درباره«محمد حقوقي»
در گفتو گو با «دكتر جواد مجابي»
رسول رخشا و علی مسعودی نیا
«محمد حقوقي» كه پيرتر از سن و سالش نشان ميداد، بعد از يك دوره طولاني دست و پنجه نرمكردن با بيماري، سرانجام با مرگ مدارا كرد و از ميان ما رفت. شايد بتوان ادعا كرد كسي نيست كه ربطي به شعر امروز داشته و حقوقي را نشناخته و نخوانده باشد. شايد حتي بتوان گفت كه براي ورود به عرصه جدي شعر و نقد شعر و شناخت فني شعر امروز، تجربه محضر محمد حقوقي امري است الزامي. البته شكي نيست كه برخي نظرات و ادعاهاي حقوقي- چون هر منتقد و انديشهپرداز ديگري- مشمول مرور زمان شدهاند و شايد ديگر سنديت نداشته باشند. اما ....
آقاي مجابي در ابتدا ميخواهيم بدانيم که شناخت شما از محمد حقوقي برميگردد به چه سالهايي و چه شد که نام وي در عرصه شعر ايران مطرح شد؟
زود بروم سر اصل مطلب. من حقوقي را «بقيهالشعرا» مينامم. بقيهالشعرا، با توجه به معناي «بقيه» به معناي بازمانده شعراي ايراني است و هم ادامه آنها با يادآوري فکر و ذکر ادبيشان. توضيح ميدهم:
او بازمانده بزرگان شعر معاصر است که به دو شيوه ادب قديم و شعر امروز ايران احاطه داشتهاند. همچون يکي از بهترين قصيدهسرايان قديمي و مثنويسازان کهن، قصيده و مثنوي ميسرود. به جز يک مثنوي هزاربيتي فخيم، که کم کسي از او شنيده است و شادا که روزي چاپ و نشر شود، مثنويهاي متعددي دارد که بخشهايي از آنها منتشر شده است. اين مثنويها سنخ کلام فاخر او را و سخنورزي زيرکانهاش را در کاربرد صنايع لفظي و معنوي؛ همچنين اشرافش را بر تاريخ ايران و زندگي امروزين جهاني باز ميتاباند. اينها تعارفهاي معمول پس از مرگ آدمها نيست که پس ازدست رفتن برگزيدگان وطن، احساسات واپسراندهمان به صورتي غلوآميز گل ميکند و به لقب بخشهاي کاذب ميپردازيم. اين حقيقت را در زمان حياتش نيز گفتهام و به آن صادقانه باور دارم.
در مورد قصيدههايش چه ميگوييد، آيا امروزه نيز ميتوان براي آن ارزش ادبي خاصي قائل شد؟
مضمون قصيدههايش به اعتبار محتواي اينگونه آثار، نميتواند چندان اعجابانگيز باشد، اما اين قصيدهسراييها، از يک نظر اهميت دارد: از نظر پديداري آفرينشکار شعر در متن زبان و جريان سيال تداعيهاي کلمات و تصاوير. زبان در طنطنه وزن رقصان قصيده، از زندگي روزانهاش آزاد ميشود، از معاني نثرياش رها ميگردد، هر کلمه که بر کاغذ ميآيد، کلمهاي ديگر را وراي کاغذ ميجويد و مييابد و آن کلمات پياپي حرکت ميکنند براي يافتن معاني نامنتظر. اما معاني که از پيش در خاطر شاعر در يک احتمال کلي سنجيده شده بود، اکنون در بستر تداعيهاي لفظي و ترکيبهاي نوظهور يک باره خود را از قيد حرکت مقرر آزاد ميکنند. واژههاي جهنده در يک پيوند تازه به ترکيبي تازه ميرسند، براي رسيدن به شکلي مستقل و بديع، از حد نظارت آزاد ذهن فراتر ميروند. حرکت معمول شعر را از اختيار شاعر به در ميبرند و به حالتي خودمختار ترکيبي را که بايد داشته باشد پي ميگيرند که براي آفرينشگر نيز تازگي دارد. اينجا کارکرد کلمات در سطرهاي قصيده مثل دو تصوير سينمايي است که در جريان مونتاژ تصوير سومي را ميزايند که متفاوت از هر دو پاره خويش است و فراتر از آن. در واقع کلمه در اين نوع قصيده نوعي ملودي است که در آستانه آگاهي مصنف طنين دارد، اين ملودي در حرکت خود رشد ميکند، دگرگوني و گسترش مييابد، ملوديهاي پران ديگري را فرا ميخواند و در ترکيب ملوديهاي جمعي، تحرک صداهاي همگن و ناهمگن به صورت کمپوزيسيوني معدل از اصوات حسشدني دلپذير؛ شنونده را- که اينجا خود شاعر است- احاطه ميکند. در اين اشراق متلاطم پيش از آنکه معنايي چندان بديع مورد نظر باشد هماهنگي پراعتدال صداهاي تازه در متن سکوت مانوس پديد آمده، هدف سرودن قصيدهاي شده است که سخنورزي عاشقانه شاعر حد کمال رسانايي زبان را بيان ميکند. هدف تعالي زبان است در کارکرد شاعرانه کلمات و غنيتر کردن زبان است در آفرينشي واژهمحور.
نخستين كارهايي كه از حقوقي خوانديد چه تاثيري در ذهنتان باقي مانده است؟
حقوقي از آغاز کار شاعري اين استعداد زبانآوري و سخنسنجي را داشت. در اولين کتابهايي که به محض انتشار (1348) از او خواندهام، «زوايا و مدارات» و «فصلهاي زمستاني» با شاعري روبهرو شدم که زباني آراسته داشت اما بياني کمتر نوآورانه و بديع به خاطر مضمونپردازيهاي سنجيدهاش که از انس او به شعر قديمي ميآمد. در عرصه نوپردازي با لايهبنديهاي تودرتوي تصويرها و مفاهيم کوششي سازمند در ثبت فضاهاي نوستالژيک داشت. اين را در مقايسه با آتشي و اخوان ميگويم که همچون او به اساليب کهن مسلط بودند اما با فاصلهگيري از هنجار کلاسيک زبان و بيان، زير تاثير نيما؛ با مشاهده افقي نو تعبيرهاي تازهتري از جهان داشتند. البته در کتاب فصلهاي زمستاني، شاعر «مرثيه رباب» را دارد که به گمان من يکي از بهترين نمونههاي شعر فارسي آن سالهاست. پر از بازيهاي زباني درخشان و عاطفه هيجاني موج زن زير پوست شعر که گاه پوست بر تن ميشکافد. بعدها همين رفتار حسي را در اندوه يادهاي او ميبينيم که از نگرش وسواسآميز او به مرگ جان ميگرفت تا ريشههاي مدفون حيات موجزن در عدم ميرفت: کاشفانه و مرگانديش و دلير.
ويژگيهاي روششناسانه نقد حقوقي را در چه عواملي ميبينيد و آيا به نظر شما نقد او توانست بر بخش عمدهاي از شعر امروز ايران تاثيرگذار باشد؟
من در زمينه شعر معاصر دو منتقد را بيشتر قبول دارم: براهني و حقوقي را. حقوقي نسبت به عوالم ذهني براهني محافظهکار است و سنتي، معيارهاي شناخت و داورياش پايدارتر است. اين هر دو عمر خود را در شناسايي لحظه به لحظه شاعران ايران و روند تکاملي شعر آنان صرف کردهاند و هر دو بيجانشين به نظر ميآيند. نقد ادبي آنان به سود ديگران بود و به زيان خودشان؛ چرا که منتقدان در سرزمين کوتولههاي ناشکيبا دشمن آفرينند و خود از عنايت حريفان محروم. حقوقي بيشتر يک مورخ ادبي و مفسر شعر است تا نظريهپرداز شعر امروز. او جريان شعر ايران را از 1300 (تولد افسانه) تا امروز با دقتي آکادميک در مقدمه کتاب «شعر نو از آغاز تا امروز»، همچنين در مجلدهاي ششگانه «شعر زمان ما» پي گرفته و با معيارهاي اعلام شدهاش کساني را به درستي و به حق از معاصران برگزيده و در باب شعرشان سخن رانده است. ميتوانيم با پارهاي از تفسيرهاي او موافق نباشيم، اما بايد در نظر داشته باشيم که او چون اخوان و آتشي، در جهتگيريهاي ادبياش، اصل را بر شناخت و ادراک خود از ظرايف و زيباييهاي زباني و بياني ادب فارسي ميگذارد نه بر نظريههاي ادبي غربي. در واقع او نيما و فروغ و شاملو و سيمين را، شاخههاي نورستهاي ميبيند بر تنه ستبر ادب فارسي و اعتبار اينان را در ارتباط دروني آنها با فرهنگ ايراني ميسنجد. در نگاه به شاخهها ريشهها را از ياد نميبرد و نميتواند نوآوريهاي شاعران امروز را بدون مقايسه تاريخي و تکاملي سنت پيشيني آن داوري کند. از اين منظر ارزيابي منتقدانه حقوقي اهميت و تاثير کافي دارد. حقوقي سنت را خوب شناخت اگرچه در سنت جا نماند و خلاف سنتشناسان نوآوري افراطي شد.
به طوري که از آثار مرحوم حقوقي بر ميآيد نقد وي هيچگاه يک نقد تئوريک و مبتني بر نظريه ادبي نبوده است و بيشتر در زمينه نقد عملي مطرح ميشود. آيا شيوه نقد او مورد پسند و قبول شاعران هم دوره شما بود و در ارتقاي کيفي آثارشان سهم داشت؟
بايد منتظر بمانيم جلدهاي بعدي «تا نظم هندسي واژهها» درآيد تا بتوانيم نسبت به نظريهپردازي جديد حقوقي دقيقتر حرف بزنيم. اينجا متاسفانه هر کتابي آنقدر ديرتر از عمر مولف در ميآيد که شناخت او را از سوي ديگران ناقص ميگذارد. در مقدمه حرفهايم گفتم که او يک يادآورنده هم بود، يک مورخ ادبي مورد اعتماد، که با بسياري از سوژههايش زيسته بود با شاملو و اخوان و آتشي و ديگران. دريافت او از شعر معاصر بيواسطه، همگام و در تجربهاي مشترک با آفرينندگان آثار نو بود. نقد مداوم نسبت به کار دوستانش داشت بيغرض و مرض. آنان به علت احاطه او به ادب فارسي و مستدل سخن گفتن و يادآوريهاي مشفقانهاش، از بحث ساختاري تا جايگزيني يک واژه بديل را با حرمت ميشنيدند. در جمع دوستان بارها شاهد اين پيشنهادها بودم.
اگر قرار باشد خودتان در موضع يک منتقد قرار بگيريد، آيا فکر ميکنيد که شعر حقوقي هم توانست پا به پاي نقدش پيش بيايد و تاثيرگذار باشد؟
به گمان من حقوقي شاعري بزرگ است که نقدهاي پرخوانندهاش، توجه مخاطبان را از شعر او دور کرد و دستاوردهاي بزرگ شعري او ناديده ماند. اندوهياد «کيوان علي شاه» را که بار اول در حضور غالب شاعران معاصر در منزل خود شنيده بوديم و تحسين کرده بوديم، يک بار ديگر در راه تهران به اصفهان، موقعي که براي خاکسپاري او ميرفتيم از سي دي که به من داده بود گوش کردم. معرکه بود. يک روايت بزرگ از شعر امروز ايران در ستايش اندوهناک اقليم مرگ که در عين حال پر از ستايش شادمانه زندگي روزانه و حيات فرهنگي است. او يک فرهنگ يکپارچه از رودکي تا خود را هموار پيموده بود با حافظ و مولوي و اخوان و نيما و ديگران. حافظه درخشان و خزانه سرشار ذهنش، اين مرقع چهلتکه را به هم پيوسته بود تا شاعر در مرکز دايره زمان و ميراث فرهنگي انسان بايستد و مرگ را همچون معشوقي در آغوش بگيرد و دوست خود را با سوداي سوزان زيستي دوباره از چنبره مرگ برهاند و خود را نيز.
شعر با يادآوري زنگ تلفن شروع ميشود و اين ملودي طنين مياندازد در ذهن او با يادآوري انواع قطعات موسيقي ايراني و غربي که در متن شعر سکوت را در ولوله صدا ميدرند؛ همانگونه که کلمات او بيتهاي شاعران ديگر را احضار ميکند تا درآميزند در پيوندي تاريخي از شعر ايران و جهان و بشوند بهمني از آفرينشکاريهاي کلام انساني در مرثيه آن که هرگز باز نخواهد آمد و شاعر ميکوشد بازش آورد با خاطرهانگيزيهايي از يادها و يادبودها در کار يار غايب. يار غايب زندگي است، مرگ است، تاريخ است و در نهايت شعر است که مخاطب اصلي گوينده بوده و اندهگساريهاي او را در بيکرانگياش تاب ميآورد. در اين شعر حقوقي به پرستش فرهنگ ايران بر ميخيزد و به ستايش هنر جهان و عشقبازي شاعر با اين دو، در نهايت کفه را به سود عاطفه شرقي کج ميکند. جاي تحليل شعر در اين مختصر نيست اما من اين شعر را از «سنگ آفتاب» و «سوگواره مخياس» کمتر نميشمارم. عادت کردهايم هموطنان خود را دستکم بگيريم تا موقعي که ديگران ما را متوجه کمگيريهاي خود در عرصه هنر کنند.
با رفتن اخوان و حقوقي شاعراني را از دست داديم که رابط ما با روح شعر کهن ايران بودند. ديگران بمانند و دير زيند اما اينان نادره بودند و عصاره زمان فرهنگي. با اينان، آخرينان، دورهاي ديرينه سرآمد و دورهاي ديگر آغاز شده. کسي مثل حقوقي با سرودن مثنوي و قصيده در آن حد از شباهتذيري با آثار استادان سلف، هيچگاه از نوجويي و تجربههاي شگرف بازنايستاد و شعرهاي اين سه دههاش، گاهي تجربههاي افراطي در زبان و ساختار و فضاست. من حقوقي را پيشروترين تجربهگران اين سه دهه کنار دوست ديرينش منوچهر آتشي ميبينم و اينان تا آخرين روز عمر يک لحظه در موقعيت ديروزين خود درنگ نکردند و در افقهاي نوآوري به طرزي حيرتانگيز پيش تاختند. چنانکه کتاب تازه حقوقي «سطحهاي شعر در سطرهاي نثر» فضايي تازه در شعر امروز ايران است. شعرهاي برني و لاکپشتهايش موسيقي محض واژههاي ترکيبياند که روي در تجربه معنايي دارند، بيآنکه از ادراک متعالي شريعت دور شود و به قول خودش شبيه شيههاي گردد که معاندان در حمام ميکشند.
تاثير حضور محمد حقوقي در حلقه «جنگ اصفهان» در آن دوران چه بود، در واقع به گمان شما کداميک بيشتر بر گردن ديگري حق دارند؟
حضور ابوالحسن نجفي در جمع بچههاي جنگ اصفهان افق تازهاي پيش روي جواناني چون گلشيري و حقوقي و کلباسي و ميرعلايي و ديگران گشود. در واقع آنان هر يک به قدر همت خود از آن نقطه عزيمت درست؛ نوآوريهاي سنجيدهشان را آغاز کردند. جنگ اصفهان با تاکيد بر ارزش سنتي فرهنگ بومي دريچهاي گشود به روي اين جوانان که در دنيا چه خبر است.
در ملاقاتهاي حضوري با مرحوم حقوقي شيوه برخوردشان چگونه بود؟ آيا همان صراحت مکتوب را در نقد شفاهي داشتند؟
حقوقي را بيشتر در دهه 60 ميديدم. با حميد مصدق به ديدارش ميرفتيم غالبا بعدازظهرها به منزل دايياش که اهل ادب بود. بعد هم در ديدارهاي سر هر ماه در منزل خانم بهبهاني يا مصدق يا منزل ما. او را دوست داشتم و قدرش را ميشناختم. علاوه بر شاعري بزرگ و منتقدي پژوهشگر؛ انساني وارسته بود و وسيعالمشرب. نديدم پشت سرکسي بد و بيراه بگويد، چون شهامت انتقاد رويارو را داشت آن هم به مودبانهترين کلام حتي نسبت به کساني که با رفتار موذيانه ميآزردندش. برايش فرهنگ از سياست اوليتر بود، ادب ظاهرياش خيليها را گول ميزد اما آن مايه فطانت و رندي داشت که خود را دم تيغ خناسان ندهد تا بتواند کار فرهنگياش را ادامه دهد. آخرين بار در ايام فروردين امسال ديدمش، ميدانستم که سخت بيمار است. با خانمش صحبت کرديم و قرار ملاقات گذاشته شد. من و زنم و دوستم سپانلو و رضايي به منزلش رفتيم. پاهايش آماس کرده بود و حالش خوب نبود، کليه و کبد مريض آزارش ميداد. بنا بود به اشاره دوست پزشکش برود اصفهان. و در اصفهان، شهري که آن همه دوست داشت از دست رفت و قدرش را کسي چنان که بايد ندانست. اما هنوز دير نشده، جوانان کاشف او را در قلهاي که شعرش بود ملاقات خواهند کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر