۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۶, جمعه

در ایران از در ودیوار مترجم می ریزد

گفت‌گو با بهمن شعله‌ور درباره‌ی وضعیت ترجمه در ایران
علی مسعودی‌نیا- رسول رخشا

بهمن شعله‌ور، شاعر، نویسنده و مترجم، متولد 1319 در تهران. وی که در خانواده‌ای فرهنگی رشد یافته است، فارغ‌التحصیل رشته‌ی پزشکی است. مدتی به عنوان دبیر پیمان سنتو در ترکیه شاغل بود. در اوان جوانی دست به ترجمه‌ی آثار مهمی چون «سرزمین هرز» تی. اس. الیوت زد و نام خود را به عنوان مترجمی تاثیر‌گذار در جامعه‌ی ادبی ایران مطرح کرد. اما اوج فعالیت ادبی انتشار رمان «سفر شب» بود که حواشی سیاسی  ناشی از نشر آن موجب شد که از ایران مهاجرت کند. شعله‌ور آثار مهمی به زبان‌های مختلف دنیا(در زمینه‌هایی چون ادبیات داستانی، شعر، فلسفه، روان‌شناسی و...) تالیف و ترجمه نموده است. همین امر موجب شد که سوالاتی را درباره‌ی ترجمه‌ی شعر با ایشان در میان بگذاریم و قدری روند این شاخه از ترجمه را در ایران آسیب‌شناسی کنیم. قرارمان بود که این گفت‌و‌گو مفصل‌تر و جامع‌تر از این‌ها باشد، اما متاسفانه به دلیل مشکلی که برای ایشان پیش آمد، فرصت پاسخ‌گویی به چند سوال ما را نیافتند و باقی را نیز عمدتا به اختصار پاسخ گفتند.

آقای شعله‌ور! به نظر میرسد روند ترجمه‌‌ی شعر و ادبیات داستانی در ایران همواره تابعی از شرایط سیاسی و اجتماعی موجود در کشورمان بوده است. یعنی- برای مثال- هنگامی که تفکر چپ در ایران طیف وسیع‌تری را زیر پر و بال گرفته بود، آثار نویسندگان شوروی و بلوک شرق؛ و یا آثار هم‌راستا با آن تفکر سیاسی بیشتر ترجمه شده است و یا همزمان با طرح اندیشه ی عرفانی شرق دور، نگاه ها معطوف به ادبیات چین و ژاپن شده است و ... شما به شخصه این روند را تا چه حد طبیعی می‌دانید و اهمیت جنبش ترجمه ی ایران را در چه می‌بینید؟
در دوران نوجوانی من، یکی از فواید جنبش چپ در ایران این بود که جوانان را به خواندن جدی کتاب و ادبیات تشویق می‌کرد، و یک ثمره‌ی بزرگ این تشویق ترجمه‌ی آثار نویسندگان اروپائی بود.  این ترجمه‌ها تنها از آثار بلوک شرق نبود. مثلا یکی از کتاب‌هایی که در آن سال‌ها اثری عظیم در نسل جوان ما گذاشت ترجمه‌ی رمان «خوشه های خشم»، اثر «جان استاین بک» بود. ترجمه‌ی کتاب «زنگ ها برای که به صدا در می‌آیند» اثر «ارنست همینگوی» که به گمانم توسط «نجف دریابندری» کتاب دیگری از این دست بود. متاسفانه تقریبا نیمی از کتاب حذف شده بود و مطمئن هستم  که این کار به اصرار ناشر بوده، نه مترجم. دریا بندری را من خوب می‌شناسم. او یکی از اصیل ترین مترجمین ماست. آثار نویسندگانی چون «فئودور داستایفسکی»، «لو تولستوی»، «نیکلای گوگول» و «آنتوان چخوف» گنجینه‌های ادبیات جهان‌اند و برتر از گفتگوی جنبش راست و چپ هستند و زهی سعادت که جنبش چپ و حزب توده ترجمه‌ی چنین آثاری را تشویق می‌کرد. در حالی که ترجمه‌ی آثار نویسندگانی چون «ماکسیم گورکی» فاقد چنین ارزش بزرگی بود؛ و هر زمانی که در جامعه‌ای اختناق شدید وجود دارد و نویسنده نمی‌تواند بازتاب راست و درستی  از جامعه‌ی خودش ارائه بدهد، ترجمه نقش بزرگتری پیدا می‌کند؛ چون نویسنده وانمود می‌کند که خفقانی را که ترسیم می‌کند مربوط به جامعه‌ی دیگر یا قرن دیگری است.
حالا که از «نجف دریابندری» یاد کردید، بد نیست اشاره کنیم که در گذشته‌ی نه چندان دور، همواره کار ترجمه محدود به چند مترجم کار بلد و ماهر بود که از آن میان هم باز چند نفر شاخص تر بودند(مثلا محمد قاضی، نجف دریابندری، سروش حبیبی، فرهاد غبرایی، عبدالله کوثری و...). اما به ویژه در دو دهه‌ی اخیر به نظر می‌رسد ایران با نوعی تکثر مترجم مواجه شده است و ترجمه به جای یک کار اصلی و حرفه ای بدل به کار جنبی و تفننی اهالی دور و نزدیک ادبیات شده است. به نظر شما چرا چنین اتفاقی رخ داده است و فکر می‌کنید نتایج آن تا چه حد به سود یا زیان ادبیات ما باشد؟
«محمد قاضی»،«رضا سید‌حسینی» و سایر کسانی که نام بردید، از بهترین مترجمین ما بودند و هستند. به دلیل چهل سال دوری از ایران با بسیاری از مترجمین و کارهایشان آشنایی ندارم. ولی می‌دانم که در ایران از در و دیوار مترجم می‌بارد. انشا الله کارهایشان ارزنده و اصیل باشد.
در ایران انگار همواره ترجمه را هم‌ارز با نویسندگی به عنوان یک هنر شناخته‌اند و مترجمین بزرگ و مشهور ایران از احترام خاصی در محافل فرهنگی برخوردار بوده‌اند. از نظر شما که هم شاعر و هم نویسنده و مترجم هستید؛ آیا ترجمه نیز در قیاس با داستان‌نویسی و شعر- برایتان در زمره‌ی کار هنری تلقی می‌شود؟
ترجمه می‌تواند کار بسیار با‌ارزشی باشد و مترجم خوب برای ترجمه‌ی خوب و دقیق و اصیل داستان و به‌خصوص شعر ناچار است که خودش شاعر و داستان‌نویس باشد. بسیاری از نویسندگان و شعرای بزرگ ایران ترجمه‌های ارزنده‌ای از نویسندگان و شعرای دیگر انجام داده‌اند. البته ممکن است در برابر هر ترجمه‌ی خوب و ارزنده ده‌ها و شاید صدها ترجمه‌ی بی‌ارزش وجود داشته باشد. در کشوری مانند کشور ما که تابع قوانین بین‌المللی در مورد ترجمه‌ی آثار دیگران نیست، این مشکل رایج‌تر است.  ولی من ترجمه‌های بد زیادی در کشورهای دیگر هم دیده‌ام. ولی برای یک نویسنده و شاعر جدی که حرف گفتنی زیاد دارد، ترجمه تنها می‌تواند جزئی از کار نویسندگی‌ یا شاعری‌اش باشد.
شما را می‌توان یکی از مترجمان کهنه‌کار ادبی در ایران دانست. می‌خواستیم بدانیم که خود شما چه شد که وارد دنیای ترجمه شدید و هنگام ورودتان به این حوزه، روند و کیفیت کلی ترجمه در ایران چگونه بود؟
من از کودکی، گذشته از علاقه‌ی زیاد به زبان مادریم یعنی زبان فارسی، اشتیاق زیادی به فراگرفتن زبان‌های دیگر داشتم. پدرم پنج، شش زبان از جمله فرانسه و روسی و آلمانی و انگلیسی می‌دانست و من و برادرهایم را به آموختن زبان‌های دیگر تشویق می‌کرد. در تابستان سالی که من در کلاس پنجم دبستان بودم، پدرم یک پیر مرد روس فقیر و گرسنه را از جایی پیدا کرد و برای کمک به او استخدامش کرد تا به من و سه برادر بزرگترم زبان روسی درس بدهد. ما پیرمرد را جدی نمی‌گرفتیم و دستش می‌انداختیم و کلاس را به مسخره‌بازی می‌گذراندیم. ولی هفته‌ای یک‌بار پدرم خودش تدریس زبان روسی ما را به عهده می‌گرفت و امتحان‌مان می‌کرد که ببیند چه یاد گرفته‌ایم. در آن یک روز هفته ما یا چیزی یاد گرفته بودیم، یا پیه‌ی کتک خوردن را به تن‌مان می‌مالیدیم. تابستان بعد پیرمرد گویا مُرد و ما از شرِ روسی یاد گرفتن خلاص شدیم. سال بعد در کلاس ششم دبستان من پیش پدرم به آموختن زبان فرانسه مشغول شدم.
پس شروع کارتان با زبان انگلیسی نبود...
زمانی که درکلاس هفتم دبیرستان «شاهپور» تجریش نام‌نویسی کردم، آموزش زبان فرانسه جزو برنامه نبود و من به ناچار به آموختن زبان انگلیسی مشغول شدم. با گرفتن کمی کمک از پدرم و به کار بردن کتاب لغت‌های قدیمی او، آموختن زبان برایم آن‌قدر آسان بود که در عرض یکی دو ماه تمام کتاب  Essential English  را یاد گرفته بودم. در کتابخانه‌ی پدرم تعدادی کتاب  Readerپیدا کردم که در آن ها کتاب‌های ادبی به زبان انگلیسی ساده نوشته شده بود و من از خواندن آن‌ها لذت بسیاری می‌بردم. برخی از آن‌ها دنیای جادویی بچه مدرسه‌ای‌های انگلیسی را ترسیم می‌کردند که با دنیای دبستان‌های ما زمین تا آسمان فرق داشت. وقتی این کتاب‌ها هم برایم آسان شد، دست به کار کشمکش با ادبیات «ساده نشده» شدم. تا آن وقت کتاب‌های ادبی زیادی، از جمله کتاب‌های نویسندگانی چون «ارنست همینگوی» و «جان استاین بک» را به زبان فارسی خوانده بودم. تصمیم گرفتم اصل کتاب‌ها را پیدا کنم و خط به خط و صفحه به صفحه آن‌ها را با ترجمه‌های فارسی‌شان برابر کنم. برخی از آن کتاب‌ها را در فروشگاه‌های «ملس» و «مبسو» پیدا کردم و بقیه را در کتابخانه‌ی آمریکایی اداره‌ی اطلاعات آمریکا در خیابان «نادری» که نزدیک به دفتر وکالت پدرم بود. من را در پنج سالگی از کودکستان به کلاس دوم برده بودند وهنگام نام نویسی در کلاس هفتم، من ده سال و نیم بیشتر نداشتم. اولین باری که به کتابخانه‌ی آمریکا رفتم، ژاندارم دم در مانع ورودم شد. خیال می‌کرد آمده‌ام کتاب بدزدم. بعد از کمی جنجال راه انداختن، یک خانم کتابدار اجازه ورود به من داد، ولی اول ناچارم کرد که یک صفحه از یک کتاب را به صدای بلند برایش بخوانم. ظاهرا متن را خیلی خوب خواندم گو اینکه معنای خیلی از کلمات را نفهمیدم و ترس آن را داشتم که از من ترجمه ی متن را بخواهد. ولی زنک چنان تحت تاثیر خواندن من قرار گرفته بود که بلافاصله یک کارت عضویت کتابخانه را به من داد و من آن شب با یک مشت کتاب قطور از «همینگوی» و «استاین بک» به خانه رفتم. این نحوه‌ی یاد گرفتن زبان را من در تمام عمر دنبال کردم. پس از آن‌که در زبان انگلیسی به اندازه‌ی کافی ورزیده شدم با برابر کردن ترجمه‌های انگلیسی با متن‌های اصلی دیگر زبان‌های اروپایی زبان‌های فرانسه، آلمانی، ایتالیایی و اسپانیایی را آموختم. در سیزده سالگی در کلاس نهم من نخستین کتابم را ترجمه کردم که شامل داستان‌هایی از استاین بک، همینگوی، و چخوف بود. یک سال بعد این کتاب با عنوان «ترجمان رنج‌ها» منتشر شد.   
در کارنامه‌ی شما دو ترجمه از دو اثر بسیار مهم ادبیات انگلوساکسون هم به چشم می‌خورد که هر دو را در جوانی(گویا حوالی بیست سالگی) منتشرکرده‌اید: «سرزمین هرز» سروده‌ی «تی.اس. الیوت» و «خشم و هیاهو» اثر «ویلیام فالکنر» که هر دو آثار بسیار پیچیده و دشواری هستند هم از حیث زبان و هم از حیث مضمون. چه انگیزه‌ای شما را بر آن داشت تا دست به ترجمه‌ی این آثار بزنید و تاثیر کارتان بر جامعه‌ی ادبی آن دوران چه بود؟
هر دوی این ترجمه‌ها در آن دوره با استقبال بی‌سابقه‌ای رو‌به‌رو شد. در‌باره‌ی هر دوی این آثار گفت‌وگو‌های زیادی شده بود و مردم تشنه‌ی پذیرش آن‌ها بودند.  جمله‌ای از «جلال آل‌احمد» را در اینجا بازگو می‌کنم که پس از انتشار «سرزمین هرز» گفته بود «جوان مشکل الیوت را حل کرد»...


در طلایی ترین ادوار ترجمه‌ی شعر در ایران، چه دورانی که «رضا سید حسینی» و «شجاع‌الدین شفا» و «سیروس پرهام» چهره‌ای شاخص این حیطه بودند، چه دورانی که «احمد شاملو»در هیات مترجم شعر جریان‌سازی کرد و چه در سایر ادوار، همواره به نظر می رسد تعدادی از بهترین آثاری که لازم و شایسته بود ترجمه شوند، از قلم می‌افتادند. چه عواملی موجب این تشتت و بی برنامگی و سهل انگاری می‌شدند؟
بگذارید این‌طور پاسخ بدهم که جوانی من در ایران، در دورانی بود که plagiarism(سرقت ادبی) رواج زیادی داشت. کتاب‌های «ادبیات انگلیسی» دکتر «لطفعلی صورتگر» که استاد زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه تهران بود، نمونه‌ی بارزی است از این پدیده. مشکل دیگر این بود که اغلب این بزرگان «سبعه» (به گفته ی هدایت) فکر می‌کردند که اگر کسی «زبانی را خوب بداند» می‌تواند هر نوع اثری را اعم از شعر یا نثر ترجمه کند. بگذریم از این که برخی از این بزرگان آب پاکی را روی دست خواننده می‌ریختند و اسم کارشان را «ترجمه و اقتباس» می‌خواندند. و چون ما منقدهای ادبی درست و حسابی هم نداشتیم نتیجه یک بلبشوی حسابی می‌شد. مثلا یکی از کسانی که با سواد خیلی کم از زبان فرانسه ترجمه می‌کرد و گاهی هم چوبش را می‌خورد، معلم و دوست خود من «جلال آل احمد» بود. این گرفتاری در اروپا هم وجود دارد ولی کمتر. مثلا ترجمه‌هایی که در عصر ملکه ویکتوریا از آثار نویسندگان فرانسوی چون «سلین» شده است خیلی کمبود دارند.
آیا شما اعتقاد دارید که برای ترجمه‌ی شعر لزوما باید شاعر بود، یا شعر را هم مثل سایر متون ادبی می‌دانید و ترجمه‌ی آن را کاری مشابه سایر گونه‌های ادبی می‌پندارید؟
من فکر می‌کنم که این مساله بستگی به نوع شعر دارد.  بسیاری از اشعار اصلا قابل ترجمه نیستند. هر چه شعر به نثر نزدیک‌تر باشد و بیشتر محتوای فکری و فلسفی داشته باشد(مثل بیشتر اشعار الیوت و ازرا پاوند) ترجمه اش راحت‌تر است. مثلا ترجمه ی اشعار «ویلیام باتلر ییتز» به فارسی به همان اندازه مشکل است که ترجمه‌ی حافظ به انگلیسی.  اولین کار مترجم تشخیص همین مساله است که چه کارهایی را نباید ترجمه کرد.
و در این پروسه به نظر شما  تسلط بر زبان مبدا ارزش بیشتری دارد یا زبان مقصد؟ یعنی مترجمان مسلط به زبان مقصد را دارای بخت موفقیت بیشتری می‌دانید یا کسانی که در زبان مبدا تبحر دارند؟
هر دو. ولی معمولا چون مترجم اثری را به زبان مادری خودش ترجمه می‌کند، در زبان مقصد کمتر گرفتار خطا می‌شود. ولی مثلا در ترمه‌ی شعر به‌خصوص اگر خود آدم شاعر نباشد، کلاهش پس معرکه است. 
شما که هر دو ویژگی را داشته و دارید، چرا کار ترجمه را ادامه ندادید و بیشتر به سمت تالیف روی آوردید؟
برای من ایجاد آثار خودم مهم‌تر از ترجمه بود. در بیست سال گذشته من هفت، هشت تا کتاب شعر به زبان انگلیسی منتشر کردم و یک رمان مهم نوشتم. کار ترجمه را ادامه دادم، ولی فقط با ترجمه‌ی کارهای خودم. «سفر شب» را به انگلیسی ترجمه کردم و در 1984 در امریکا منتشرکردم. در 1988 مهم‌ترین کتاب شعرم را به نام (در ترجمه‌ی فارسی) «ریشه در خاکستر آتش‌فشان» منتشر کردم که نامزد جایزه‌ی «پولیتزر» و «نشنال بوک اوارد» شد. در 1992 متن اصلی رمان «بی لنگر» را به زبان انگلیسی منتشر کردم. این رمان هم نامزد جایزه‌ی «پولیتزر» و «نشنال بوک اوارد» شد. در چند سال بعد این رمان را به زبان‌‌های فارسی، ایتالیایی و اسپانیایی ترجمه کردم که هر سه در سال 2010 منتشر شدند. فعلا مشغول ترجمه‌ی این رمان به زبان فرانسه و ترجمه‌ی «ریشه در خاکستر آتش فشان» به زبان اسپانیایی هستم. سال گذشته یک کتاب دیگر شعرم (در ترجمه‌ی فارسی) «بازگشت ادیسه» را به ایتالیایی ترجمه کردم و فعلا مشغول ترجمه‌ی آن به اسپانیایی هستم.  در ضمن فراموش نکنید که من در چهل سال گذشته کلی گرفتاری دیگر هم داشته‌ام. چون به دلیل فرار از ایران در زمان شاه مدرک پزشکی‌ام را به من ندادند، ناچار شدم پزشکی را در اینجا از سر بخوانم. و گذشته از گرفتن دکترا در ادبیات و فلسفه و هنرهای زیبا سی سال هم به تدریس روانپزشکی و ادبیات مشغول بوده‌ام. این کارها همه‌اش وقت می‌گیرد. ولی به قول الیوت «رقابتی در کار نیست.»

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار مقاله زیبایی بود. بعد از مدتها هیاهوی بسیار سیاسی بالاخره یک مقاله زیبایی ادبی خواندم و چون خودم دو کتاب ترجمه کرده ام که چاپ شده است به نامهای
مولانا و چرخ درویشان و من کیستم ؟
این گفتگو برایم جالب بود.
با تشکر
شکوفه کاوانی - سیدنی ؛ استرالیا.