۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

تراژدی خصوصی یک نویسنده

رسول رخشا





هرگونه تشابه و امکان تشابه میا ن اسماعیل فصیح و جلال آریان در این یادداشت کاملآ تصادفی است


مهندس" جلال آریان" را خوب می شناسم ،آشنای سا لهای دور و نزدیک نوجوانی ، تا این روز های جوانی ام که هنوز لا به لای سطرهای این ساعت هایم در رفت وآمد است . مهندس جلال آریان فرزند چهاردهم یا شانزدهم" ارباب حسن " کاسبی در چهارراه گلوبندک است که کودکی و نو جوانی اش را در" درخونگاه "می گذراند و برای ادامه ی تحصیل به دانشگاه ایالتی "مینه سوتا " در شهر سنت پال می رود و مشغول خواندن رشته ی فیزیک / شیمی می شود .خوب به یاد دارم که مهندس جلال آریان چقدر خاطرات خوش و نا خوش از 5 سال زندگی اش در آمریکا در حافطه دارد و به یاد آن روزهای ایالات متحده، هنوز ماشینی که می راند یک بیوک دهه ی 70 میلادی است ،فراموش نمی کنم که جلال آریان با همین بیوک به قول خودش لکنته ، چند بار به دیدنم آمده و در تنهایی هایم با من مانده است و چند بار نا به هنگام مرا تنها گذاشته میان انبوهی تصویر و تصور از سرزمینی که با قصه های خودش برایم ساخته است .نباید فراموش کنم که دایی جلال پیش از خواب باید نایتروگلیسیرین زیر زبانی اش را بخورد تا وضعیت قلب خراب و دریچه میترال پرولپس دارش را بهبود بخشد.نمی شود فراموش کرد که جلال چقدر خواهرش "فرنگیس " را دوست دارد وهمیشه از او با احترام خاصی یاد می کند .ازیادم نمی رود که جناب جلال آریان همیشه بعد از خوردن قرص هایش و خر غلت زدن در تخت خوابش ،کتابی بالینی به همراه داشت ، چه وقت های زیادی که" در انتظار گودو" بود چه وقتی که " بیگانه" یا" کمدی انسانی " ویا "مسخ " را برایمان به موازات قصه هایش تعریف می کرد . اصلآ نمی توانم فراموش کنم که جلال آریان با چه شور و هیجانی از خوزستان و روزهای کارش در صنعت نفت در مناطق نفت خیز جنوب به خصوص آبادان و اهواز با ما حرف می زد و فراموش نخواهم کرد که من با هر بار خواندن کتابی از فصیح ، جلال آریان می شدم و تردید ندارم این جلال شدن من تنها به من و نسل من ربط ندارد که بی شک نسل پیش از من ونسل پس من هم جلال آریان را خوب می شناسند و با او آشنایی دارند، منتها برخی و خیلی ها سعی می کنند تنها او را در خاطرات و تنهایی هایشان داشته باشند و بیرون از خاطرات وزمان هایی که شریک گفت و گو دارند زود او را فراموش کنند و بگویند : آریان ؟ جلال آریان ؟
" اسماعیل فصیح " در سال 1313 در محله "درخونگاه" تهران متولد شد و بعد از اتمام تحصیلات دریکی از دبیرستان های تهران برای ادامه تحصیل به آمریکا می رود ودر سال1961 در شهر مزولا به دانشگاه مانتانا می رود وهمزمان مدرک ادبیات انگلیسی و شیمی می گیرد،بعدبرای ادامه تحصیل به دانشگاه میشیگان می رود اما به دلایل معلوم و نامعلومی از ادامه ی آن باز می ایستد و بعد از 5 سال زندگی در آمریکا به تهران بر می گردد و چند ماه بعد در سال 1342در صنعت نفت ایران و دانشکده نفت آبادان در مناطق نفت خیز جنوب مشغول به کار می شود .اسماعیل فصیح اولین رمانش را بانام " شراب خام " در سال 47 به چاپ می رساند و در پی آن وتا به امروز بیش از 20 رمان و چندین مجموعه داستان و ترجمه منتشر می کند .
از مهمترین رمان های او می توان به " زمستان 62" ، " دل کور " ، " داستان جاوید " و " ثریا در اغما " اشاره کرد . رمان های فصیح مستقل از هم هستند اما چیزی که آنها را به هم مرتبط می کند حضور شخصیت های یکسان با سرنوشت های مشابه در آن است. در تمام رمان های فصیح می توان اشاره داشت به بخش بندی فصل های رمان که باعدد و شماره از هم تفکیک شده اند ونیز صورت گزارشی زبان درروایت داستان ها، که فکر می کنم این موضوع ناشی از سال ها کار مستمر نویسنده در بخش گزارش نویسی صنعت نفت است و به نوعی به قالب رمان هایش نیزبدل شده است . نثرجاندار نویسنده و طنازی های زبانی اش در روایت داستان ها سبب شکل گیری کاراکترِ راوی با طنزی درونی شده است، با اینکه راوی ( جلال آریان) کاراکتر اصلی رمان هاست اما داستانها هیچ وقت قهرمان یا ضد قهرمان ندارند و ما با راوی ای روبروهستیم که در جریان زندگی معمول و مرسوم و گاه کسالت بارش برایمان قصه هایش را بازگو می کند ، با وجود اینکه راوی داستان های فصیح کاراکتری با دیسیپلین های مشخص همراه با طنز خاص خود و وابستگی های زیاد به زندگی خودش و نزدیکانش است ،اما تم و مایه اصلی داستان هایش " مرگ " است .
" بعد از تولد یوسف – که مادر جان مرد – خانم جان قنداق یوسف را که بابا او را معرکه دوست داشت – گوشه اتاق پشت سر بابا می گذاشت " 1
واما حضور مرگ در این قد واندازه در داستان های فصیح چه سرچشمه ای می تواند داشته باشد ؟
رمان های فصیح اغلب نوعی تراژدی انسانی اند که گویی برخواسته از تجربه شخصی نویسنده هستند ، سایه مرگ در زمینه ی تمام رمان های او نقش مهمی را بازی می کند به طوری که تم اصلی روایت را مرگ شکل می دهد ، مرگ های نا بهنگام در اغلب داستان ها گویی ناشی از اشتیاق نویسنده به مرگ کاراکترهای داستان هایش یا دغدغه ی اصلی ذهن او و اشاره اش به مرگ درقبال زندگی است .
" جریان خون در مخزن و لوله پلاستیکی و سوزن آمپول از رفتن به رگ و خون زن جوان خودداری می کرد و حقیقت آخر ، قلب بزرگ او بود که از حرکت ایستاده بود "2
و گویی سایه مرگ (به خصوص مرگ این زن جوان) بر ذهن نویسنده آنقدر سنگین است که گاه نویسنده ناخودآگاه درمقام راوی حضورش پررنگ می شود، نمونه اش سطر بالا که از داستان "هدیه عشق " انتخاب شده است ،بعد از دست رفتن نوزاد هنگام زایمان ، مادر(آنابل کمبل) هم از بین می رود ، ماجرای مرگ همزمان فرزند ومادر در هنگام زایمان برای نویسنده( اسماعیل فصیح ) اهمیت زیاد دارد ودر بسیاری از رمان ها به آن اشاره شده است .
توجه نویسنده به عشق در سایه مرگی که همیشه هست موقعیت پر کششی را در ذهن مخاطب شکل می دهد ،مثلث جغرافیایی درخونگاه تهران ( زادگاه نویسنده) ، آمریکا ( محل تحصیل و اولین ازدواج ) و خوزستان( سالهای کار در شرکت نفت ) لوکیشن رویداد های داستا ن های فصیح است واوباتوجه به تجربه ی زندگی اش در دوره های کودکی ونوجوانی ، جوانی و میان سالی در این سه جایگاه ،درواقع توانسته است با رفت و برگشت هایی فراوانی که در این سه مکان درداستان هایش ایجاد کند موقعیت ولوکیشن داستان هایش را بسازد
" انگار سرنوشت عجیبی داشت مرا از گاراژ اتوبوس " ایران پیما " در خیابان سپه تهران نزدیک میدان حسن آباد ، بالای خیابان شاپور و بازارچه درخونگاه به آن شبه جزیره می کشاند"3
این شبه جزیره جایی نیست جز سانفرانسیسکوی کالیفرنیا ، جایی که آنابل کمپل نروژی در آن زندگی می کرد و مهندس جلال آریان برای شروع کار در شرکت " تیلور کمیکالز " توسط دوستش " دیوید تیلورز" به آنجا دعوت شده بود.
"تازه چند شب بعد به سرگشتگی حیرت عشق اول زندگی ام افتادم ، شب 13دسامبروبه گفته دیوید وماریا ، شب تولد آنابل" 4
دلبستگی شدید جلال آریان به آنابل خیلی زود آنها را به ازدواج می رساند و بچه دارشدن گام بعدی است برای تکمیل خوشبختی آنها و روزهای خوبشان .... اما ...
" بچه با سزارین بیرون آورده شده ، ولی چون ناف دور گردنش پیچیده شده بود –از 24 ساعت قبل شاید هم بیشتر- در رحم مادر مرده بود .... متاسفم آقای آریان " 5
من هم متاسفم آقای آریان این حادثه ،حادثه ای نیست که بشود به راحتی از کنار آن گذشت ، از دست دادن فرزند در غربت قربت و قربت غربت .
" صبح روز بعد که او ( دیوید تیلورز) با ماریا دلست عزیزش به بیمارستان رسید ، اصلآ احساس امیدواری نمی کردیم درواقع وقتی من و ماریا ودیوید به بالین آنابل رفتیم ، از طالع نحس نشانی از علایم تنفس و ضربان قلب روی صفحه نمایشگر دیده نمی شد ، آنابل به فرزند و ثمره عشقش پیوسته بود " 6
اسماعیل فصیح در یکی از دومصاحبه تمام طول زندگی اش می گوید: " اولین ازدواجم با یک دختر نروژی به نام آنبل کمبل بود که در سانفرانسیسکو که تازه آمده بود به کالیفرنیا و من هم عاشقش شده بودم اما هنگام وضع حمل بچه در شکم مادرو کودک با هم همزمان می میرند " 7
و این اتفاق مهمترین و تاثیرگذارترین رویداد در زندگی جلال آریان و نویسنده ی خالق جلال است ، بعد از مرگ آنابل ، آریان دچار بیگانگی عجیبی با خودش و اطرافش می شود طوری که :
" گهگاه دلم می خواست دیوان و جام را بگذارم و با عکس قشنگ او به قعر اقیانوس بپرم و به عمق سکوت او زیر خاک برسم ولی یا جربزه اش را نداشتم یا احساس می کردم او نمی خواهد من بمیرم ، می بایست زندگی کنم " 8
وخوشبختانه جلال آریان خودش را از مرگ دورمی کند تا بتواند با اندوه از دست دادن همسر و فرزندش روایت گر قصه های فراوانی شود که در طول زندگی اش با آنها مواجه شده، مرگ آنابل آغازگر پیدایش یک موقعیت تازه با اندوه خواری و حزن فراوان در زندگی راوی قصه هامی شود
" با تلفنی که یک شب به خواهرم در آبادان کردم ،ورق برگشت و مجبور شدم به تهران پرواز کنم ،فرنگیس گفته بود برادر کوچک و ناجورمان یوسف ( باروماتیسم قلبی مادرزاد) درتهران گمشده ..."9
همین خبر بهانه ای بود که جلال آریان در اوج روزهای خوش موفقیت اجتماعی وکاری اش و روزهای بد و تلخ از دست دادن و اندوه جدایی از آمریکای مورد علاقه اش دل بکند و به ایران برگردد
اندوه از دست دادن آنابل و فرزندش برای جلال آریان و گریز او به انزوا وتنهایی می تواند چه ارتباطی با نویسنده شدن یک گزارش نویس تخصصی در صنعت نفت داشته باشد ؟
فصیح در یکی از آخرین رمان هایش می نویسد : " ای کاش من هم اخر عمر در گورستان جفرسون مموریال در جنوب شرقی واشینگتن دی سی در کنار اوهایو دفن می شدم ، نه توی امامزاده عبدالله بالای شازده عبدالعظیم یا خاکستون ذوالفقاری آبادان . هر کسی را قسمتی است از عشق و مرگ ." 10
وگورستان جفرسون مموریال جایی نیست جز محل دفن شدن آنابل کمبل و این یعنی اینکه هر کسی را قسمتی است از عشق و مرگ .
و حالا که یادداشتم را دارم تمام می کنم مدام فکر می کنم چه رابطه ای است میان جلال آریان واسماعیل فصیح و مهمتراز آن، حادثه ی از دست دادن آنابل کمبل چه ارتباطی با نویسنده شدن اسماعیل فصیح دارد ؟

منابع:
1. گزیده داستان ها ص 32 / نشر البرز
2. همان – ص 137
3- ص 80- عشق ومرگ / نشر آسیم
4- همان – ص 95
5- همان ص – 165
6- همان ص 167
7- گفت و گو با سعید کمالی دهقان اعتماد فروردین 86
8- همان ص 170
9و 10- همان –ص 172



هیچ نظری موجود نیست: