۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه

نمی خواهم کارهایم را با ممیزی تنها بگذارم


گفتگو با علی شاه مولوی

رسول رخشا

علی مسعودی نیا

عصری بهاری در منزل علی شاه مولوی.شاعری که سالهای گوشه گیری و سکوتش بر سالهای فعالیت مستمرش می چربد.سر صحبت را که باز کردیم ، او هم سفره دلش را بازکرد و چه دل پری هم داشت! فرصتِ خوبی شد تا ناگفته های زیادی را بگوید و صراحتش ما را هم ترغیب کرد که بیش و بیشتر بپرسیم...

***

بسیاری از آثار خوب شما در قالب مرثیه وسوگ سرود هستند .دلیل پرکاری شما در این زمینه چیست ؟

من فکر می کنم این تقسیم بندی چندان جوابگو نباشد.چون حالت کار سفارشی پیدا می کند در این صورت.انگار که شما بنشینی و بگویی که می خواهم در سوگ فلانی شعر بگویم.من برای تمام اینها دلیل دارم.مثلن وقتی پسرم داشت برای مرگ دخترم ویژه نامه ای تهیه می کرد- چهلم دخترم بود- خیلی از شاعرها شعرهایی سرودند که در آن جریده هست.اما خود من هنوز شعری ننوشته بودم.اصراری ندارم که نام گذاری شما را رد کنم ، ولی ترجیح می دهم نامشان را بگذارم شعرهای مرگ اندیش.شعرهایی که در حوزه مرگ هستند.

انگار که این روحیه مرگ اندیشی با مرگ آشنایان و اطرافیان به شما انگیزه ای مضاعف می دهد برای سرودن شعر.ضمن این که یک سری از آثار خیلی خوبتان در این زمینه بوده است.

بله.مثلا شعری که برای دخترم سرودم ، از کارهایی است که خیلی دوست دارم.یادم هست که زنده یاد گلشیری در کارنامه بود و وقتی این شعر را شنید خیلی لذت برد و کار را از من گرفت.من گفتم این مرثیه است.گفت : نه این مرثیه نیست؛ شعر است.پرسیدم :چرا؟...گفت: چون بدون آن که مستقیما به مرگ اشاره کنی ، روح دخترت در آن حضور دارد...برای خودم هم عجیب بود.شعر را گرفتم و رفتم توی حیاط دوباره خواندم.احساس کردم که همین طور است.همیشه فکر می کردم که هنوز دخترم در کنار ما و توی خانه است....خودم فکر می کنم یکی از زیباترین کارهایی که نوشته ام در باره مرگ گلشیری است.چون با او حرف زدم.به فاصله کوتاهی فردین هم فوت شد.من در آن شعر اعتراض کوچکی هم دارم:

دیدی تیراژ تشییع کنندگان مرا وتعداد مشتری های گیشه ی فردین را؟

بعضی کارها را هم سفارشی نوشتم...مثلا در باره مرتضی ممیز، ما در مجله نافه بودیم.ساعت حدود یک و نیم شب بود و داشتیم مجله را آماده می کردیم.خانم توسلی از من خواست تا برای ممیز چیزی بنویسم.من با ممیز آشنایی و دوستی داشتم. به خلقیاتش فکر کردم.بعد رسیدم به خط و رنگ...سفارشی که می گویم ، اینطوری است.پوستر گوزن ها یادم آمد و چند سطر نوشتم.من می خواهم حرف دکتر ضیا موحد را تایید کنم که شعر را به دو دسته جوششی انگیخته و کوششی فرهیخته تقسیم می کند.به هر حال وقتی ما با تفکر و اندیشه کسی که دیگر حضور فیزیکی ندارد روبرو می شویم و می خواهیم درباره اش بنویسیم؛اگر او را ببینیم ، شعر ما شکل می گیرد.اما اگر فقط به اندوهمان ببریم و اندیشه جایگزین احساسات شود ، دیگر سوگ سرود نمی شود.

آیا کتاب جدیدی در دست انتشار دارید ؟ چرا این قدر بین چاپ کتاب هایتان وقفه می افتد ؟

سالها پیش چند مجموعه شعر و یک داستان بلند منتشر کردم.دوره ای که کتاب های جلدسپید رونق داشتند، من دفتری منتشر کردم با نام "شهید سوم" که توسط انتشارات پیوند به بازار آمد و با تیراژ بالا.با نام ع.مولوی آن کتاب را چاپ کردم.پنج مجموعه شعر هم چاپ کردم با نام مستعار "بهار آقا"، که نام یکی از کارگران مبارز بختیاری بود که در جنبش نفت دوران مصدق ، شهید شد.به شخصیتش خیلی علاقه داشتم.«بهار تا زمستان 58»،«ازخلق به امپریالیسم»،«آوازهای آغاز»،«نشانه های زمینی» و «خلق نامه».خلق نامه بروزن شاهنامه بود که زنده یاد سعید سلطان پور ویرایش کرده بود.و بعد هم شرایط پیش آمد که جمع آوری و سوزانده شد آن مجموعه.البته نه از طرف حاکمیت ، از طرف جریان های سیاسی.سال 57 بود که شعرهایم را بردم خدمت استاد شفیعی کدکنی ، که ایشان خواندن و تعدادی را که خوب تشخیص دادن به چاپ سپردم.)هر چند الا ن بسیاری از ان شعر ها برایم قابل قبول نیست و با فضای شان فاصله دارم )بعد از آن زندگیم دچارتغییرات و تحولاتی شد.هم مرکز گریز شده بودم و هم اسیر یک سری مسائل روزمره زندگی.آن موقع کارهای نیمایی داشتم.یک مجموعه هم داشتم که تمام اشعارش با موضوع جنگ بود، که امکان چاپش فراهم نشد.آخرین کارم همان خلق نامه بود.فکر می کنم حدود سال شصت چاپ شد.

یعنی بیش از بیست سال است که کتابی چاپ نکرده اید؟

بله.دلیلش در ابتدا این بود که خیلی منزوی بودم به دلایلی.وقتی دوباره به تهران آمدم ، کارهایم را به مطبوعات دادم.دچار وسواس شدم در باره چاپ کتاب.احساس می کردم باید مجموعه ای باشد که وزن مخصوص خودش را داشته باشد.احتیاط کردم.کارهای بچه های دهه شصت و هفتاد را خیلی خواندم.الان یک مجموعه کامل دارم.آقای رییس دانا و خانم آبشناسان هم پیش از نمایشگاه کتاب ، با من صحبت هایی کردند و گفتند آمادگی دارند که مجموعه اشعارم را منتشر کنند.من تشکر کردم و به دلایلی کار را به ایشان ندادم.دو منظومه و یک مجموعه داستان هم دارم.سه یا چهار سال پیش بود که نشر مینا پشت جلد کتاب های منتشر شده اش تبلیغی کرد مبنی بر این که مجموعه شعر فلانی به زودی چاپ می شود.اما شعرها را به مینا هم ندادم.حقیقتش این است که این وقفه در ابتدا برمی گشت به نوع زندگی من.حالا که نگاه می کنم می بینم که هیچ چیز به جز شعر به من جواب نمی دهد.من کارهای زیادی را تجربه کرده ام.حتی مدتی در کار سینما بودم.با کیانوش عیاری وبسیاری از سینماگران صاحب نام فعلی در سینماآزاد اهواز کار می کردم.امافضای سیاسی برایم از فضای هنری و روشنفکری جذاب تر بود.قضیه مربوط به اواخر دهه چهل واوایل دهه پنجاه است.همه چیز را سیاسی می دیدم.دور نشوم از بحث.دچار وسواس شدم.از سیاست و شعر سیاسی فاصله گرفتم.هر چند هنوز معتقدم که هنرمند اگر آرمان خواه نباشد ، چیزی کم دارد.هنرمندوجدان بیدار جامعه است. چطور می تواند بی تفاوت باشد؟صلح و عدالت و آزادی چیزهایی است که همواره دغدغه من بوده.این تعلل پیش آمد. اما حالایک مجموعه شعر ودو منظومه دارم ؛ یعنی «درستایش مرگ» و «لشکر واژه ها».اما درباره انتشار کتاب ، به نظرم رسید همین جا اشاره کنم که این نظر مرا به صورتی تئوریک و پخته تر ، فرهادحیدری گوران ارائه کرده است.این نوعی اعتراض فرهنگی است ، در شرایط که جامعه روشنفکری ما به لختی وجدان رسیده و منفعل شده است.بسیاری از شخصیت های فرهنگی ما پس از مرگ وبعضی حتا قبل از مرگ مصادره می شوند.نمونه اش منوچهر آتشی که در زمان حیاتش یک خانه نداشت، اما پس از مرگش سه گور آماده داشت!...برخورد من با قضیه عاطفی است البته.شعرهای من رویاهای من اند که از تصویر و تخیل من شکل می گیرند و متولد می شوند.برای من مثل کودکان معصوم هستند.دوست ندارم آنها را به کسی بسپارم که در یک اتاق مسموم نشسته و ممیزی نام دارد.نمی خواهم کارهایم را با آنها تنها بگذارم.واقعا فکر می کنم که چیزی جز همین رویاها در زندگی ام ندارم.نه خانه دارم، نه ماشین ، نه پول...سفر خارج هم نرفته ام در کل عمرم...شاید از بی عرضگی ام باشد.همین رویاها تمام هستی من هستند.حالا اینها را بسپارم به دست ممیزی که اصلا صلاحیت ندارد .در اتاق را می بندند و ورق می زنند و خط می کشند.اینها کودکانی معصوم اند.بچه های بزهکاری نیستند.اما با آنها مثل بچه های بزهکار برخورد می شود.به اثر احترام نمی گذارند.من هم کارم را به دستشان نمی سپارم.خودم را سانسور می کنم .من آدم لا کتابی نیستم.ولی الان اثر را نابود می کنند.

یعنی اگر بحث ممیزی مرتفع شود ، حاضرید آثارتان را چاپ کنید؟

بله...

اما آقای مولوی! شما به این صورت در اقلیت قرار می گیرید. اکثریت آثارشان را منتشر می کنند.آیا اشتباه می کنند؟یا نگاهشان مثل شما عاطفی نیست؟

آنها اصولی تر برخورد می کنند.البته روی " اصولی " بودن باید تامل کنیم .شاید دلیلش همین باشد که شما می گویید.من در حوزه سیاست هم به دریوزگی سیاسی اعتقادی ندارم. معتقدم فضای روشنفکری ما به شدت منفعل است.کتاب شعر من چه دربیاید ، چه در نیاید هیچ اتفاقی نمی افتد.اما برای خودم اتفاق می افتد.خودم از خودم خرسندم.شاید خارج از کشور کتابم را چاپ کنم.

با وجودی که می دانید شانس دیده شدنش خیلی پایین می آید؟

اشکالی ندارد...

باتوجه به گرایش شما به زبان معیار ووجود دغدغه های تکنیکی در ساختارشعرهایتان .فکر می کنید که چه باید کرد تا این دو خصیصه را بطور توامان در سرایش به کار بست و تعادل میان ان دو را حفظ نمود؟

قبل از این که راجع به تکنیک و اجرا بنویسم ، می خواهم به قضیه نامگذاری شعر هم اشاره کنم.اول شما بگویید شاعرانی که به زبانی غیر از زبان معیار شعر می گویند چه کسانی هستند؟

مثلا عبدالرضایی...

کاش دیگری را نمونه می آوردید .اصلن عبدالرضایی چه کار می کند؟

از دید خودش نه از دید ما...نحو شکنی و کارهایی از این دست...

به غیر از عبدالرضایی چه کسی این کار را می کند؟

در یک دوره شاید براهنی و شاگردانش...

امروز جمله جالبی از آقای سپانلو خواندم.گفته بود که اگر نام شاعر را از بالای شعر خیلی از جوان ها حذف کنیم، به نظر می رسد تمامشان سروده یک نفر باشد.این یعنی تئوری زدگی.درونی نیست.نحوشکنی و رفتار با زبان کارکردهای زبان است.قبل از عبدالرضایی ، خیلی قبل از اجداد او مولانا با زبان رفتارهایی از این دست داشته که بسیار نو تر از زبان او و براهنی است.براهنی چیز تازه ای نگفته.همین ها را تذکر داده.من می گویم زبان غیر معیار وجود ندارد.رفتارهای دیگر گونه بحث دیگری است.اضافه کردن به ظرفیت زبان بحث دیگری است.ببینید مثلا می توانیم بگوییم که شعر گفتار یک جبهه جدید در زبان فارسی گشوده است ؟

شعر گفتار روند طبیعی زبان است...

آفرین...عناصر و ترکیبات متفاوت و منتشر شده مرجع در زبان فارسی و گفتار ما روز به روز تغییر می کند.شعر گفتار شعر فروغ بود.سید علی صالحی دقیقا این مطلب را جمع بندی کرده و مقاله ای درباره اش نوشته است.هم شعر فروغ و هم شعر صالحی را خسرو شکیبایی خوانده.نوار شعر فروغ و نوار شعر صالحی را گوش بدهید و مقایسه کنید.ببینید کدامشان گفتاری تر است؟من می گویم شعر فروغ.چون سازه زیبایی شناختی که فروغ دارد با صالحی متفاوت است.صالحی نمادین و سمبولیک شعر می گوید.مگر مردم نمادین حرف می زنند؟فروغ گفتاری شعر می گوید ، چون سمبولیک حرف نمی زند.در شعر فروغ سازه های زیباشناختی طبیعت دیده می شود ولی در شعر صالحی طبیعت کاملن بدوی ست و با توجه به جغرافیا و اقلیم شعر ، شعرهای این دو شاعررا از زاویه دیگری نیزمی توان بررسی کرد، شعر فروغ گفتاری تر است چرا که خواستگاه شعر فروغ روابط و مناسبات اشیا در زبا ن شهری است اما در شعر صالحی فضا ها در ارتباط با طبیعت بومی و روستایی است دو نو ع گفتار داریم شهری و روستایی .فروغ نمی گوید ستاره ای از آسمان افتاد،یعنی یک رزمنده ی مبارز کشته شد.من به صالحی خیلی علاقه دارم.شاعر محترمی است و شعرهایش را هم دوست دارم، حرفم سرِ بحث گفتار است...

یعنی شاملو هم از نظر شما به زبان معیار شعر می سرود؟

او هم رفتار خودش را دارد.زبان ، زبان معیار است.رفتار براهنی و رفتار شاملو فرقی نمی کند.در ظرفیت زبان فارسی است...

یعنی اگر بیهقی هم به آن صورت می نویسد ، به عقیده شما آن هم رفتار بیهقی با زبان است؟

بله.اما از ظرفیت زبان معیار خارج نمی شود.

برگردیم به اصل پرسشمان...

شعر امروز ما سه ایراد جدی و کلی دارد.قبل از هر چیزغیبت اندیشه پیشرو, درمورد اندیشه پیشرو به موقع خودش به آن خواهیم پرداخت .اما نامگذاری شعر،من می گویم نامگذاری یعنی تشخص.یعنی نام شعر نماینده شعور یک شاعر است.تکمیل کننده شعر است.شما به آخر شعر که می رسید تازه به این فکر می افتید که رمز نهان در نام شعر را کشف کنید.به گمانم نام شعر نباید به شعر اضافه شود بلکه باید برای شعر نقش یک مکمل را داشته باشد و برای آن یک ظرفیت محسوب شود .مجموعه شعر فنجان چای در غروب جمعه سرد می شود ؟!احمدرضا احمدی را بخوانید.مثلا بالای شعرش نوشته عشق.سطر اول نه ، دوم نه، سوم کلمه عشق آمده است.عین جمله را به عنوان اسم می گیرد...این یعنی دریغ کردن یک ظرفیت از خود.من ندیدم کسی نام شعرش تکمیل کننده شعرش باشد.من خودم شعری دارم به نام «ملافه های خیس در آفتاب خمیازه می کشند».شعر که تمام می شود ، تازه خواننده به صرافت می افتد که علت خمیازه کشیدن ملافه ها چه بوده؟می توانم اسمش را بگذارم ماه.چون با ماه شروع می شود.یکی از اشکالات اساسی شعر ما نامگذاری شعر است.چون ما عادت کرده ایم به این روش...اسامی اکثرا به شدت هم رمانتیک است.اما درمورد اجرا...اجرا و تکنیک یکی از اساسی ترین مسائل شعر معاصر است.مطرح ترین شاعرانمان هم دارند این خطای فاحش را مرتکب می شوند.در یک مجموعه شعر ، می آیی و اثری می خوانی مثلا در باره مرگ و اندوه.ورق می زنی و میرسی به شعری باتم شادمانی.اما می بینی فضا هیچ تغییری نکرده.تکنیک همان ساختار است.همان فرم.همان رفتار با زبان.سوژه و فضا و موقعیت شاعرانه ای که ایجاد شده اصلا مرتبط با اندوه نیست.اندوهگین نیست...

مثل ترانه های لس آنجلسی که گاهی ریتم شش هشتم شاد دارند و مضمونشان درباره اندوه است...

دقیقا...من ادعا می کنم که یک شعر هم ندارم که اجرایش شبیه شعر قبلی باشد.ادعا می کنم این را.سال ها پیش یک نفر را دیدم که سکته کرده بود و کنار خیابان افتاده بود.این را در شعری آوردم و واقعا سکته ای اجرا کردم.حرکت قلب را در آن آوردم.یک شعر درباره زاپاتا نوشتم که اجرایش کاملا سینمایی است.برای «گام معلق لک لک» نوشتم که اجرایش سینمایی است ، ولی باز با زاپاتا فرق می کند.چون فضای ذهنی آنجلوپولوس با الیا کازان فرق می کند.واژه شخصیت دارد.معیار ما برای شعر واژه است یا جمله؟...اگر واژه بود ، تفاوت بسیار داشت. معیار ما جمله است.کارکرد جمله در ارتباط با فضاسازی ، تخیل و روح این اثر است.روح اثر است که به شما منتقل می شود و شما می فهمید که مثلا در باره باد پاییزی شعر نوشته ام.اگر توانستم طوری وزش باد را تصویر کنم که شما حس بکنید ، به آن می گویند موقعیت شاعرانه.من واقعا به موقعیت شاعرانه اعتقاد دارم.این مشکل شاعران ماست. از اولین شعر تا آخرین شعرشان هی حس می کنید که دارد تکرار می شود.چون مشکل تکنیک و اجرا دارند.

درواقع ایرادی که مثلا به شاعری چون سهراب سپهری می گیریم ، به عقیده شما گریبانگیر خودمان شده...

بله...دقیقا...تمام کسانی که مدعی پست مدرن هستند در ایران ، از این دو مشخصه غافل می شوند.در حالی که اینها از مولفه های اصلی پست مدرنیسم هستند.

آیا شما شاعر نیمایی هستید ؟

والله هم ها هم نه!...ها به این دلیل که مثل قبل از نیما شعر نمی گویم...من فکر می کنم نیما با این که حصار شعر کلاسیک را شکست ، اما خودش اسیر اوزان شد.من شاعر شعر آزادم ، نه شعر نیمایی .شعری که اسیرم نمی کند. شعری که من اسیرش می کنم و می نویسمش.او مرا نمی نویسد.شعر نیما دشوار است.واقعا زمانه زمانه ساده نویسی است.دشواری در هنر دیگر جواب نمی دهد.من سادگی سعدی را در کلاسیک ها می پسندم.من فکر می کنم نیما کار سترگی درشعر ایران انجام داد.ما بعد از مشروطه دو چهره درخشان داشته ایم.یکی نیما و دیگری هدایت.و اینها دو قله بسیار رفیع هستند .چراغ های درخشانی که راه را برای عبور دیگران روشن کردند و هرگز از ارزششان کاسته نمی شود.

شما اشاره داشتید به سادگی شعرو پیچیدگی زبان نیما.پس چرا بسیاری از شاعران امروز هم تمایلشان به پیچیده گفتن است؟مگر به سمت سادگی رفتن از مولفه های پست مدرنیسم نیست؟

من حرفتان را قبول دارم.ببینید!...متاسفانه تعداد انگشت شماری در ایران هستند که دشوار نویسی را نشانه نخبگی می دانند و آن را یک توانایی و یک ارزش می دانند.آنها از فرط دشوار نویسی به چیستان نویسی می رسند.بعضی ها هم که طنز وارد چیستانشان می کنند ، لطیفه هایی بسیار پیچیده می سازند.طنز یک موقعیت است.با واردکردن کلمه ای مثل زرشک به شعر که طنز ایجاد نمی شود.طنز توانایی ایجاد یک موقعیت است.من به روح اثر خیلی اعتقاد دارم. بسیاری از آثار امروزی مرده به دنیا می آیند.فاقد آن روح هستند.وقتی با متنی مواجه می شوید ، حتما باید انگاره ها و مولفه هایی داشته باشد که ثابت کند این متن یک شعر است.مجموعه این مختصات و مولفه ها جمع می شوند و روح اثر را می سازند.لذت یک باور عمومی است که همه قبولش دارند.روح اثر ایجاد لذت می کند.اگر اثر مرده به دنیا بیاید یعنی شاعر ، کاری خلق نکرده.ممکن است ناقص به دنیا بیاید.یعنی او تاثیر لازم را نمی گذارد.آن حظ لازم را به شما نمی دهد. این یک بحث زیبایی شناختی است.شما ناخواسته یک واکنش روحی نشان می دهید.اثری هم هست که وقتی با آن مواجه می شوید ، شاداب و جوان است و روح دارد.خلق یک اثر سالم است که معیار شاعری است.این نشان می دهد که شاعر چقدر برانگاره های ناظر بر شعرش غلبه دارد.حرف اول را اندیشه پیشرو می زند.شاعری که اندیشه پیشرو ندارد ، اثرش به شدت آسیب پذیر می شود.

شعر امروز و شعر نسل جوانمان را چطور ارزیابی می کنید ؟

من بر خلاف بسیاری دیگر، معتقد نیستم که در شعر امروز بحران وجود دارد.شعر اکنون ایران در اوج شکوفایی است.دلایلش را هم می گویم.تعدد شاعر، تکثر نگاه و صدا.دوستی در جایی می گفت که هر که از مادرش قهر می کند ، می رود و شاعر می شود و خیلی ناراحت و معترض بود.من در همان جلسه گفتم که چه اشکالی دارد که هر کس که از مادرش قهر کرد ، برود و شاعر شود؟خیلی هم خوب است.هر کس برای خودش یک صندلی دارد.کسی جای کسی را تنگ نکرده.هرکس برای خودش صدایی دارد.هر انسانی یک جزیره مستقل است.هر چه این جهان ما شاعرانه تر باشد که مصیبت های بشری کمتر می شود.جهان لطیف تر می شود.روابط بشری زیباتر می شود.چرا فقط من و تو باید شاعر باشیم؟ این تفکر ضد زیبایی است.ضد بشریت است.ضد اندیشه است.در هیچ دوره ای مثل اکنون ، شعر در ایران رشد نکرده.گونه ها و گرایش های مختلف. طیف وسیعی از تنوع پدیدآورنده صداهای مختلف. همه اینها نشانه این است که در اوج هستیم.نسبت به خارج از کشور در این سرزمین رشد شعر روزافزون است.ما رشد نامتوازن داریم در این جامعه.بعضی در قرن اول هجری اند و بعضی در هزاره سوم میلادی.این شرایط خاص ماست در شرق.این وضعیت شکوفا بسیار خجسته و فرخنده است.

اماخیلی ها می گویند به نسبت این رشد کمّی ، معدل کیفی شعر ، هنوز پایین است.

تا کیفیت را چه بدانیم.

نظر شما چیست؟

متاسفانه ما در سرزمینی زندگی می کنیم که سلطه گرایی در آن بیداد می کند.آن چه بر هنر ما حاکم است ، مثل سیاست و اقتصادمان پدر سالارانه است.شاعری که سن و سالی دارد ، اجازه نمی دهد شاعران جوان تر در برابرش قد علم کنند.در آینده نزدیک تاریخ ادبیات این کشور قضاوت خواهد کرد که چه تلاش هایی شد که جوانهای مستعد و شایسته را خفه کنند و اجازه رشد به آنها ندهند.و اتفاقا کسانی در موضع ضعف قرار می گیرند که این استعداد ها را به عمد ندیدند.همین حالا هم شاعران جوانی هستند که از مرزهای گذشته شعر عبور کرده اند.اما کو ظرفیت؟کو پذیرش؟ کو عدالت خواهی؟متاسفانه اینها را نفی می کنند.نادیده می گیرند.اندیشه ها را ببینید! وقتی با یکی از این جوانها روبرو می شوند چنان مرعوبش می کنند که نتواند اعتماد به نفس داشته باشد.می خواهند خودشان مطرح باشند.چون خودشان تحت تربیت سلطه بوده اند.اینها نسل رضا شاه اند.سلطه پذیری ارزش شده.فکر می کنند با اعمال سلطه می توانند هدایت امور را بر عهده بگیرند.

شاعران موردعلاقه تان از بین گذشتگان و شاعران امروزکیست؟

شاعر مورد علاقه من خیام است.از معاصرین هم خیلی ها هستند...نمی توانم اسم ببرم چون تعدادشان زیاد است...

زیرکانه رد شدید آقای مولوی!

کمی هم متاثر از رندی خیام

به عقیده ی شما یک شاعر چقدر باید با هنرهای دیگر در ارتباط بوده وازآنهامطلع باشد ؟

هرچه بیشتر بهتر.به خصوص هنرهای تجسمی.شاعران کلاسیک ما هم هر چه اطلاع بیشتری از سایر هنرها داشته اند شعرشان مانایی بیشتری داشته.

باتوجه به این که شما دبیر شعر نشریات متعددی بوده اید بفرمایید که معیارتان برای انتخاب شعرهای ارسالی چیست ؟ آیا تا به حال شده که از یک شاعر صاحب نام شعری به دستتان برسد و با توجه به مغایرت شعر با سلیقه و معیارتان از انتشار ان جلو گیری کنید ؟

من اولین انگاره ای که در ذهنم رسوب کرده اسم شعر است. چون نام شعر درک و هوشمندی و عمق نگاه شاعر است.من وقتی اسم شعر و شروع شعر را می بینم ، می توانم حدس بزنم چه اتفاقی برای آن شعر می افتد.می فهمم که شاعر اندیشه ورز است یا نه.رفتارش را با زبان می بینم.تخیل و تصویر برای من خیلی مهم است.فضا سازی هم برایم اهمیت زیادی دارد.گاهی هم شاعر یک کار خاص می کند.یک کار متفاوت ارائه می کند. آن کار متفاوت مد نظرم هست.ارتباطی با شعر دارم که گیرندگی ام را قوی کرده است.نام شاعر برایم مهم نیست.فریب نمی خورم.بحث هم می کنم اگر اعتراضی بود.

نسل شما بعد از نسل موسوم به غول های ادبیات که همگی متعلق و پرورده ی دهه چهل بوده اند پا به عرصه ی سرایش نهادو بدین ترتیب عمده ی فعالیت نسلتان در دوران گذار ادبیات معاصر سپری شد. این امر چقدر در موفقیت و یا ناکامی ه منسلان شما دخیل بوده است ؟

در آن دوران ، بعد از بحبوحه جریان های حزبی از چند نحله مختلف سیاسی جوان هایی بیرون زدند که دیگر گرایش حزبی نداشتند و به سمت جنبش چریکی حرکت کردند.آن سالها اوج جنبش چریکی بود.بعد رسیدیم به تحولات سال 57.انقلاب معنی خاصی داردبه عقیده من.در روبنا حرکت نمی کند. من جریان 57 را یک جریان فرهنگی می دانم.همین جریان در دوره خودش ، در حوزه هنر تاثیر گذار بود.عمده کسانی که در این دوره مطرح می شوند ، آرمان گرا هستند و اندیشه های سیاسی دارند.هنر یک رسانه بود.شعر یک رسانه بود.همه برای هم می خواندند و همدیگر را تهییج می کردند.کتاب های تئوریک سیاسی زیاد بود.اما شعر تاثیر بیشتری داشت.شعر ما را بسیج می کرد.تهییج می کرد.شرایط باعث شد اینها غول شوند.همانطور که گلسرخی در حوزه سیاست بدل به غول شد.شعرش غول نشد.سعید سلطان پور غولی بود برای خودش.چون هم چریک بود ، هم شاعر.کسرایی برای خودش غولی بود.آن موقع تعداد شاعران به نسبت جمعیت کم بود.دانشگاهی خیلی کم بود.این شرایط اجتماعی و سیاسی بود که غول می ساخت.امروزه تعداد غول ها زیاد شده اند که غول نمی بینید.

شمس لنگرودی در تاریخ تحلیلی شعر نو می گوید-نقل به مضمون است - که دوره شعر چریکی ما به نوعی حضیض شعر ماست. نظر شما در این باره چیست؟

حق با اوست.شعر سیاسی تاریخ مصرف دارد.آنها که شعر سیاسی نوشتند مشمول گذر زمان شدند و از یاد رفتند.اما باید به نکته ای اشاره کنم.من ارادت خاصی به شمس لنگرودی دارم.معتقدم که شمس لنگرودی شاعر طناز فیلسوف است.شعرش را دوست دارم.اما راجع به شعر چریکی با او موافق نیستم.شعر چریکی یعنی چه؟یعنی در مقابلش یک عده می توانند بیایند و شعر نظامی بنویسند؟این تقسیم بندی را من قبول ندارم.شعر آرمانی بود.شعر سیاسی بوده.شعر چریکی معنا ندارد.

تاثیر نقد را بر جریان اعتلای شعر تا چه حد ارزیابی می کنید آیا امروزه نقد در نشریات ما وضعیت مناسب و نقش پیش برنده ای دارد یا خیر ؟

زمانی که انواع بیماری های اجتماعی را داریم، نقد سالم هم نداریم.واقعا ما هنوز نقد سازنده نداریم.بیشتر کارهایی که نوشته می شود ، انتقاد نیست.نفی مطلق می کنند.بیشتر هم طی رابطه شکل می گیرد.بنده می نشینم در مقابل شما با رفاقت تمام.شما فردا می روی و در باره کتاب من نقدی مثبت می نویسی.من معتقدم هنوز جریان نقد اصولی در ایران نیست. اما بارقه هایی از نقد اصولی ومنطقی در کار بعضی ها دیده می شود ... متاسفانه ما پیشینه نقد درست نداریم.تا رسیدن به فضای مطلوب راه بسیاری در پیش داریم .چیزی نمی ماند جز این که بگوییم امیدواریم این جریان به جاهای خوبی برسد...

هیچ نظری موجود نیست: