
رسول رخشا و
علی مسعودی نیا
بانوي كهنهكار شعر ايران، از بخت خوش ما، هنوز بازنشسته نشده و قلم را رها نكرده است. هنوز هم وقتي ميبينياش كه به رغم بيماري و ضعف بينايي به كمك فرزند يا دوستانش هم كه شده، ميكوشد تا بخواند و بنويسد، و از آن مهمتر؛ خوب بخواند و خوب هم بنويسد، احساس ميكني كه به هيچ بهانهاي نبايد تن به سكوت و خمودگي داد و تسليم محنتهاي دوران شد. از شما چهپنهان كه قدري محتاط به سراغش رفتيم، چرا كه گمان نميكرديم حال و حوصله گفتوگو را داشته باشد. اما باز هم از بخت خوش ما، به گرمي پذيرفت كه پاسخگوي پرسشهايمان باشد در باره انتشار نسخه كاملشده كتاب «ياد بعضي نفرات». اين كتاب مشتمل است بر يادداشتهاي سيمين بهبهاني در باره فريب به شصت چهره ادبي و هنري، از جمله نوچهر آتشي، هوشنگ ابتهاج، اخوان ثالث، پروين اعتصامي، منصور اوجي، شهريار مندنيپور، سيمين دانشور، محمود دولت آبادي و...اين كتاب چند سال پيش توسط نشر البرز منتشر شده بود كه نسخه جديد آن با افزودن چند بخش توسط نشر نگاه در نمايشگاه كتاب تهران عرضه شد. فرصت اين همصحبتي را غنيمت دانستيم و در انتهاي گفتوگو يكي دو پرسش متفرقه نيز پرسيديم. بايد از لطف آقاي «علي بهبهاني» نيز ممنون باشيم كه در آمادهسازي اين گفتوگو ياريمان كرد.
***
خانم بهبهاني! متنهاي كتاب «ياد بعضي نفرات»، اكثرا حال و هواي نوعي نقد ذوقي و عاطفي را دارند؛ كه گذشته از نثر دلنشينشان، در باره هر شاعر يا نويسنده نكات ارزشمندي را نيز مطرح مي كنند. پيش از اين هم در كتاب «با قلب خود چه خريدم؟»، در باره چند تن از هنرمندان نوشته بوديد، اما بيشتر با حال و هواي خاطرهنگاري. آيا هرگز به طور جدي دغدغه نقدنويسي و پيگيري نقد ادبي را داشتهايد؟
اين دغدغه را هميشه داشتهام. قصد من از اين يادگزارهها، پيش از هر چيز، دقت در شيوه كار و ارزيابي هنر عزيزاني است كه با ايشان همدم و همنشين بودهام. البته با «بعضي نفرات»شان بيشتر و با بعضي كمتر. يكي، دو تني از معاصرانم را هم هيچ نميشناختهام. به هر حال، دريغم آمده است كه در باره ويژگي هنري، خلقي و روحي آنان- تا جايي كه شناخت داشتهام- سخني نگفته باشم، زيرا اين ويژگي را در نشان دادن رويكرد شهودي و ناآگاهانه به هنرشان بيتاثير نميدانستهام. ضمنا سخن گفتن در باره آنان، از جهت يادآوري پارهاي از خاطرات عاطفي شيرين و تلخ، شايد اين گفتارها را تا حدي خوشايند كند و خواننده را از ملال برهاند. نكته ديگر آن كه، در اين مجموعه- سواي شاعر و قصهنويس- از مترجم و روزنامهنگار و زبانشناس و بازيگر و آوازخوان و فيلمساز و حقوقدان و عالم اجتماعي و... نيز گفتاري هست.
نكته جالب اين كتاب، توجه شما به طيف وسيعي از جامعه ادبي ايران است كه از خيام تا نسل امروز را در بر ميگيرد. اين حوصله و دقت از كجا ناشي ميشود و آن را تا چه حد براي كار ادبي خودتان لازم ميدانيد؟
كاش اين كتاب گنجايش آن را ميداشت كه، به گفته شما، طيف وسيعي از جامعه ادبي ايران را شامل شود. كار من؛ اما، ذوقي احساسي و بيشتر بي انگيزه قبلي بوده است. گاه نيز، در ساعتهايي از زندگيام، توجه من به موضوعي جلب شده است- براي نمونه، پس از خواندن قطعهاي يا مجموعه شعري يا قصهاي يا شنيدن يك نوار موسيقي يا ديدن نمايشي يا فيلمي، اظهار نظري كردهام. ميانجيگري در مباحثه زندهياد «هوشنگ گلشيري» با استاد «بهاءالدين خرمشاهي» در زمينه روش ترجمه قرآن، از اين دست است. به اين ترتيب، خواننده نميتواند همه آنچه را به نقد و بررسي روشمند و فرهنگستاني مربوط است، در اين خاطرات بازيابد.
شما از معدود شاعران كهنهكاري هستيد كه تا همين اواخر به نسل پس از خودتان توجه ويژهاي داشتهايد. چرا در ادبيات امروز ما، كمتر كسي اين التفات را به نسلهاي جوانتر داشته نگاه غالب پيشكسوتان بيشتر در رد و تكذيب نسل بعدشان بوده است؟ ضمن اين كه اصلا جوانان بايد منظر باشند كه كسي از نسل پيشين بيايد و تاييدشان كند؟
با وجود آن كه سه نسل از شيفتگان ادبيات معاصر را پشت سر گذاشتهام، همچنان در راه مستقل خود گام به پيش ميگذارم. از اينرو، شيفته نوآوري هستم و اعتقاد دارم گذشتگان كار خود را به كمال رساندهاند و هر شاعر و هنرمند بايد به راههاي تازه برود- كه خوشبختانه مدتهاست رفته است. جهان امروز شاهد رويدادهايي است كه بيات آن با شكل شعر يا به طور كلي، صورت هنر قديم؛ غريبي ميكند. «نيما» اين واقعيت را خيلي زود دريافت و به كساني كه همچنان در اينباره مردد مانده بودند، با بياني زيبا و طنزي تلخ نوشت:« شما دير رسيديد، قطار حركت كرده بود!». البته اين را هم بگويم كه شعر امروز دچار «توليد انبوه» شده است. زيرا بسياري از جوانان آن را ساده و آسانياب گرفتهاند. اين پنداشت نادرست سبب شده است كه اكثر جوانان دفتري در بغل داشته باشند، انباشته از مطالبي كه هر چند شايد «حسب حال» باشد، ولي شعر نيست. در موسيقي و بازيگري تئاتر يا سينما يا پارهاي ديگر از هنرها ، اين اتفاق كمتر افتاده است، زيرا دريافت اين گونه هنرها مستلزم كسب دانش ويژهاي است و چند و چندين سال تلاش و آموزش و ممارست ميخواهد. و بيچاره شعر كه فقط سواد خواندن و نوشتن را براي «سرودن» آن كافي دانستهاند! از داوري خود م درباره شعر جوانان بايد بگويم كه هر كجا موردي از استعداد يا اميدواري به توفيق در ايشان يافتهام، به مقتضاي وقت و امكان قلم برداشتن، با ميل و رضايت و در كمال صداقت، نظر خودم را نوشتهام.
البته به غير از يك نفر- كه به نوعي از شاعران نسل جوانتر محسوب ميشود- در مجموعه شما خبري از چهرههاي جوانتر و نزديكتر به اين روز و روزگار نيست. آيا شعر و داستان امروز را پي نميگيريد يا پي گرفته و مثل خيليها از آن دلزده شدهايد؟
يادآور شدم كه بررسي من ذوقي و اتفاقي بوده است. با اين همه، ضمن چند موردي كه در باره شعر و قصه امروز صحبت كردهام، به مطالبي اشاره داشتهام كه شايد «كل مبحث» را در بر بگيرد. من منتقد حرفهاي نيستم، اما در حد شاعري علاقهمند، تا آنجا كه لازم بوده است؛ در آثاري دقت كردهام كه به گمان من ميتواند خواننده را به موارد پردامنهاي سوق دهد.
با توجه به جايگاه ارزشمند و تثبيتشدهتان در ادبيات امروز، آيا نوشتن در مورد نويسندگان و شاعران اين روزگار را براي خود يك رسالت يا تعهد ميدانيد؟
از بابت حسن نظر شما متشكرم. اميدوارم تا حدي چنين باشد. در نوشتن شعر جديترم، يعني در من چيزي هست كه به سرودن موظفم ميكند. سرايش، جزيي از تنفس من است. اما در شيوههاي ديگر، بيشتر احساس شگفتي از درك و دريافت ريزهكاريهاي هنر است كه وا ميداردم ديگران را هم در اين درك و دريافت سهيم كنم.
اگر موافق باشيد، قدري هم از بحث كتاب دور شويم. شما را با لقب «نيماي غزل» ميستايند و عمري را در راه اين گونه شعري صرف كردهايد و كارنامهتان هم در اين حيطه بسيار درخشان است. با اين اوصاف، وضعيت غزل امروز ايران را چهطور ارزيابي ميكنيد؟ آيا بلاهايي كه در اين سالها بر سر غزل آمد، نهايتا آن را به سرمنزل ايمني رسانده است؟
ساحت غزل پايكوب داعيهداران بوده و گرد و خاكي در اين ميدان برپا شده است. اصولا شعر، در صد سال اخير، دوره گذار از كهن به تازه را گذرانده و در اين گذار، به تعبير شما «بلا» ها و به تعبير من تلاشهاي سختي روي داده است. در اين دو دهه، به ويژه در مورد غزل؛ بسيار بيشتر از گذشته تلاش كردهاند. بيشتر شاعران دهههاي پيشين معتقد بودند كه غزل شيوهاي است متروك و مطرود و ديگر نميتوان از آن كار كشيد. اما من چنين بينشي نداشتم. از سالهاي 30 به بعد در قالب غزل، جدا كار كرده بودم و در كنار آن چهارپاره را نيز پيگرفته بودم كه محموعاي از شعرهاي اجتماعي مرا تشكيل ميدهند؛ يعني از «نغمه روسپي» تا «فعل مجهول». طي اين فعاليتها سعي كردن كه همهگونه مطلبي را در قالب غزل بگنجانم، اعم از اجتماعي يا سياسي يا خود تغزل. سپس دست به تغيير تركيب وزنها زدم و حالا ميبينم كه غزل ميتواند سالهاي دراز زنده باشد. پس در دو دهه اخير «بلا» بر سر غزل نيامده است، بلكه تلاشهايي بوده است كه راهگشا هم هست. بسياري از جوانان، غزلهايي سرودهاند كه كاملا تازگي دارد. من فكر ميكنم آغاز هر دوره از شعر، مواجه است با تلاشهاي موفق و ناموفق. بايد صبر كنيم و ببينيم چه حاصل خواهد داشت.
شما از جمله افرادي هستيد كه در كنار فعاليت هنري، همواره در عرصههاي اجتماعي و سياسي نيز حضوري فعال و پررنگ داشتهايد. آيا هنرمند لزوما بايد متن جنبشهاي سياسي و اجتماعي حضور داشته باشد و يا راههاي ديگري هم براي پيوستن به حركتهاي عدالتخواهانه وجود دارد؟
ابدا چنين نيست. شاعر به نداي قلب خود پاسخ ميگويد. بسياري از شاعران خوب ما كارشان اصلا جنبه سياسي و اجتماعي نداشته است و موفق هم بودهاند. كار هنرمند، پرداختن به هنر است، با هر محتوي كه باشد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر