۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه

نگاهي به رمان « پرنده من »- فریبا وفی







نگاهي به رمان « پرنده من » برنده جايزه ي ادبي يلدا در سال 82







اگر كتاب را يك وسيله فرهنگي بدانيم و خواندن آنرا نيز يك تفريح فرهنگي بخوانيم و از
خوانش يك داستان و يا رمان انتظاري بيش از سرگرم كردن خواننده در ساعت هايي كه كتاب را در دست دارد، نداشته باشيم . بدون شك داستان بلند « پرنده من » نوشته ي « فريبا وفي » نمونه بسيار خوبي براي خواننده خواهد بود چرا كه ظرفيت هاي بالقوه اي درين مورد دارد كه همگي سبب همراه شدن خواننده با داستان خواهد شد . ولي اگر خواسته هاي ديگري از اين كتاب داشته باشيم بايد گفت كه « پرنده من » پاسخ كاملي نمي تواند به آنها بدهد .
داستان « پرنده من » از زبان راوي اول شخص كه زن ميانسالي ست گزارش مي شود كه سعي مي كند بنوعي در حين گزارش به تفسير و قضاوت آن از ديدگاه خود نيز بپردازد .
از همان آغاز با ساختار گزارشي داستان آشنا مي شويم، راوي در ابتداي گزارش خود به توصيف و فضاسازي داستان مي پردازد، او از محله زندگي خود به خانه و از آن پس به توصيف زندگي و شخصيت هاي اطرافش مي رسد و از فاصله و منظري بيروني به درون شخصيت ها وارد مي شود . و به اين طريق راوي قصد دارد خود را با فاصله اي از شخصيت هاي داستان بنشاند به همين سبب در خواندن داستان گاه با حرفهايي متفاوت با حال و هواي داستان روبرو مي شويم و با راوي دانايي بر مي خوريم كه قصد توضيح و قضاوت آگاهانه در شناخت و بازشناساندن روان آدم هاي پيرامون خود و به خصوص « امير» همسرش را دارد . كه البته داستان نويس توفيق چنداني براي بيان اين موضوع در داستان بدست نياورده است .
با موضوع اصلي داستان از فصل ششم و صفحه 20 كتاب روبرو مي شويم كه با اين جمله آغاز مي شود :
« امير عاشق كاناداست » و خواننده در مسير خواندن رمان در مي يابد كه « امير» كسي است كه اتوپياي زندگي خود را در كانادا مي جويد و همه اميدش اين است كه به آرمان شهرش راه يابد و درين ميان اصرار دارد كه خانواده نيز او را همراهي كند ولي با مخالفت همسرش روبروست .
« فريبا وفي » با محور قراردادن اين موضوع ( كانادا رفتن ) سعي در فضا سازي زندگي پيرامون خود و شناساندن روان و خلقيات آدم هايي كه در داستان حضور دارند، پرداخته است و توانسته است محتواي اثر خود را در سبك رئاليسم اجتماعي بگنجاند و يك واقعيت اجتماعي در جامعه را مضمون اثر خود قرار دهد . بسيار مي شود او ( آگاهانه يا ناخودآگاه ؟ ) از موضوع اصلي داستان فاصله مي گيرد و به پردازش روان شناختي اثرش مي پردازد . اما خواننده هيچگاه به تمامي با اثري روان شناختي در طول داستان روبرو نمي شود .
با اين همه بين كليت اثر و كليت اوضاع اجتماعي دوره اي كه اثر در آن تكوين يافته است هم ارزي ديده مي شود و داستان توانسته است قصه اي از زمانه خود را بازگو كند.
درين ميان نويسنده موفق شده است با طنز همراهي كه در زبان داستانش ايجاد كرده است خواننده را با داستان خود سازگار كند و كشش را در داستان خود باز آفريند .
در لابلاي داستان با مفاهيمي كه در سايه ي طنز ارائه مي شوند به عباراتي بر مي خوريم كه نويسنده سعي داشته است، فكر و انديشه خواننده را جلب كند و بنوعي آنرا ورز بياورد ولي اين كار در بسياري از موارد نيمه كاره و سرگردان رها شده است :
« سال ها بعد ياد گرفتم كه حرف مي تواند مخفيگاهي بهتر از سكوت باشد » « عادت هيس هيس كردن را مثل يك عادت فقيرانه براي هميشه كنار بگذارم» .
« احساس آزادي مي كنم و از آن حرف مي زنم ، ولي امير اجازه نمي دهد كلمه اي به اين مهمي را در مورد چنين حس هاي كوچك و ناچيزي به كار برم» .
« حالت سخنران مقبوني را دارم كه يك ساعت درباره هنر حرف زده و حالا شنونده ها پرسش هايي از اقتصاد دارند ».
« تا وقتي امير خانه است اجازه ندارم، نادان باشم براي همين صبر مي كنم تا او بيرون برود » .
« نمي توانم به ادامه ديوار فكر نكنم » .
« بعضي وقت ها چرخش كوچك صندلي، حال آدم را بهتر مي كند » .
اينها همه عباراتي ست كه مي خواهند بنوعي انديشه و ذهنيتي را القاء كند و مسيري را نشان دهند و در طول داستان هم بسيار به چشم مي خورند ولي به نظر مي رسد نويسنده اگر چنين هدفي را دنبال مي كرده است بايد اندكي در به سامان رساندن و ساختار داستانش گردش يا چرخش ايجاد مي كرد . راوي در بسياري جاها قصد دارد به آرامي خصلت هاي زنانه را در داستان پررنگ كند و در جاهايي نيز به مقايسه و يا مخدوش كردن « امير» بر مي خيزد : جايي مي گويد « حرف هاي امير را درك نمي كنم » و يا اشاراتي كه سعي مي كند « امير» را اندكي به حاشيه براند البته اين نگاه به زن هاي موجود در داستان نيز نظر دارد . راوي زنان را با خلقيات زنانه ساده و عمومي نشان داده است و خود را با احتياط و به آرامي از آنها جدا كرده است :
- « مامان» زني ست كه مدام زار مي زند
- « شهلا » عاشق شيك بودن است، و به چيزهاي پيش پا افتاده مثل، شلنگ توالت توجه مي كند .
- « مهين» عاشق خارج رفتن است .
- « خاله محبوب» عاشق بچه است و به عشق ماتيك، زن جعفر شده است و به دارو و درمان فال و دعا علاقه دارد .
و يا زن دوست دارد اعتماد به نفس را از خود به نمايش بگذارد و اشاره هايي نيز به عصيان مخفي درونش مي كند :
در پاسخ به امير مي گويد : « خانه را نمي فروشي. از صداي خودم خوشم مي آيد . نه مي لرزد . نه نگران است . مطمئن است ». و« يا شكستن سكوت » او مي تواند اثبات آغاز مرحله ي جديدي در زندگي او باشد . زن راوي در حين آرامش آگاهانه اي كه در مسير روايت داستان از خود نشان مي دهد در پس زمينه هاي ذهن و گفتارش نيز به عصيان مخفي در رفتارش اشاره مي كند . درست است كه در همه جاي داستان حضور زن راوي نمودي قوي دارد و صحبت هايي كه از سر گذرانديم نيز به تثبيت حضور زن در داستان كمك كرده است ولي اين حرفها، نگاه ها و خلقيات زنانه سبب نشده است تا « وفي» دچار نگاه افراطي و آزار دهنده فمنيسم شود و اين شايد يكي از پيروزيهاي داستان است .
كوتاه بودن رمان، فصل بندي ويژه كتاب، زبان ساده و روان همراه با طنز مخفي آن، پرداختن به يك واقعه اجتماعي و پر كشش بودن و راحت خواندن داستان شايستگي هايي است كه داستان نويس توانسته است آنها را در اين كتاب به اجرا درآورد و اينها شايد دلايلي كافي باشند تا اين كتاب كوچك اثر ادبي نمونه سال شود با همه اين ها نبايد ضعف هاي عارض بر داستان را نيز از نظر دور داشت .
اگر قابل درك بودن و تاثير گذاري داستان بر مخاطب را از مهمترين وظايف و ويژگي هاي يك داستان بدانيم بايد گفت :
« پرنده من » از عهده ي عنصر اول بخوبي برآمده ست ولي شايد از دومي غافل گشته است چرا كه خواننده پس از به پايان رساندن داستان، در زمان كوتاهي اجزاء داستان را فراموش مي كند و تنها كليتي از آن را بخاطر مي سپارد و يا در طول خواندن داستان نيز خواننده در جستجوي فهم و يا انگيزه هاي خاصي در مورد انديشيديدن بر نمي خيزد و وظيفه ي اصلي داستان به فراموشي و غفلت سپرده شده است . به نظر مي رسد فصل هاي كوچك كتاب بر مبناي گونه اي از روان شناختي شكل گرفته است كه آميخته به روحيات زنانه مي باشد و ساختار اثر را شكل داده است هر چند كه ضرباهنگ خوبي براي كتاب ايجاد كرده است اما نپرداختن به جزئيات زبان و فاصله گرفتن از ساختار ادبي اثر و فراتر نرفتن از آرايه هاي زبان روايي جهان اثر را تحت الشعاع قرار داده است. و داستان نويس را دچار غفلت كرده است ( البته اگر داستان نويس آگاهانه اين كار را نكرده باشد ؟! )

براستي « پرنده من » با تمام ظرفيت هاي خوبي كه دارد فاقد پيكره ي ادبي قوي مي باشد و اندكي از ساختارهاي ادبي و جهان يك اثر ادبي فاصله گرفته است .

اما با همه اينها بايد « فريبا وفي » را نويسنده ي مستعد و خوبي برشمرد و آرزو كرد در راه غلبه بر ضعف هايش در آثار بعدي اش پيروز شود .

هیچ نظری موجود نیست: