسيح زمان مي باشد به همين دليل به داستان ها و برداشت هاي گوناگوني از انجيل به طور غيرمستقيم و درسايه ي رمز و رازي مي پردازد تا به اين ذهنيت خود نقش دهد .
در داستان” آواي نيم شب چكه ها“ نيز ”مرد زلال“ بنوعي برداشتي از روايت هاي انجيل مي باشد و يا در داستانهاي اين مجموعه با اسامي موجوداتي چون عقاب، مار، فاخته، درنا و ... روبرو مي شويم

كه بايد يك ارتباط ميان خصلت هاي اين موجودات و نحوه استفاده آنها و چگونگي حضور و نام بردن آنها در داستان ها بيابيم .
اينگونه موارد در داستانهاي مندني پور بسيار است كه پرداختن به آنها مجالي فراوان مي خواهد و مقالي گسترده كه از حوصله اين نوشته خارج مي باشد. بنا به همين علتها مي باشد كه اصرار پيش مي آيد اگر خواننده مي خواهد به قامت و بنيان داستان ها تسلط پيدا كند بهتر است با يك آگاهي نسبي وارد فضاي داستان ها شود . داستان نويس در « آبي ماوراي بحار » سعي دارد كه جريانات و اتفاق هاي جهان پيرامونش را در ذهن و يا در قالب كيمياي كلمات به نشانه ها تبديل كند و وحشت هاي ذهني اش و كابوس هاي معلق ( سيلان ذهني كه ميان گذشته، حال و آينده دارد ) در اطرافش را در داستان ها به واقعيات نزديك كند. نويسنده در داستان هايش همواره در حال رفت و آمد ميان گذشته و آينده، ديده و نديده و كابوس و واقعيت مي باشد و برخود پذيرفته است كه كابوس ها در زندگي اش هميشگي و دائمي هستند به همين خاطر مي خواهد با نوشته ها و داستانهايش هر كابوس و وحشت را در جاي خود بنشاند .
براي اينكه خواننده بتواند اندكي با ذهنيت هاي داستان نويس همراه شود و با سوژه هاي داستان او به پندارهاي مشتركي برسد بنظر مي رسد كه او بايد ابتدا به دريافت زبان داستان ها توجه پيدا كند با دوره ي داستان هاي اين مجموعه و يا نوشته هاي قبلي نويسنده مي فهميم كه مندني پور در داستانهايش به پردازش و پالايش و ويژگي زبان داستاني اش توجه بسياري را معطوف مي گرداند و با توجه به ذهنيت ها و ديدگاههايي كه او در پيش بردن داستان هايش دارد ، زبان او كمك شايان توجهي به فضا سازي و ساختار داستان هايش كرده است . شايد اين نوع نوشتن، بظاهر نوشته هاي او را صاحب پيچيدگي مي كند ولي در مقابل، تاثيرات ذهني را در خواننده افزايش مي دهد و فكر كردن را در او ترغيب مي كند. داستان نويس در پي اين نيست كه بخواهد با زبانش و كلماتش خواننده را دچار سر درگمي كند و بدين طريق تمايز داستان هايش را به نمايش بگذارد .

با اين ها آيا براستي مندني پور را بايد جزء نويسندگان، مشكل نويس برشمرد ؟
اتفاقن من فكر مي كنم اين روح و تكاپو در زبان مندني پور است كه توانسته از عهده كابوس ها و ذهنيت هاي او سربلند بيرون بيايد و داستان نويس توانسته است حقيقت و واقعيت را در قالب زبان ويژه اش به خواننده بنماياند . بهمين خاطر خواننده قبل از اينكه در پي يافتن فهم سوژه هاي داستان هاي مندني پور باشد ابتدا بهتر است با زبان و كلام او آشنا شود . تا بتواند رازها و اوهام مخفي شده در لابلاي داستان ها را عريان كند و از آنها به كشف هايي برسد .
اگر خواننده براحتي زبان نويسنده را دريافت نكند ديگر فرصتي براي تخيل و ذهني كردن سوژه هاي اين يازده داستان ندارد و امكان بازخواني و تفسير مكرر سوژه ها از بين مي رود و اين انرژي صرف كلنجار رفتن با زبان مي شود . درست است،خواننده گاه بايد در لابلاي داستان ها و جمله ها به كاوش و جستجو برخيزد تا بتواند حقايق مخفي شده را در پس زمينه هاي داستان آشكار كند، و اينرا بايد از ويژگي هاي داستان نويس دانست كه علاقه اي و اعتقادي به اطلاع رساني مستقيم ندارد – و اين شايد يكي ديگر از علل پيچيده خواندن داستانهاست – اينجا يك سئوال پيش مي آيد، براستي درين ميان خواننده است كه بايد خود را به نگاه نويسنده نزديك كند و يا بر عكس ؟
ريموند كارور معتقد است : ”داستان بايد چيزي را افشا كند، ولي نه همه چيز را . بايد رازي پنهاني در داستان وجود داشته باشد “ و يا ” داستان اگر حس تعليق نداشته باشد ، داستان نيست “
حرفهاي ” كارور “ بسياري از اضافه گويي ها را در خود خلاصه كرده است و از پرداختن به اين موضوع كه چرا مندني پور از داستان هايش بسادگي و به سرعت پرده برداري نمي كند، جلوگيري كرده است .

امروزه مي بينيم و مي خوانيم كه بسياري از نويسندگان وطن براي القاي حس ادبيات مدرن به ساده سازي و ساده كردن زياد و بيش از اندازه زبان مي پردازند و براي پيش بردن داستان ها حتي الا مكان از عمومي ترين حالتهاي زبان استفاده مي كنند و از پرداخت زبان فاصله مي گيرند و اين موضوع سرانجامش نامعلوم است و تاثير آن نيز بر زبان معاصر .
زبان داستاني مندني پور زباني پرداخت شده است . او سعي مي كند از عمومي بودن زبان فاصله بگيرد و از امكانات زبان به خوبي استفاده كند، بهمين سبب معماري زبان او محكم و استوارست و او توانسته است بدين طريق بر زبان داستان هايش مسلط شود و ديدگاه هاي ادبيات مدرن را در داستان هايش داخل كند – شايد اگر مندني پور به چنين زباني در كارهايش دست نمي يافت او هيچگاه نمي توانست بر كابوس هايش لباس واقعيت بپوشاند و آنها را به خواننده معرفي كند و به تصوير بكشاند در « آبي ماوراي بحار » ما نبايد به دنبال اين باشيم كه بدانيم آيا نويسنده با موضوع ”فرو ريختن برج ها“ موافق بوده است يا خير ؟ آيا قصد انتقاد داشته است؟ يا آيا از موضوع خوشحال يا ناراحت شده است ؟ ما بايد تنها با ذهنيت ايجاد شده براي او همراه شويم و سعي در فهم و جايگزين كردن تقارن و تقابل و تصادف ميان اتفاق هاي جانبي كه در مقابله با ” نابودي برج ها “ و ” حادثه 11 سپتامبر “ پديد آمده است داشته باشيم .

داستان نويس در « آبي ماوراي بحار » توانسته است در سايه ي راز و رمز كلامش يك نگاه متفاوت به رويدادي كند كه اين روزها بعنوان پديده اي ويژه در جهان معاصر از آن ياد مي كنند .
هر چند كه در نگاه اول به نظر مي رسد اين مساله دغدغه جامعه و پيرامون ما نيست، اما او با معماري زبان و ساختار ذهني داستان هايش توانسته است اين نگاه را از خواننده دور كند و موضوع ”11 سپتامبر“ را بگونه اي در داستانها به اجرا درآورده است كه ديگر خواننده در جستجوي مكان و يا زمان مشخصي براي دريافت داستانها نباشد و تنها در جستجوي راهي براي دريافت واقعيت و همدلي و همراهي با شخصيت داستانها باشد.

درست است كه اين 11 داستان هر كدام داستان هاي مستقلي هستند و هر يك جداگانه رابطه اي بطور مستقيم و يا غيرمستقيم با حادثه فرو ريختن برج ها پيدا مي كنند اما اين بسيار حائز اهميت است كه خواننده بتواند ميان اين داستان ها ارتباطي برقرار كند و گاه دو يا چند داستان را با يك نگاه پيوسته و واحد بنگرد. هر چند كه پيوستگي ميان داستان ها بسيار با ظرافت و نازكي انجام شده است اما رسيدن به اين موضوع نيز به فهم داستان ها كمك مي كند .
در « آبي ماوراي بحار » نويسنده سعي در باز آفريني و باز خواني واقعيات ” 11 سپتامبر“ در قالب داستان دارد و مي خواهد ميان واقعيات موجود، كابوس ها، ذهنيات خود و موضوع” فرو ريختن برج ها“ پيوندي برقرار كند و بدين ترتيب در تمامي داستان ها” فرو ريختن برج ها“ بعنوان موضوع ثابت فرض شده است و در مقابل و يا در كنار آن در جستجوي بازخواني واقعيات و ذهنيات خود برخواسته است . و متناسب با سوژه هاي داستانها گاه موضوع ثابت را كمرنگ و گاه پررنگ كرده است .
خواننده در ميان داستانهاي مجموعه بايد در جستجوي يگانگي باشد و نبايد سعي كند داستان ها را عيناً با ” حادثه 11 سپتامبر“ مقايسه كند بلكه بايد بتواند ميان هر كدام از داستانها و مجموعه آنها ذهنيت و كابوس هاي نويسنده و واقعيات پيرامون خود و جهان را به دريافت ها و رهنمون هاي متعادلي برساند .
”چكاوك آسمان خراش“ داستاني است كه شايد تصوير اوليه آن سبب شده است، ده داستان ديگر نيز به آن افزوده شود – تصوير مردي رها شده از برج - كه ذهنيت نويسنده را به دنبال خود كشيده است .
نويسنده در اين داستان توانسته است سئوال هاي بسياري پيش روي خواننده بگذارد و تقابل و تقارن موضوعات را با مساله اصلي ”فرو ريختن برج ها“ به عرصه نمايش و تصوير بكشاند . اين تقريبا تم اصلي ميان همه داستان هاست. كه داستان نويس توانسته است با پيش و پس كردن مايه اصلي داستان ها سير داستاني خود را بيابد . در داستان ” شرح افقي جدول“ پيرزن و پسري به ميان مي آيند كه حضور آنها در يكي از داستانهاي بعدي ”ميعادگاه مرغ قصاب“ نمايان مي شود .
اين ها دقت هايي است كه خواننده بايد به آنها توجه كند تا عبور از داستان ها برايش بسادگي صورت پذيرد .

در داستان ”چوپان برج ها“ به پايان داستان كه مي رسيم فكر مي كنيم كه عشق بوده است كه سرانجام مرد و زن را نجات داده است اما داستان اگر دقيق خوانده شود مي فهميم كه اتفاق هاي داستان در وهم و خيال مي گذرد و از آن مرد و زن و فرشته خبري نيست و پس از حادثه جزء اوهام چيزي به جا نمانده .
در اكثر داستان ها موضوع عشق در سيلان است اما هر كدام با شايستگي و به درستي در سوژه هاي داستان ها جا نمايي شده اند تا از تكرار اين موضع در قالب هاي گذشته جلوگيري شود .
مندني پور در « آبي ماوراي بحار » نخواسته است يك داستان روايت گونه يا گزارش گونه از ”حادثه 11 سپتامبر“ براي خواننده تهيه كند بلكه او در جستجوي غنا بخشيدن به حقيقت و ذهنيت خود در رابطه با كابوس معاصر بوده است .
نويسنده در پايان كتاب يادداشتي بعنوان موخره ( انعقاد ترسناك زمان ) به داستانها افزوده است و در آن توضيحاتي در مورد ديدگاههاي كلي ذهني اش و كتاب و موضوع ”11 سپتامبر“ داده است . اين يادداشت مي تواند به خواننده كمك كند تا او با فضاي داستان ها آشنا شود و از گشت وگذارهاي اضافي جلوگيري كند البته شايد بهتر بود اين يادداشت بجاي موخره در مقدمه جاي مي گرفت. مندني پور كابوس ها را در داستان ها و زندگي خود پذيرفته است و بدين ترتيب در داستانها و فكرهايش به يك ديالكتيك رسيده است و اين نزديكي به اين ديالكتيك است كه به نظر مي رسد در ابتدا براي خواننده دشوار باشد .
شايد بهترين جمع بندي از اين يادداشت سخن بانو سيمين دانشور باشد كه مي گويد :
”مندني پور نويسنده اي است كه دستهاي آهني دارد ولي به اين دستها دستكش مخملي پوشانيده است “

و شايد اين همان ديالكتيك در داستانهاي شهريار مندني پور باشد .

هیچ نظری موجود نیست: